آزادى در نهج البلاغه

آزادى در مكاتب مختلف بنا بر انسانشناسى و جهانبینى آن مكتب تعاریف گوناگونى دارد. مكاتب مختلف گاه آزادى را مطلق فرض كردهاند و گاه انسان را فاقد هرگونه آزادى معرفى مى كنند. بدون تردید اسلام به منزله یك مكتب حیاتبخش، كه ضامن سعادت دنیا و آخرت پیروان خویش است، نمىتواند در باب "آزادى" و حدود آن سخنى نگفته باشد.
براى یافتن جایگاه آزادى در این نظام فكرى و سیاسى، باید مفاهیمى وابسته به این مفهوم را مورد توجه قرار دهیم؛ چرا كه غفلت از این كلىنگرى، درك نادرست این مقوله مهم و حیاتى را موجب خواهد شد. بهترین روش پاسخگویى به سوالهایى با موضوع آزادى، مراجعه به منابع مهم اسلامى به خصوص كتاب نورانى نهجالبلاغه است.
اثبات آزادى انسان
خداوند مبناى آفرینش انسان را چه قرار داده است؟ آیا او را موجودى آزاد آفریده یا فاقد اختیار و آزادی؟
اگر آزاد است، این آزادى محدود است یا نامحدود؟
با بهرهگیری از فرمایشات امام علی و نظر ایشان درباره چگونگی آفرینش انسان میتوان به این پرسشها پاسخ داد. حضرت در خطبه اول نهج البلاغه اینگونه بیان مىكنند: "خداوند متعال آدم را در مكانى كه وسایل عیش و آزادیش فراهم بود، جاى داد و جایگاه او را ایمن گردانید... ." (1)
در این خطبه، امام، داستان آفرینش انسان را بیان مىكند. انسان در بهشت از آزادی برخوردار بود: اى آدم و حوا! شما آزادید تا از تمام نعمتهایى كه در بهشت برایتان نهادهام استفاده كنید؛ ولى هرگز به این درخت نزدیك نشوید كه از ستمكاران خواهید شد. پس خداوند علیرغم آزادیهایى كه در اختیار انسان قرار داده بود، محدودهاى براى او قرار داد كه تخطی از آن جایز نبود. به عبارت دیگر انسان در بهشت دارای آزادی مطلق نبود و خداوند حدودى براى او قرار داده بود كه از آن تجاوز نكند.
اصل آفرینش انسان بر مبناى آزادى است، آزادى نیز محدود به حدودی است كه سرپیچى از آن به زیان انسان خواهد بود. این اصل وجودی به شرایط مكانی ارتباطی ندارد. لذا میتوان ادعا كرد كه از انسانی كه در بهشت آزاد بوده است، پس از هبوط به زمین، سلب اختیار و آزادی نشده است.
"خداوند سبحان بندگانش را به اختیار امر كرده، با بیم و ترس (از عذاب) نهى فرموده، به (اعمال) آسان تكلیف كرده و به كار دشوار دستور نداده است. او كردار اندك را پاداش بسیار عطا میفرماید، نافرمانى از او نشان هزیمت او و فرمانبرداری سلب اختیار (از بندگانش) نیست... ."(2)
حضرت در نامهاى به مالك اشتر او را به پرهیزكارى و ترس از خدا... امر مىفرماید كه نفس خود را هنگام شهوات و خواهش ها فرو نشاند.(3)
"دورى كن از كارى كه نظایر آن را نپسندى، و نفس خود را به آنچه خدا به تو واجب گردانیده وادار به امید پاداش و ترس از كیفرش... ."(4)
حدود آزادى
بدیهى است كه انسان در عین این كه از منظر علوم نظری آزاد آفریده شده است، براى ساختن محیط مطلوب خود و یا برای دستیابی به آنچه دوست میدارد و میپسندد، محدودیتهاى فراوانى دارد و آزادى او، یك آزادى نسبى است؛ آزادىای كه در داخل یك دایره و یا محیط بسته، محدود است، ولی در عین حال در همین محدودیت، مىتواند آیندهاى سعادتبخش یا سیاه و تاریك براى خود برگزیند.(5)
آزادیهاى انسان خواسته یا ناخواسته، از چند جهت محدود مىشود؛ و او نمىتواند این محدودیتها را از پیش روی بردارد، ولی این امكان وجود دارد كه تا حدودی با استفاده از خرد و دانش از یك سو و بهرهگیری از نیروى اراده و راهنماییهای امام از سوى دیگر، تغییراتى در بعضى از این عوامل محدود كننده ایجاد كند و آنها را با خواستههاى خویش منطبق سازد و سرنوشت خویش را در دست گیرد.(6) از جمله عواملى كه آزادى فرد را محدود مىكند و انسان مىتواند خود را از قید آن برهاند، عوامل اجتماعى است.
كارهاى آسان و پاداش بسیار در برابر انجام آن، میل و رغبت عمل به چنین كاری را در انسان بر میانگیزد، و كاری كه با رغبت انجام شود اجبار در آن راه ندارد. زیرا اگر وظایف انسان از حدّ طاقت و قدرت او خارج بود، بسیارى از انسانها با میل و رغبت، فرامین الهى را انجام نمىدادند و فقط بر اساس قوانین، به وظایف خود عمل میكردند.
پاداش و جزاى اخروى كه در سخن حضرت آمده است، نشانه دیگری از آزاد بودن فرد است؛ انسان مختار است كه عمل نیك انجام دهد و در قبال آن پاداش بگیرد و یا این كه از آن سر باز زند و مجازات شود. زیرا هیچگاه بر عملی اجباری پاداش یا مجازات تعلق نمیگیرد؛ پاداش و جزا زمانى معنا مىیابد كه انسان آزاد باشد از بین دو راه، راه صحیح را انتخاب كند و پاداش یابد و یا راه خطا رود و مستحق جزا شود.
امام علی (علیه السلام) در یكى از خطبههاى خود در مذمت مردم شهر بصره چنین مى فرماید: " هر كه در میان شما اقامت كند، گروگان گناه خود می شود و كسى كه شما را ترك كند، رحمت پروردگارش را درك می كند."(7)
حضرت در این خطبه بر تاثیر عوامل اجتماعى بر افراد تاكید مى كند، ایشان مى فرماید: هر كس در بین اهل بصره زندگى كند، در معرض گناه خواهد بود؛ و یا در آن محیط، عواملى وجود دارد كه آزادى انسان را در انجام اعمال نیك محدود مى كند. در چنین محیطى كه افرادش به راحتى مرتكب گناه مىشوند، زندگی سالم و آمیخته با سعادت دشوار است، ولى غیر ممكن نیست، چرا كه در این جوامع، محدوده آزادى انسان تنگتر مى شود ولى از میان نمى رود.
چنین موردى حتى براى خود حضرت نیز پیش آمده است، ایشان در زمان خلافت سه خلیفه، هر چند آزادى عمل چندانى نداشتند، و در رأس حكومت نبودند ولى هیچگاه از انجام فعالیت هاى خود باز نمىایستادند و از گفتن سخن حق ابایى نداشتند و همیشه این موضوع را بیان مى كردند كه خلافت حق مسلم ایشان است و آن سه تن حق ایشان را غصب كردهاند.
انسان همیشه از انجام عملى كه به او آسیب رساند، میپرهیزد و در این امر تا بدانجا پیش می رود كه كارهاى خود را با توجه به میزان سود و زیانی كه به او می رسانند انجام می دهد. پس عقل سلیم نمى پسندد كه به صرف آزادى در انجام عملى كه پایان آن جز زیان نیست، آن كار را انجام دهد.
امام علیهالسلام به كارگزاران خود درباره رفتار با مردم مشرك چنین مى فرماید:" كشاورزان شهرى كه تو در آن حكمفرما هستى از درشتى و سخت دلى و خوار داشتن و ستمگرى تو شكایت كردهاند و من اندیشیدم، آنان را شایسته نزدیك شدن تو ندیدم، به جهت آن كه مشرك هستند؛ و نه در خور دور شدن و ستم كردن به جهت آن كه (با مسلمانان) پیمان بستهاند. پس با ایشان مهربانى آمیخته با سختى را شعار قرار ده و با آنها بین سخت دلى و مهربانى رفتار كن."
در نهج البلاغه نمونههاى زیادى وجود دارد كه امام علی(علیه السلام) به خاطر مصلحتهایی، آزادى مردم و یا خود را محدود كرده و دلیل را چنین بیان داشته است كه انجام این عمل عواقب سوئى براى فرد به دنبال داشته است. از جمله این موارد، خطبهاى است كه بیان می كند عقیل به قصد درخواست سهم بیشترى از بیتالمال نزد حضرت آمد و گمان مى كرد كه حضرت نیز به دلیل رابطه خویشاوندى، خواسته او را اجابت می كند. حضرت چنین مى فرماید: "سوگند به خدا(برادرم) عقیل را در فقر و پریشانى شدید دیدم كه یك من گندم(از بیتالمال) شما را از من درخواست كرد،
و كودكانش را پریشان مى دیدم با موهاى غبارآلوده و رنگ هاى تیره، گویا رخسارشان با نیل سیاه شده بود، پای می فشرد، و من گفتارش را می شنیدم و او گمان مى كرد دین خود را به او میفروشم و از روش خویش دست برمیدارم و دنبال او مى روم، پس آهن پارهاى براى او سرخ كردم و نزدیك تنش بردم تا عبرت بگیرد؛ از درد آن مانند ناله بیمار نالید، و نزدیك بود از اثر آن بسوزد. به او گفتم: اى عقیل، مادران در سوگ تو بگریند، آیا از آهن پارهاى كه آدمى آن را براى بازى خود سرخ كرده، مینالى، و مرا به سوى آتشى كه خداوند قهار آن را براى خشم افروخته، مى كشانی؟ آیا تو از رنج مى نالى و من از آتش دوزخ ننالم؟"(8)
حضرت علیهالسلام با وجود توانایى و آزادى عمل، از انجام خواسته برادر خود سر باز زدند؛ چون عاقبت كار خود را مى دانستند. امام با علم خود به سرانجام این كار آگاه بودند و آن را به صلاح خود و برادرشان نمى دیدند، لذا از آزادى خود در استفاده از بیتالمال، سود نبردند و آن را محدود كردند. امام نه تنها در مورد خودشان بلكه نسبت به كارگزاران نیز احساس مسؤولیت مى كردند و هرگاه آنان از آزادی هاى خود بر خلاف مصلحت خود و جامعه استفاده مى كردند، به آنها تذكر می دادند.
امام علیهالسلام در ادامه همین خطبه مى فرماید: "و آنان كه (ساختمان ها) برافراشته و بیاراسته اند، و خانه و باغ و اثاثیه جمع كرده و به گمان خود براى فرزند در نظر گرفتهاند، كه همه آنها را به محل بازپرسى و رسیدگى به حساب و جاى پاداش و كیفر بفرستد، زمانی كه فرمان قطعى صادر شود، عقلى كه از گرفتارى خواهش رها باشد و از وابستگی هاى دنیا سالم ماند بر این قباله گواه است."(9)
تقوا از دیگر مواردى است كه برخى آن را محدود كننده آزادى مى دانند. برای خروج انسان از زندگى حیوانى و ورود به زندگى انسانى لازم است از اصول معینی تبعیت كند، و در یك چهارچوب مشخص قرار گیرد و از آن حدود تجاوز نكند. این همان تقوا است. عوامل مختلفى این چهارچوب را تعیین میكنند، گاهى خود فرد تعیین كننده آنها است و در بعضى موارد جامعه براى انسان مقرّرات و حدودى را تعیین مى كند، و در برخی موارد دین این وظیفه را به عهده مى گیرد. پس تقوا تنها در چارچوب دیندارى معنا نمی شود، بلكه لازمه انسانیت انسان است و باید در تمام زمینههاى اجتماعى، فرهنگى، سیاسى و دیگر جوانب زندگی انسان مطرح و جاری باشد.
تقوا محدودیتهایى را ایجاد می كند و اكنون این سؤال مطرح است كه آیا تقوا مى تواند محدود كننده آزادى آدمی باشد یا خیر؟
در پاسخ می توان گفت كه تقوا نه محدودیت كه نوعى مصونیت است؛ به تعبیر دیگر، محدودیتى عین مصونیت است. برای روشن شدن مطلب یك مثال مى آوریم:
انسان براى خود خانهاى مى سازد و به منظور این كه از سختی هاى بسیارى و از سرما و گرما در امان باشد، آن را محكم و استوار مى كند و یا بنا به فصل لباس های متفاوت می پوشد تا از سرما و گرما آسیب نبیند. حال آیا كسى مى تواند بگوید كه انسان با این كارها خود را محدود كرده و آزادى خود را از دست داده است؟ تقوا نیز براى انسان حكم خانه و جامه را دارد. آیا اگر كسى ملبس به تقوا شد، باید گفت روح خود را در محدودیت قرار داده است؟ و یا روح خود را از جمیع بلایا مصون داشته است؟(11)
حضرت على در یكى از خطبههاى خود درباره تقوا چنین مى فرماید: "پس به تقوا و ترس از خدا دست اندازید، زیرا پرهیزكارى ریسمان یا دستگیره محكمى دارد و پناهگاهى بلند و استوار است... ."(12)
تقوا را پناهگاهى محكم می نامد؛ پناهگاه با این كه محدودیت دارد ولى محدودیت او براى انسان عین مصونیت است. انسان در پناهگاه احساس آرامش روحى و جسمى مى كند كه خود می تواند نویدبخش دستیابی به سعادت باشد، پس تقوا سعادت را از انسان بازنمی دارد، پس نمی توان آن را محدودیت دانست.
حضرت تعبیرى بالاتر براى تقوا قائل هستند، ایشان نه تنها تقوا را مانع آزادى نمى دانند بلكه آن را عامل بزرگ آزادى مى شمرند؛ امام على علیهالسلام در یكى از خطبههاى خود مى فرمایند: "همانا ترس از خدا كلید هر در بسته و ذخیره رستاخیر و عامل آزادى از هرگونه بردگى و نجات از هرگونه هلاك است... ."(13)
آزادى، «حق» یا «تكلیف»؟
آزادى حق است یا تكلیف؟
آیا انسان از ابتدا نسبت به آزادى محق بوده است یا مكلّف؟ در صورتى كه محق باشد، آیا این حق را خدا به او داده است؟ اگر این حق را خدا در اختیار او قرار داده، در قبال این آزادى آیا وظیفه و تكلیفى دارد؟ وظایف انسان در قبال آزادی چیست؟
آیا این وظیفه فقط در قبال حق آزادى خود مى باشد و آزادى دیگران هیچ اهمیتى ندارد؟
آیا انسان موظف است كه حدود آزادى دیگران را رعایت كند و یا این كه این اجازه را دارد تا به آزادى دیگران تجاوز و تعدى كند؟
همانطور كه مى دانیم حق و تكلیف با یكدیگر توامان هستند؛ از جمله این حقوق، حق فرزندان بر پدر و یا مادر است، حضرت این حقوق را این چنین برمى شمرند:
"و حق فرزند بر پدر آن است كه نام نیكو برای فرزند برگزیند، و او را با ادب و آراسته بار آورد، و قرآن را به او بیاموزد."
والدین در مقابل حقوق فرزندان مكلف هستند و وظیفه دارند كه این حقوق را رعایت و اجرا كنند. عكس این مسأله نیز وجود دارد. پدر و مادر نیز بر فرزندان حقى دارند كه فرزندان مكلف به رعایت آن حقوق اند. پس حق و تكلیف دو مقوله جدا ناشدنى از یكدیگرند.
بحث را با طرح این سؤال دنبال مى كنیم كه آیا آزادى یكى از حقوق انسان ها است؟ و آیا این حق او بوده، یا این كه خداوند به او بخشیده است؟
امام خمینى رحمةالله در یكى از سخنرانی هاى خود چنین مى فرماید: "اسلام انسان را آزاد خلق كرده است و انسان را مسلط بر خودش، مال و جانش آفریده است، و امر فرموده است كه انسان مسلط و آزاد باشد. هر انسانى در مسكن، مشروب و ماكول و در آنچه خلاف قوانین الهى نباشد، آزاد است، در مشى آزاد است... ."(14)
در نهجالبلاغه نیز این مسأله به وضوح ذكر شده است؛
حضرت در نامه معروفش به مالك اشتر چنین مى فرماید:
"پارهاى از وقت خود را براى نیازمندان قرار بده كه در آن وقت خویشتن را براى ایشان آماده ساخته در مجلس عمومى بنشین؛ پس براى خدایى كه تو را آفریده، فروتنى كن، و لشكریان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را باز دار، تا سخنران ایشان بی لكنت و گرفتگى زبان و بی ترس و نگرانى سخن گوید، كه من از رسول خدا بارها شنیدم كه مى فرمود: هرگز در امتى كه حق ناتوان، بی لكنت و ترس و نگرانى از توانا گرفته نشود، پاك و آراسته نخواهد شد."
حضرت در نامهاى خطاب به امام حسن علیهالسلام بیان می دارد كه خداوند این حق را به انسان داده كه آزاده باشد و آزادى حق مسلم اوست و انسان این اجازه را ندارد كه این حق خدادادى را نادیده گرفته و بنده غیر خدا شود.
در جایى دیگر حضرت بیان می دارد كه تا در این جهان هستید و كاری از دستتان بر می آید و راه توبه گشوده است در اصلاح كار خود بكوشید، پیش از آن كه چراغ عمل خاموش شود و فرصت از دست برود...
حضرت با این سخنان، انسان ها را دعوت مى كند كه تا زنده هستند از این فرصت خود براى بندگى و عبادت خدا استفاده كنند؛ در حقیقت تا هنگامی كه این آزادى در اختیار ایشان است فرصت توبه دارند، و بعد از این دیگر نه فرصتى است و نه توانائى و قدرتى براى انجام اعمال نیك.
حضرت على علیهالسلام در خطبهاى دیگر مى فرماید: "اگر آن جمعیت بسیار حاضر نمى شدند و یارى نمى دادند كه حجت تمام شود و نبود عهدى كه خدای تعالى از علما و دانایان گرفته تا راضى نشوند بر سیرى ظالم و گرسنه ماندن مظلوم، حتماً ریسمان و مهار شتر خلافت را بر كوهان آن میانداختم..."(17)
حضرت مشروعیت حكومت خود را در حضور مردم همراه با اختیار و آزادى كامل مى دانند، ایشان خود را موظف و مكلف مى دانستند كه به آزادى عمل مردم در راى دادن به هر كس كه می خواهند، احترام بگذارند و آن را رعایت كنند و در این میان ما نیز موظفیم حقوق دیگران را رعایت كنیم و از جمله آن حقوق، احترام به حق آزادى دیگران است.
در جاى دیگر حضرت توصیه مى كند كه اجازه ندهید دیگران حق انتخاب و آزادی را از شما بگیرند؛ یعنى همان طور كه موظفیم حق آزادى دیگران را محترم بشماریم، باید نسبت به حق خود نیز احساس مسئولیت داشته باشیم و اجازه ندهیم كه این حق از ما سلب شود.
حضرت در خطبهاى خطاب به اصحابشان كه از جنگیدن با معاویه اكراه داشتند، چنین مى فرماید: " آگاه باشید كه من شما را شب و روز و نهان و آشكار به جنگیدن (با معاویه) دعوت كردم، گفتم پیش از آن كه آنها به جنگ شما بیایند شما به جنگشان بروید، سوگند به خدا هرگز با قومى در خانه شان جنگ نشده، مگر آن كه ذلیل و مغلوب شدهاند، پس شما وظیفه خود را به یكدیگر حواله كردید و همدیگر را خوار مى ساختید تا این كه از هر طرف اموال شما غارت شد و دیار شما از تصرفتان بیرون رفت... ."(18)
امام یاران خود را تشویق مى كند كه با مبارزه، اجازه ندهند كسى بر آنها مسلط شود و آزادى شان را بگیرد. آزادى حق مسلم هر فرد است و اگر كسى قصد این را داشته باشد كه این حق را سلب كند باید در مقابل آن ایستاد.
تمام سفارش هاى حضرت در باره دستیابی به آزادی هاى معنوى موید این مطلب است كه ما نسبت به این حق در وجود خودمان مسئول هستیم و نباید بگذاریم با اسارت در بند هواهاى نفسانى، آزادى درونى خود را از دست بدهیم. حضرت در یكى از خطبههاى خود چنین مى فرماید: "ترسناكترین چیزى كه بر شما از آن بیم دارم، متابعت هواى نفس و طولانی شدن آرزو است... ."(19)
چرا حضرت از بین تمام خطراتى كه یك فرد را تهدید مى كند و زمینه انحراف او را به وجود میآورد، ترسناكترین آن را پیروى از هواى نفس معرفى مى كند؟
این بیانگر اهمیت مطلب است؛ وقتى انسان بنده و اسیر هواى نفس شود، آزادى درونى خود را از دست مى دهد و در نتیجه به راحتى آزادى اجتماعی خود را نیز تحت غلبه عوامل بیرونى ـ مثل استبداد ـ از دست مى دهد.
امام علی(علیه السلام) افرادى را كه آزادى درونى خود را از دست داده و اسیر هواهاى نفسانى شدهاند به كسانى تشبیه كرده كه خانهاى متزلزل دارند كه همواره و هر لحظه درخطر انهدام است، این افراد داراى شخصیت ناپایدار و سستى هستند كه هر لحظه به هر سو كه نفسشان آنها را بكشاند، مى روند و از خود هیچ ارادهاى ندارند.
به طور خلاصه می توان گفت كه خداوند براى هر فردى از افراد بشر حقوقى قرار داده كه یكى از آنها حق آزادى است و هیچ كس از این امر مستثنی نشده است. در مقابل، همه افراد نسبت به این حق، تكلیفی نیز دارند؛ هم نسبت به حق آزادى دیگران و هم نسبت به حق آزادى خویش و باید به این حق احترام بگذارند. البته شایان ذكر است كه حق در برابر حق است، نمى شود انسان بر كسى حقى داشته باشد و در مقابل كسى بر او حقى نداشته باشد؛ همانطور كه حضرت در خطبه خود چنین مىفرماید:
"پس خداوند سبحان از جمله حقوق خود براى بعضی مردم بر برخی دیگر حقوقى واجب فرموده، و حقوقى را در حالات مختلف برابر گردانیده، و آنها را در مقابل بعضی دیگر واجب نموده و بعضى از آن حقوق وقوع نمى یابد مگر به ازاء بعض دیگر."(21)
با توجه به این خطبه چنین بر می آید كه در باور حضرت امیر در صورتى بر انسان حقى واجب مى شود كه در مقابل آن، فردى حقى براى او به جا آورده باشد و در غیر این صورت اگر انسان حقوق كسى را ادا كند كه توجهى به حقوق دیگران ندارد، او خود را بنده آن شخص كرده چنانچه كه حضرت مى فرماید: "هر كه حق كسى را به جا آورد كه او حقش را به جا نمى آورد او را بندگى كرده است."(22)
درست است كه اسلام به ادای احترام اهمیت زیادى میدهد ولى حدودى نیز براى آن مشخص كرده است. از نظر اسلام اداى احترم به كسى كه برای حقوق دیگران ارزشی قائل نیست، تنها بندگى كردن در برابر او است. پس كسى كه آزادى دیگران را رعایت نمى كند، نباید انتظار داشته باشد كه آزادى خودش رعایت شود؛ چرا كه همه ما در برابر آزادى یكدیگر موظف و مكلف هستیم .
انواع آزادى
آزادى را مىتوان به گونههاى مختلف تقسیم كرد؛ اگر بخواهیم بر اساس تكالیف آزادی را تقسیم بندی كنیم می توان آن را به دو نوع بخش تقسیم كرد: آزادى معنوى و آزادى اجتماعی.
در ابتدا به بررسى آزادیهاى معنوى (درونی) مىپردازیم:
تفاوت مكتب انبیا و مكتب هاى بشرى در این است كه پیغمبران علاوه بر آزادى اجتماعى، آزادى معنوى را نیز به مردم عطا كردهاند. آزادى معنوى مانند آزادى اجتماعى مقدس است و آزادى اجتماعى بدون آزادى معنوى میسر و عملى نیست؛ درد امروز جامعه بشرى این است كه مى خواهد آزادى اجتماعى را تأمین كند ولى از آزادى معنوى غافل مانده است؛ چرا كه آزادى معنوى را جز از طریق نبوت، دین، ایمان و كتاب هاى آسمانى نمى توان تأمین كرد.(23)
اكنون جای آن است كه مشخص كنیم منظور از آزادى معنوى چیست؟ انسان موجودی مركب و داراى قوا و غرایز گوناگون است، شهوت، غضب، حرص، طمع، جاهطلبى و افزون خواهی و قواى دیگر در او گرد آمده است، ولی در مقابل از عقل، فطرت و وجدان برخوردار است و می تواند در بند صفات ناپسند و مذموم گرفتار آید و یا می تواند با بهره گیری از ویژگی های گروه دوم از این بندها برهد. همانطور كه انسان از نظر اجتماعى آزاد است و زیر بار ذلت و بردگى فردی چون خود نمى رود و آزادى عمل و فكر خود را حفظ مى كند، مى تواند در اخلاق و معنویت هم آزاد باشد؛ این آزادى همان است كه در دین از آن به "تزكیه نفس" و"تقوا" تعبیر شده است. آیا ممكن است بشر آزادى اجتماعى داشته باشد، ولى آزادى معنوى نداشته باشد؟ یعنى آیا ممكن است بشر اسیر شهوت، خشم، حرص و آز خویش باشد و در عین حال آزادى دیگران را محترم بشمارد؟( 24) "منشا فتنه و فسادها پیروى از خواهش هاى نفس است..."(25)
تاكید بر این نكته كه حضرت پیروى از خواهش هاى نفسانى را منشا تمام فسادها می داند، اهمیت موضوع را نشان مى دهد. كسى كه گرفتار حرص، طمع و آرزوهاى خویش باشد، همیشه به دنبال مال و متاع دنیوى و مادى است و مدام در كوشش است كه مال بیشتری گرد آورد . برای خواستن او هیچ حد و مرزى نیست. چنین كسی برای دستیابی به خواسته نفسانی خود در دام دیگر مفاسد نیز گرفتار میآید. حضرت امیر (علیه السلام) را می توان آزادمرد واقعی و مصداق كسانى دانست كه به آزادى درونى دست یافتهاند، از این رو می توان از كلمات گهربار ایشان درس های اخلاقی بسیاری برگرفت. پیام هاى اخلاقى نهج البلاغه كه ما را به ترك تعلقات دنیوى سفارش مى كند، بسیار زیاد است كه ما به ذكر چند نمونه از آنها اكتفا مى كنیم.
حضرت على علیهالسلام مى فرماید:
" آیا قناعت مى كنم كه به من بگویند زمامدار و سردار مومنان؟..."(26)
حضرت ارزش وجودى خود را بالاتر از این مى داند كه با رسیدن به مقام حكومت قانع شود. حضرت امیر، اسیر جاه و مقام نبود كه با رسیدن به آن خوشحال و راضی و آسوده شود.
و یا مى فرماید: "و چگونه برای خاطر نفسی كه با شتاب به كهنگى و پوسیدگى باز مى گردد و بودنش در زیر خاك به طول مى انجامد به كسى ستم روا دارم..."(27)
على از نفس و روح خویش حساب مى كشد و تنها در محراب عبادت دست به محاسن شریفش مىگیرد و مى گوید: "اى زرد و سفید، اى طلا و نقره دنیا! ای دنیا! كسی غیر از على را فریب ده، من تو را سه طلاقه كردهام."(28)
"كسى (كه) واقعا ـ نه از روى نفاق و دورویی ـ براى حقوق و آزادى مردم، احترام قائل است كه در دل و ضمیرش یك نداى آسمانى است كه او را دعوت مى كند. آن وقت شما مى بینید كه یك همچون كسى كه آن تقوا را دارد، آن معنویت را دارد، آن خدا ترسى را دارد وقتى كه حاكم بر مردم مى شود و مردم محكوم او هستند، چیزى را كه برایش مهم است، همین حاكمیت است. این را مى گویند یك آزادمرد، كسى كه آزادى معنوى دارد و نداى قرآن را پذیرفته است و بر ماست كه مصداق "الاّ نعبد الاّ الله" باشیم و جز خدا هیچ چیزى را، هیچ كسى را و هیچ قدرت و نیرویى را پرستش نكنیم، نه انسانى را، نه سنگى را، نه آسمان را و نه زمین را، نه هواى نفس و خشم و شهوت و حرص و آز را، فقط خدا را بپرستیم، آن وقت او مى تواند آزادى معنوى بدهد."(29)
بعد از بررسى آزادى معنوى به بحث در مورد آزادى اجتماعى مى پردازیم.
انسان به دو فضای بیرونی و درونی و در فضاى بیرونی به زندگى اجتماعى نیازمند است، و لازمه فضاى اجتماعى آن است كه زمینه را برای رشد و تكامل مساعد سازد. قرآن كریم با منطق روشن و واضح، لزوم آزادى اجتماعى را بیان كرده است: قل یا أهل الكتاب تعالوا... و لا یتّخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله... ؛ " بگو اى اهل كتاب بیایید... و بعضى از ما بعض دیگر را خدایانى جز خدا قرار ندهیم..." (30)
در قرآن مجید یكى از اهداف انبیا، ارمغان آوردن آزادى اجتماعى براى بشر است؛ یعنى ایشان افراد را از اسارت و بندگى و بردگى یكدیگر نجات مى دادند. حضرت على علیهالسلام درباره قوم موسى مىفرماید: " اتّخذتهم الفراعنه عبیدا "(31)
آزادى اجتماعى از نظر اسلام فوق العاده محترم است و به عنوان بهترین شاهد برای این مطلب میتوان از دوره خلافت حضرت على علیهالسلام نام برد.
در دوره امامت آن حضرت انواع آزادی هاى اجتماعى به صورت آزادى احزاب و اقلیت هاى دینی رخ نمود. احزاب مختلف در دستگاه خلافت ایشان داراى آزادی هاى مشروع و مورد نیاز خود بودند، حضرت على علیهالسلام به بهانه بیعت نكردن آنان و یا به بهانه تمرّد خوارج از اطاعت ایشان و یا به سبب این كه خوارج به ایشان توهین كردند و حضرت را به خروج از دین متهم كردند، حقوق و سهم بیتالمال آنها را قطع و امنیت جانى یا مالى ایشان را سلب نكردند، حضرت على علیهالسلام فقط در مورد دستاندازى آنها به حقوق مالى، جانى یا امنیتى مسلمانان در برابر آنها مى ایستادند و با آنها به جنگ مىپرداختند، و همواره در ابتداى جنگ، زبان به نصیحت، موعظه و مذاكره می گشودند و هرگز آغازگر جنگ نبودند و سخت از آن پرهیز داشتند.
حضرت امیر درباره رفتار عبدالله بن عباس با خوارج چنین می فرماید: " با آنان به سنّت احتجاج كن و دلیل آور، زیرا آنها هرگز از استدلال به سنّت گریزگاهى نمى یابند."(32)
حضرت اصحاب خود را دعوت مى كند، كه با مخالفان با حجّت و اقامه دلیل و برهان برخورد كنند، نه با جنگ و خونریزی. در مورد عایشه بعد از جنگ جمل اینطور مى فرماید: "و بعد از این هم حرمت و بزرگى پیش از این براى او باقى است."(33)
امام علیهالسلام به كارگزاران خود درباره رفتار با مردم مشرك چنین مى فرماید: " كشاورزان شهرى كه تو در آن حكمفرما هستى از درشتى و سخت دلى و خوار داشتن و ستمگرى تو شكایت كردهاند و من اندیشیدم، آنان را شایسته نزدیك شدن تو ندیدم، به جهت آن كه مشرك هستند؛ و نه در خور دور شدن و ستم كردن به جهت آن كه (با مسلمانان) پیمان بستهاند. پس با ایشان مهربانى آمیخته با سختى را شعار قرار ده و با آنها بین سخت دلى و مهربانى رفتار كن."(34)
حضرت در این نامه به طور كامل طرز رفتار را با غیر مسلمانانی كه در جامعه اسلامى زندگى مى كنند، بیان كرده و دستور داده است كه كارگزاران حقوق آنها را محترم بدارند و با آنها به مهربانى رفتار كنند. و در عین حال باید مراقب آنها باشند تا مبادا قصد ضربه زدن به جامعه اسلامى را داشته باشند. یعنى در عین این كه آزاد هستند، باید مراقبشان بود.
امیرالمؤمنین با خوارج با منتهاى آزادى و دموكراسى رفتار كرد. او خلیفه بود و آنها مردم تحت امرش بودند و هرگونه عمل سیاسى برایش مقدور بود اما او زندانی شان نكرد، شلاقشان نزد و حتى سهمیه آنها را از بیتالمال قطع نكرد، و به آنها نیز همچون سایرین نگریست. این مطلب در تاریخ زندگى على علیهالسلام عجیب نیست. اما آنچه كه در دنیا بى نظیر است آن كه آنها در همه جا در اظهار عقیده آزاد بودند و با حضرت على علیهالسلام و اصحابشان به صحبت و گفتگو مى نشستند. طرفین استدلال مى كردند و به استدلال یكدیگر جواب مى گفتند. شاید این مقدار آزادى بیسابقه باشد، كه حكومتى با مخالفان خود تا این درجه، با دموكراسى رفتار كرده باشد.
گاهی خوارج به مسجد مى آمدند و در سخنرانى و خطابه على علیهالسلام اشكال ایجاد مى كردند.
روزى امیرالمؤمنین علیهالسلام بر منبر بود. مردى آمد و سؤالى كرد. على علیهالسلام فى البداهه پاسخ گفت. یكى از خارجی ها از بین مردم فریاد زد: "خدا بكشد او را، چقدر دانشمند است." دیگران خواستند متعرضش شوند. امام على علیهالسلام فرمود: رهایش كنید، او تنها به من دشنام داد.(35)
موارد بسیارى زیادى در نهجالبلاغه وجود دارد كه مؤید این مطلب است كه احزاب مختلف در جامعه اسلامى داراى آزادى مشروع و معقول بودهاند كه ما به ذكر همین چند نمونه اكتفا مى كنیم.
براى تأیید این سخنان از كلام حضرت امام خمینى رحمهالله به عنوان كسى كه ادامه دهنده راه آن حضرت بود، استفاده مى كنیم. امام در مورد آزادى احزاب مختلف به مجلس شوراى اسلامى اینطور مى فرماید: "مجلس جمهورى اسلامى همان سان كه در خدمت مسلمانان است، و براى رفاه آنان فعالیت مى كند، براى رفاه و آسایش اقلیت هاى مذهبى كه در اسلام احترام خاصى دارند و از قشرهاى محترم كشور هستند، اقدام و فعالیت مى نماید. و اساسا آنان با مسلمانان در صف واحد و براى كشور خدمت مى كنند و در صف واحد از تمام ارزش ها برخوردار باشند."(36)
نمونه دیگر از انواع آزادی هاى اجتماعى "آزادى بیان" است كه همواره مورد توجه امیرالمؤمنین على علیهالسلام بوده است. ایشان در نامه معروفشان به مالك اشتر چنین مى فرماید:
" پارهاى از وقت خود را براى نیازمندان قرار بده كه در آن وقت خویشتن را براى ایشان آماده ساخته در مجلس عمومى بنشین پس براى خدایى كه تو را آفریده، فروتنى كن، و لشكریان و دربانان از نگهبانان و پاسداران خود را باز دار، تا سخنران ایشان بی لكنت و گرفتگى زبان و بی ترس و نگرانى سخن گوید، كه من از رسول خدا بارها شنیدم كه مى فرمود: هرگز در امتى كه حق ناتوان، بی لكنت و ترس و نگرانى از توانا گرفته نشود، پاك و آراسته نخواهد شد."(37)
در جایى دیگر حضرت از مردم مى خواهد كه خیلى راحت و بدون هیچ ترس و هراسى با او سخن بگویند: "با من سخنانى كه با گردنكشان گفته مى شود نگویید و آنچه را از مردم خشمگین پنهان كردهاید از من پنهان نكنید... ."(38)
امام خمینى رحمهالله در این باره چنین مى فرماید: "در جامعه اسلامى همه آزاد هستند تا نظرات خود را بیان كنند و حاكم جامعه اسلامى و زمامداران آن موظفند كه به آنها گوش دهند اما این كه مى گویند مردم آزادند تا نظرات خود را بیان كنند به این معنى نیست كه هر چه مى خواهند بر ضد اسلام و كیان كشور اسلامى بگویند، بلكه آزادند تا حرف حق را بزنند."
در جایى دیگر حضرت امام در این باره اینطور مى فرماید: "آزادى بله، توطئه نه، آزادى بیان هست، هر كه هر چه مى خواهد بگوید. اسلام از اول قدرت داشته است بر ردّ همه حرف ها و بر ردّ همه اكاذیب آن، قدرت باقى است، برهان ما باقى است، ما برهان داریم، ما حجت داریم ما از گفتههاى مردم نمىترسیم، هر كه هر چه دارد بگوید لكن توطئه را نمى پذیریم. خیانت به ملّت را نخواهیم پذیرفت، چنانچه نپذیرفتیم."(39)
"اصولاً آزادى، براى آن نیست كه آدمیان سخنانشان را بگویند تا دلخور نشوند، براى آن است كه همه محتاج یكدیگرند و باید براى روشن شدن حق و زدودن باطل، به یكدیگر مدد برسانند، تیرگى نخستین، مقدمه روشنایى واپسین است. به علاوه نگاه تاریخى به ما مى گوید در آنجایى هم كه مسأله امروز روشن تر شده است، براى آن است كه از سابقه آزادى برخوردار بوده است، یعنى افكار از همین مجرا و از همین جاده عبور كردهاند و پس از اینكه تلاطم ها را پشت سر گذاشتند، اكنون به آبهاى آرام رسیدهاند."(40)
یكى دیگر از مصادیق آزادى اجتماعى، "آزادى عقیده" است. اسلام عقیدهاى را كه بر مبناى تفكر باشد مى پذیرد. آزادى این عقیده، آزادى فكر است. اما عقایدى را كه بر مبناى وراثت و تقلید و از روى جهالت به خاطر فكر نكردن و تسلیم شدن در مقابل عوامل ضد فكر در انسان پیدا شده است، هرگز به نام آزادى عقیده نمى پذیرد."(41)
یكى از صفحات بسیار درخشان تاریخ اسلام همین مسأله آزادى عقیده است. اگر كتب مختلف تاریخى را مطالعه كنیم، نمونههاى بسیارى از جنایات مسیحیان و یهودیان را براى تحمیل عقیده مى بینیم. در نتیجه بررسى كه در جلد دوم كتاب "محمد خاتم پیامبران" آمده، دو عامل اساسى براى پیدایش و گسترش تمدن اسلامى ذكر شده است كه یكى از آنها تشویق بسیار اسلام نسبت به تعلیم، تعلم و تفكر است و علّت دوم احترامى است كه اسلام نسبت به عقاید ملّت ها نشان مى دهد. (42)
در این زمینه نمونههاى بسیارى وجود دارد كه طرز برخورد حضرت امیر را با عقاید مخالف اسلام بیان مى كند.
روزی حضرت در حال ایراد خطبه بودند، كه شخصى با جسارت برخاست و خطاب به حضرت گفت: أیها المدّعى مالا تعلم و المقلّد ما لا یفهم و أما السّائل فاجب. حضرت هنگامى كه به چهره آن مرد نگریستند، متوجه شدند كه كتابى بر گردن آویخته و به عرب هاى یهودى شباهت دارد. یاران حضرت با ناراحتى بپاخاستند تا دورش كنند. ولى حضرت فرمود: انّ الطّیش لا یقوم به حجج الله و لا تظهر به براهین الله. این شخص سؤال دارد از من جواب مى خواهد، شما خشم گرفتید. با عصبانیت دین خدا قائم نمى شود، و بعد به آن مرد رو كرد و فرمود: إسأل بكلّ لسانك و ما فى جوانحك؛ "بپرس با تمام زبانت" (یعنى هر چه مى خواهد دل تنگت بگو). همین یك جمله آن مرد را نرم كرد و سپس شروع به پرسیدن كرد و همین قدر بیان شده است كه در آخر كار آن شخص گفت: أشهد ان لا اله الا الله و ان محمدا رسول الله.
در زمان خلافت شیخین، حضرت به مسجد مى رفتند و علت این كار را حفظ اسلام و پاسخ به سؤالات افرادى كه از اطراف مى آمدند، بیان مى كردند و یا یاران خود مانند سلمان و ابوذر را به بلاد مختلف مىفرستادند تا به سؤالات مردم پاسخ دهند.
البته این نكته را باید ذكر كرد از آزادى ابراز عقیده، زمانى مى توان سخن گفت كه اصولاً "عقیدهاى" وجود داشته باشد و بتوان در مورد آن بحث كرد، اما اهانت كردن، ابراز عقیده نیست، بلكه یكى از انواع جرم است.
از دیگر موارد آزادى اجتماعى، آزاد بودن مردم در انتخاب حاكم و زمامدار حكومت است كه بارها در نهجالبلاغه به آن اشاره شده است.این موضوع تا آنپایه دارای اهمیت است كه حضرت امیر مشروعیت حكومت خود را در آزاد بودن مردم و رأى دادن آنان مى دانند.
حضرت در یكى از خطبههاى خود چنین مى فرماید: "پس از قتل عثمان براى بیعت به من روى آوردید، مانند روى آوردن كودك به مادرش. پى در پى مى گفتید: آمدهایم بیعت كنیم. دست خود را به هم نهادم شما باز كردید، آن را عقب بردم شما به سوى خود كشیدید..."(43)
و یا در نامه دیگر خود مى فرماید: "و مردم بدون اكراه و اجبار از روى میل و اختیار با من بیعت كردند."(44)
در حالى كه اگر نحوه روى كار آمدن خلفاى دیگر را بررسى كنیم مشاهده مى كنیم در انتخاب هیچ كدام از آنها راى و نظر مردم دخالتى نداشته است. یكى از آن سه خلیفه به وسیله شوراى شش نفره انتخاب شد و دیگرى نیز توسط خلیفه قبلى به روى كار آمد. در بسیارى از فرمایشات حضرت امیر می توان دید كه آن حضرت مشروعیت حاكمان را به حضور حاضران دانسته اند. امام خمینی نیز در این باره مى فرماید: "باید مردم را براى انتخابات آزاد گذاریم و نباید كارى كنیم كه فردى بر مردم تحمیل شود. بحمدالله مردم ما داراى رشد دینى ـ سیاسى مطلوبى مى باشند و خود افراد متدین و درد مستضعفان چشیده، و آگاه به مسائل دینى ـ سیاسى و همگام با محرومان را انتخاب خواهند كرد."(45)
از نظر اسلام آزادىای درونی و بیرونی، معنوی و اجتماعی لازم و ملزوم یكدیگرند و انسان كامل، انسانى است كه هم از قید و بندهاى درونى و هم از قید و بندهاى بیرونى آزاد باشد. از نظر اسلام آنچه اهمیت دارد این است كه خود مردم با میل و رغبت مبادرت به انجام كارى كنند نه آن كه با زور و اجبار آنها را به انجام عملى وادار سازیم. بی گمان رستگاری آنگاه ستوده و پسندیده است كه با اراده و اختیار و در كمال آزادی به دست آید، نه با اجبار و زور و تهدید. نهج البلاغه حضرت امیر را می توان دایره المعارفی از اخلاقیات اسلام ناب دانست،حضرتحتیدر مورد چگونگى راه رفتن امرا نیز به آنان توصیه مىكنند و مى گویند: "طورى راه بروید كه در مردم ایجاد ترس نكنید."
منابع:
1ـ آزادى ابراز عقیده یا اهانت به تودهها: ابو حسین، ترجمه احمد بهپور، تهران، انتشارات مركز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامى، پاییز 71، چاپ اول 2ـ آزادى از دیدگاه استاد مطهرى: حسین یزدى، تهران، انتشارات صدرا، فروردین 79، چاپ اول .
3ـ آزادى و ضرورت: جون رابینسون، تهران،1357، چاپ اول .
4ـ آسیبشناسى دینى از منظر مرتضى مطهرى: سید مهدى جهرمى و محمد باقرى، تهران، نشر هماهنگ، سال 78ـ77، چاپ دوم
5ـ ترجمه و شرح نهج البلاغه: علینقى فیض الاسلام، تهران .
6ـ جاذبه و دافعه على علیهالسلام: مرتضى مطهرى، تهران، انتشارات صدرا، بهمن 76، چاپ 25.
7ـ صحیفه نور: امام خمینى رحمهالله ، مركز مدارك فرهنگى انقلاب اسلامى، تهران، ا نتشارات شركت سهامى چاپخانه وزارت ارشاد اسلامى، بهمن 61.
8ـ فربهتر از ایدئولوژى: عبدالكریم سروش، تهران، چاپ طلوع آزادى، اسفند 78، چاپ 6.
"طیبه اقبالى"، (با تصرف)
وصف دنیا در نهج البلاغه

اگر خواهان شناخت فردی باشیم باید به اثر و عمل او نگاه كنیم . یكی از طرق شناختن خدای متعال، قرائت قرآن كریم و تدبیر در آن می باشد.
برای معرفت یافتن به اهل بیت علیهم السلام به سخنان و سیره عملی ایشان توجه می نمائیم. در مورد حضرت علی علیه السلام، این یگانه دهر، هرچه بخوانیم و بگوییم كم است و حق ایشان را ادا ننمودهایم. مولا را چگونه معرفی نمائیم، حال آنكه او را نشناختهایم. یكی از راه های شناخت مولی الموحدین، مطالعه سخنان ایشان می باشد كه اكثر فرموده های این امام همام در نهج البلاغه جمع آوری شده است. بر آن شدیم كه برای شناساندن ایشان نمی از یَِم نهج البلاغه برگرفته و به كام عطشان عاشقان امام بنشانیم. در نهج البلاغه موضوعات بسیاری یافت می شود كه ما موضوع " وصف دنیا" را انتخاب نموده و امید داریم كه تذكری برای همه شیعیان امام باشد تا از غفلت نجات یابیم:
فانی بودن دنیا
من شما را از دنیا می ترسانم كه - در كام - شیرین است و - در دیده – سبز و رنگین. پوشیده در خواهش های نفسانی، و – با مردم – دوستی ورزد با نعمت های زودگذر این جهانی. متاع اندك را زیبا نماید، و در لباس آرزوها در آید، و خود را به زیور غرور بیاراید. شادی آن نپاید، و از اندوهش ایمن بودن نشاید. فریبنده ای است بسیار آزار دهنده، رنگ پذیری است ناپایدار ، فنا شوندهای مرگبار ، كشندهای تبهكار. چون با آرزوی خواهندگان دمساز شد، و با رضای آنان هم آواز، بینند - سرابی بوده است - و بیش از آن نیست.كسی از نعمت آن در سروری نبود، جز كه پس آن اشكی از دیده هایش پالود؛ و روی خوش به كسی نیاورد، جز آنكه با سختی وبد حالی پشت بدو كرد؛ و در خور دنیاست كه اگر بامداد یاور كسی بود، شامگاهش ناشناس انگارد؛ و اگر از سویی گوارا و شیرین است، از سوی دیگر تلخی و مرگ با خود آرد. كسی از نعمت آن طرفی نبندد، جز آنكه از مصیبت هایش بدو رنجی رسد؛ و شامگاهان زیر پرآسایشش نخسبد، جز آنكه بامدادان ، شاهبال بیم بر سر او فرو كوبد. سخت فریبنده ای است و فریبا است آنچه در آن است، سپری شونده است و سپری است هر كه بر آنست. توشه نیك از آن نتوان برداشت جز پرهیزگاری و ترس از پروردگار. كسی كه از دنیا كمتر بهره دارد، از آنچه موجب ایمنی اوست بیشتر دارد، و آن كه از دنیا نصیب بیشتر گیرد، از آنچه موجب هلاك اوست بیشتر گرفته و به زودی زوال پذیرد. بسا كسی كه بدان اعتماد كرد، و ناگهان مزه تلخ مصیبت را بدو چشاند، و بسا صاحب اطمینانی كه ناگهانش در خاك و خون نشاند. بسا صاحب عظمتی كه او را خرد و ناچیز ساخت، و بسا نازنده ای كه او را به خواری انداخت. دولت آن زود گذر است و عیش آن تیره و تار. گوارای آن شور است و شیرین آن با تلخی آمیخته، غذای آن زهر، و اسباب ودستگاه آن پوسیده در هم ریخته. زنده آن در معرض مردن، تندرستش دستخوش در بیماری به سر بردن. ملك آن برده، عزیز آن شكست خورده . آن كه از آن فراوان دارد، گرفتار نكبت و وبال ، و آن كه بدو پناه برده ، ربوده مال. آیا شما در جای آنان به سر نمی برید كه مردند؟ عمری درازتر از شما داشتند، و آثاری پایدارتر به جا گذاشتند، و تخم آرزو بیشتر در دل كاشتند، و شمارشان فزونتر بود، و سپاهیانشان فراگیرتر. دنیا را چسان پرستیدند، و آن را چگونه بر خود گزیدند؟ سپس از آن رخت بربستند، بی توشه ای كه كفایت آنان تواند و یا مركبی كه به منزلشان رساند. شنیده اید دنیا یكی از آنان را با فدیه ای واگذارده باشد، یا به گونه ای یاری شان داده ، یا با آنان به نیكی به سر برده؟ نه چنین است كه سختی آن بدانها چنان رسید كه پوست و گوشتشان را درید. با سختیها ، سستشان كرد؛ و با مصیبت ها، خوارشان نمود ، و بینی شان را به خاك مالید، و زیر پایشان سود؛ و دشواریهای زمانه را بر آنچه با آنان كرد، افزود. دیدید چگونه آن را كه برابرش فروتنی كرد، و برخویشتنش گزید و روی بدو آورد، نشناخت، و با او نساخت تا آنكه بار بستند و برای همیشه از آن گسستند. آیا جز گرسنگی ، توشه ای همراهتان كرد؟ یا جز در سختی شان فرود آورد؟ یا روشنی آن برایشان جز تاریكی بود؟ یا جز پشیمانی چیزی بدرقه راهشان نمود؟ پس چنین دنیایی را می گزینید؟ یا بدان اطمینان می كنید؟ یا آزمند آن می شوید؟ بد خانه ای است برای كسی كه بدان گمان بد نیارد، یا در آن خود را از بیم وی ایمن شمارد.(1)
من شما را از دنیا می ترسانم كه - در كام - شیرین است و - در دیده – سبز و رنگین. پوشیده در خواهش های نفسانی، و – با مردم – دوستی ورزد با نعمت های زودگذر این جهانی. متاع اندك را زیبا نماید، و در لباس آرزوها در آید، و خود را به زیور غرور بیاراید. شادی آن نپاید، و از اندوهش ایمن بودن نشاید. فریبنده ای است بسیار آزار دهنده، رنگ پذیری است ناپایدار ، فنا شوندهای مرگبار ، كشندهای تبهكار. چون با آرزوی خواهندگان دمساز شد، و با رضای آنان هم آواز، بینند - سرابی بوده است - و بیش از آن نیست.
انذار از دنیا
شما را از دنیا می پرهیزانم، كه منزلگاهی است ناپایدار؛ نه خانه ی ماندن و نه جایگاه قرار. خود را آراسته و به آرایش خویش شیفته است، و دیگران را به زینت خویشتن فریفته. خانه ای نزد خداوند آن خوار. و متاعی بی مقدار . حلال آن را به حرامش معجون داشته است؛ و خوبی آن را به بدی اش مقرون و زندگانی اش را به مرگ آمیخته است؛ و در كاسه شهدش، شرنگ ریخته است . خداوند تعالی آن را برای دوستانش نگزید، و در دادن آن به دشمنانش بخل نورزید. خیر آن اندك است، و شر آن آماده، فراهم آن پریشان و ملك آن ربوده؛ و آبادان آن رو به ویرانی نهاده. آنچه ویران گردد، خانه خوبی نیست و به كار نیاید، و عمری كه چون توشه پایان پذیرد، زندگانی به شمار نیاید. و روزگاری كه چون پیمودن راه به سر آید ، دیر نپاید .آنچه را خدا بر شما واجب كرده مطلوب خود شمارید، و توفیق گزاردن حقی را كه از شما خواسته ، هم از او چشم دارید، و پیش از آنكه مرگ شما را فرا خواند، گوش به دعوتش بدارید. (2)
ویژگیهای آنان كه دنیا را رها كرده اند
آنان كه خواهان دنیا نیستند، دلهاشان گریان است، هر چند بخندند، و اندوهشان فراوان است، هر چند شادمان گردند وبا نفس خود در دشمنی بسیار به سر برند، هر چند دیگران بر آنچه نصیب آنان شده، غبطه خورند.(3)
غفلت انسان
یاد مرگ از دل های شما رفته است و آرزوهای فریبنده جای آن را گرفته. دنیا بیش از آخرت مالكتان گردیده و این جهان، آن جهان را از یادتان برده . همانا شما برادران دینی یكدیگرید، چیزی شما را از هم جدا نكرده، جز درون پلید و نهاد بد كه با آن به سر می برید نه هم را یاری می كنید، نه خیرخواه همید، نه به یكدیگر چیزی می بخشید ، و نه با هم دوستی می ورزید. شما را چه می شود كه به اندك دنیا ، كه به دست می آورید، شاد می شوید؛ و از بسیار آخرت، كه از دستتان می رود، اندوهناك نمی گردید؟ و اندك دنیا را كه از دست می دهید، نا آرامتان می گرداند؛ چندانكه این نا آرامی در چهره هاتان آشكار می شود، و ناشكیبا بودن از آنچه بدان نرسیده اند، پدیدار. گویی كه دنیا شما را خانه اقامت و قرار است، و كالا و سود آن همیشه برای شما پایدار. چیزی شما را باز نمی دارد؛ از آنكه عیب برادر دینی خود را - كه از آن بیم دارد- رویاروی اوبگویید، جز آنكه می ترسید، او همچنان عیب را – كه در شماست- به رختان آرد. در واگذاشتن آخرت و دوستی دنیا با هم یك دل هستید و هر یك از شما دین را بر سر زبان دارید. چنان از این كار خشنودید كه كارگری كار خود را به پایان آورده، و دوستی خداوند خویش را حاصل كرده .(4)
دنیا محل آرامش نیست
دنیا خانه نیست ، شدن است و رنج بردن و دگرگونی پذیرفتن، و عبرت گرفتن . نشان نابود شدن، اینك روزگار، كمان خود را به زه كرده است، تیرش به خطا نرود، و زخمش به نشود؛ بر زنده تیرمرگ ببارد، و تندرست را به بیماری از پا در آرد، و نجات یافته را درناتوانی و ماندگی دارد. خورنده ای است كه روی سیری نبیند، نوشنده ای است كه تشنگی اش فرو ننشیند . و نشان رنج دنیا، اینكه: آدمی فراهم می كند آنچه نمی خورد، و می سازد آنچه در آن نمی نشیند؛ پس به سوی خدا می رود، نه مالی برداشته و نه خانه ای با خود داشته و نشان دگرگونی آن، اینكه : كسی را كه بدو رحمت آرند بینی كه –روزی – حسرت وی خورند، و حسرت خورده را بینی كه بر او رحمت برند؛ و این نیست جز به خاطر نعمتی كه رخت بر بسته، و یا نقمتی كه فرود آمده و بار گسسته. و نشان عبرت دنیا، اینكه: آدمی بدانچه آرزو دارد ، نزدیك می شود و رسیدن اجل رشته آرزوی او را می برد. نه آنچه آرزو داشت به دست آمده، و نه آن كه مرگ ، چشم بدو دوخته، واگذارده است. پاك و منزه است خدا! شادی دنیا چه فریبنده است؛ و سیرآبی آن چه تشنگی آورنده ؛ و سایه آن چه گرم وسوزنده . نه آینده مرگ را ردّ توان كرد، ونه گذشته را باز توان آورد. پاك و منزه است خدا، چه نزدیك است زنده به مرده، به خاطر پیوستن بدان، و چه دور است مرده از زنده ، به خاطر بریدن وی از آن!(5)
پایان دنیا مرگ است
دنیا خانه ای است فرا گرفته بلا، شناخته به بیوفایی، نه به یك حال پایدار است، و نه مردم آن از سلامت برخوردار.دگرگونی پذیرد، رنگی دهد و رنگ دیگر گیرد. زندگی در آن ناباب است ، و ایمنی در آن نایاب و مردم دنیا نشانه هایند، كه آماجشان سازد. تیرهای خود به آنان افكند و به كام مرگشان در اندازد.و بندگان خدا! بدانید كه شما و آنچه درآنید ( دنیا)، به راه آنان كه پیش از شما بودند روانید كه زندگانی شما از شما درازتر بود، و خانه هاشان بسازتر و یادگارهاشان دیربازتر( دراز مدت). كنون آواهاشان نهفته شد، و بادهاشان فروخفته.
تن هاشان فرسوده گردید، خانه هاشان تهی، و نشان هاشان ناپدید. كاخ های افراشته و بالش های انباشته را به جا نهادند، و زیر سنگها و درون گورهای به هم چسبیده فتادند، جایی كه آستانه اش را ویرانی پایه است، و استواری بنایش را خاك، مایه. جای آن نزدیك است، و باشنده ی آن دور و به كنار، میان مردم محله ای ترسان، به ظاهرآرام و در نهان گرفتار. نه در جایی كه وطن گرفته اند، انس گیرند و نه چون همسایگان یكدیگر را پذیرند. با آن كه نزدیك به هم آرمیده اند ، خانه هم را ندیده اند و چسان یكدیگر را دیدار كنند كه فرسودگی شان خرد كرده است، و سنگ و خاك آنان را در كام فرو برده.
چه ستایم خانهای را كه آغاز آن رنج بردن است، و پایان آن مردن . در حال آن حساب است و در حرام آن عقاب. آن كه در آن بی نیاز است، گرفتار است؛ و آن كه مستمند است، اندوهبار. آن كه در پی آن كوشید بدان نرسید، و آن كه به دنبال آن نرفت، او رام وی گردید. آن كه بدان نگریست، حقیقت را به وی نمود، و آن كه در آن نگریست، دیدهاش را بر هم دوخت.
گویی شما هم به جایی رفتهاید كه آنان رفتهاند، و آن خوابگاه به گروتان برداشته و آن امانت جای شما را در كنار خود داشته. پس چگونه خواهید بود اگر كار شما به سرآید و گورها گشاید؟" آن هنگام آزموده می شود هر كس بدانچه پیشاپیش فرستاده، و باز گردانیده می شوند به سوی خدا كه مولای راستین آنهاست و به كارشان نیاید آنچه به دروغ برمی بافتند. ( یونس /30)(6)
چه ستایم خانهای را كه آغاز آن رنج بردن است، و پایان آن مردن . در حال آن حساب است و در حرام آن عقاب. آن كه در آن بی نیاز است، گرفتار است؛ و آن كه مستمند است، اندوهبار. آن كه در پی آن كوشید بدان نرسید، و آن كه به دنبال آن نرفت، او رام وی گردید. آن كه بدان نگریست، حقیقت را به وی نمود، و آن كه در آن نگریست، دیدهاش را بر هم دوخت.(7)
دنیا محل آزمایش
هان! دنیا خانهای است كه از گزند آن ایمنی نیست، مگر هم در آن خانه ، كاری كنند كه توشه آخرت است نه به كار دنیا پردازند. چه آن مایه حسرت است. مردم به دنیا مبتلایند، و به بوته آزمایش در آیند. پس آنچه برای دنیا گرفته اند، حساب آن بكشند، واز آنان بستانند؛ و آنچه برای جز دنیا به دست آوردهاند، بدان رسند و در نعمت آن بمانند. دنیا در دیده صاحب خردان، چون سایهی پس از زوال است، كه گسترده ناشده در هم رود، و افزون نشده كاهش یابد.(8)
سفارش به مردم
بندگان خدا! شما را سفارش می كنم این دنیا را كه وانهنده شماست واگذارید، هر چند وانهادن آن را دوست نمی دارید. دنیایی كه تن ها را كهنه می كند، هر چند نو شدن آن را خوش دارید. مَثل شما و دنیا، چون گروهی همسر است كه به راهی می روند، و تا در نگرند آن را می سپرند، و یا قصد رسیدن به نشانی كرده اند و گویی بدان رسیده اند. چه كوتاه است فرصت كسی كه تازد تا راهی كه در پیش دارد به سر رسد، و یا آنكه روزی فرصت دارد نه بیش و مرگش از در رسد، و خواهانی شتابان در پی او افتاده، و او را می راند تا در دنیا نماند. پس در عزت و ناز دنیا بر یكدیگر پیشدستی مكنید؛ و به آرایش و آسایش آن شادمان مشوید، و از زیان و سختی آن ناشكیبا مباشید كه عزت و نازش ، پایان یافتنی است، و آرایش و آسایش آن سپری شدنی، و زیان و سختی آن تمام شدنی؛ و هر مدتی از آن سرآمدنی وهر زنده آن مردنی.آیا نشانه ها كه از گذشتگان به جای مانده شما را از دوستی دنیا باز نمی دارد؟ و اگر خردمندید مرگ پدرانتان كه در گذشته اند، جای بینایی و پند گرفتن ندارد. نمی بینید گذشتگان شما باز نمی آیند، و ماندگان نمی پایند! نمی بینید مردم دنیا روز را به شب و شب را به روز می آرند و هر یك حالتی دارند! مرده ای است كه بر او زاری كنند. زنده ای كه تسلیتش گویند. افتاده ای بیمار، بیمارپُرسی تیمارخوار. و دیگری كه جان می دهد، و دنیا جویی كه مرگ به دنبالش می دود، و غافلی به خود وانگذاشته و ماندگان پی گذشتگان را داشته.
هان! بر هم زننده لذت ها، تیره كننده شهوت ها، و بُرنده آرزوها را به یاد آرید آنگاه كه به كارهای زشت شتاب می آرید، و از خدا یاری خواهید بر گزاردن واجب او، چنانكه شاید، و نعمت و احسان او كه به شمار نیاید.(9)
امیرالمومنین علیه السلام در فرازهای فوق ، ضمن معرفی و توصیف دنیا ، به انسان ها می آموزد كه در این دنیا با این مولفه ها چگونه زندگی نمایند تا دچار خسران نگردند از خدای مهربان گوش شنوا طلب مینمائیم تا از فرمایشات امام بهره جوییم.
پینوشتها: 1- خطبه 111، ترجمه سید جعفر شهیدی.
2- خطبه 113.
3- همان.
4- همان.
5- خطبه 114.
6- خطبه 226.
7- خطبه 82.
8- خطبه 63.
9- خطبه 99.
مفهوم تقوا در نهج البلاغه

تقوا از رایجترین كلمات نهج البلاغه است. در كمتر كتابى مانند نهج البلاغه بر عنصر تقوا تكیه شده، و در نهج البلاغه به كمتر معنى و مفهومى به اندازه تقوا عنایت شده است. تقوا چیست؟
معمولاً چنین فرض مىشود كه تقوا یعنى «پرهیزكارى» و به عبارت دیگر تقوا یعنى یك روش عملى منفى، هر چه اجتنابكارى و پرهیزكارى و كنارهگیرى بیشتر باشد تقوا كاملتر است.
طبق این تفسیر اولاً تقوا مفهومى است كه از مرحله عمل، انتزاع مىشود، ثانیاً روشى است منفى، ثالثاً هر اندازه جنبه منفى شدیدتر باشد تقوا كاملتر است.
به همین جهت متظاهران به تقوا براى این كه كوچكترین خدشهاى بر تقواى آنها وارد نیاید از سیاه و سفید، تر و خشك، گرم و سرد اجتناب مىكنند و از هر نوع مداخلهاى در هر نوع كارى پرهیز مىنمایند.
شك نیست كه اصل پرهیز و اجتناب یكى از اصول زندگى سالم بشر است. در زندگى سالم، نفى و اثبات، سلب و ایجاب، ترك و فعل، اعراض و توجه توأم است. با نفى و سلب است كه مىتوان به اثبات و ایجاب رسید، و با ترك و اعراض مىتوان به فعل و توجه تحقق بخشید.
كلمه توحید یعنى كلمه «لا اله الا الله» مجموعاً نفیى است و اثباتى، بدون نفى ماسوا دم از توحید زدن ناممكن است. این است كه عصیان و تسلیم، كفر و ایمان قرین یكدیگرند، یعنى هر تسلیمى متضمن عصیانى و هر ایمانى مشتمل بر كفرى و هر ایجاب و اثبات مستلزم سلب و نفیى است: فمن یكفر بالطاغوت و یؤمن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى.(1)
اما اولاً پرهیزها و نفیها و سلبها و عصیانها و كفرها در حدود «تضاد» هاست. پرهیز از ضدى براى عبور به ضد دیگر است، بریدن از یكى، مقدمه پیوند با دیگرى است.
از این رو پرهیزهاى سالم و مفید، هم جهت و هدف دارد و هم محدود است به حدود معین. پس یك روش عملى كوركورانه كه نه جهت و هدفى دارد و نه محدود به حدى است، قابل دفاع و تقدیس نیست.
ثانیاً مفهوم تقوا در نهج البلاغه مرادف با مفهوم پرهیز حتى به مفهوم منطقى آن نیست. تقوا در نهجالبلاغه نیرویى است روحانى كه بر اثر تمرینهاى زیاد پدید مىآید و پرهیزهاى معقول و منطقى از یك طرف سبب و مقدمه پدید آمدن این حالت روحانى است و از طرف دیگر معلول و نتیجه آن است و از لوازم آن به شمار مىرود.
این حالت، روح را نیرومند و شاداب مىكند و به آن مصونیت مىدهد. انسانى كه از این نیرو بىبهره باشد، اگر بخواهد خود را از گناهان مصون و محفوظ بدارد چارهاى ندارد جز این كه خود را از موجبات گناه دور نگه دارد، و چون همواره موجبات گناه در محیط اجتماعى وجود دارد ناچار است از محیط كنار بكشد و انزوا و گوشهگیرى اختیار كند.
مطابق این منطق یا باید متقى و پرهیزكار بود و از محیط كنارهگیرى كرد و یا باید وارد محیط شد و تقوا را بوسید و كنارى گذاشت. طبق این منطق هر چه افراد اجتنابكارتر و منزوىتر شوند جلوه تقوایى بیشترى در نظر مردم عوام پیدا مىكنند.
اما اگر نیروى روحانى تقوا در روح فردى پیدا شد، ضرورتى ندارد كه محیط را رها كند، بدون رها كردن محیط، خود را پاك و منزه نگه مىدارد.
دسته اول مانند كسانى هستند كه براى پرهیز از آلودگى به یك بیمارى مسرى، به دامنه كوهى پناه مىبرند و دسته دوم مانند كسانى هستند كه با تزریق نوعى واكسن، در خود مصونیت به وجود مىآورند و نه تنها ضرورتى نمىبینند كه از شهر خارج شوند و از تماس با مردم پرهیز كنند، بلكه به كمك بیماران مىشتابند و آنان را نجات مىدهند. آنچه سعدى در گلستان آورده نمونه دسته اول است:
بدیدم عابدى در كوهسارى قناعت كرده از دنیا به غارى
چرا گفتم به شهر اندر نیایى كه بارى بند از دل برگشایى؟
بگفت آنجا پریرویان نغزند چو گل بسیار شد پیلان بلغزند
نهج البلاغه تقوا را به عنوان یك نیروى معنوى و روحى كه بر اثر ممارست و تمرین پدید مىآید و به نوبه خود آثار و لوازم و نتایجى دارد و از آن جمله پرهیز از گناه را سهل و آسان مىنماید، طرح و عنوان كرده است:
"ذمتى بما اقول رهینة و انا به زعیم. ان من صرحت له العبر عما بین یدیه من المثلات حجزته التقوى عن تقحم الشبهات؛ همانا درستى گفتار خویش را ضمانت مىكنم و عهده خود را در گرو گفتار خویش قرار مىدهم . اگر عبرتهاى گذشته براى یك شخص آینه قرار گیرد، تقوا جلو او را از فرو رفتن در كارهاى شبههناك مىگیرد. تا آنجا كه مىفرماید:
"الا و ان الخطایا خیل شمس حمل علیها اهلها و خلعت لجمها فتقحمت بهم فى النار. الا و ان التقوى مطایا ذلل حمل علیها اهلها و اعطوا ازمتها فاوردتهم الجنة (2) ؛ همانا خطاها و گناهان و زمام را در اختیار هواى نفس[قرار]دادن، مانند اسبهاى سركش و چموشى است كه لجام از سر آنها بیرون آورده شده و اختیار از كف سوار بیرون رفته باشد و عاقبت اسبها سوارهاى خود را در آتش افكنند. و مثل تقوا مثل مركبهاى رهوار و مطیع و رام است كه مهارشان در دست سوار است و آن مركبها با آرامش سوارهاى خود را به سوى بهشت مىبرند.
در این خطبه تقوا به عنوان یك حالت روحى و معنوى كه اثرش ضبط و مالكیت نفس است ذكر شده است. این خطبه مىگوید لازمه بىتقوایى و مطیع هواى نفس بودن، ضعف و زبونى و بىشخصیت بودن در برابر محركات شهوانى و هواهاى نفسانى است. انسان در آن حالت مانند سوار زبونى است كه از خود اراده و اختیارى ندارد و این مركب است كه به هر جا كه دلخواهش هست مىرود. لازمه تقوا قدرت اراده و شخصیت معنوى داشتن و مالك حوزه وجود خود بودن است، مانند سوار ماهرى كه بر اسب تربیت شدهاى سوار است و با قدرت و تسلط كامل آن اسب را در جهتى كه خود انتخاب كرده مىراند و اسب در كمال سهولت اطاعت مىكند.
"ان تقوى الله حمت اولیاء الله محارمه و الزمت قلوبهم مخافته حتى اسهرت لیالیهم و اظمأت هواجرهم (3) ؛ تقواى الهى اولیاى خدا را در حمایت خود قرار داده، آنان را از تجاوز به حریم منهیات الهى باز داشته است و ترس از خدا را ملازم دلهاى آنان قرار داده است، تا آنجا كه شبهایشان را بى خواب (به سبب عبادت) و روزهایشان را بى آب (به سبب روزه) گردانیده است."
در اینجا على علیه السلام تصریح مىكند كه تقوا چیزى است كه پرهیز از محرمات الهى و همچنین ترس از خدا، از لوازم و آثار آن است. پس در این منطق تقوا نه عین پرهیز است و نه عین ترس از خدا، بلكه نیرویى است روحى و مقدس كه این امور را به دنبال خود دارد.
"فان التقوى فى الیوم الحرز و الجنة و فى غد الطریق الى الجنة (4) ؛ همانا تقوا در امروز دنیا براى انسان به منزله یك حصار و به منزله یك سپر است و در فرداى آخرت راه به سوى بهشت است."
در خطبه 156 تقوا را به پناهگاهى بلند و مستحكم تشبیه فرموده كه دشمن قادر نیست در آن نفوذ كند.
در همه اینها توجه امام معطوف است به جنبه روانى و معنوى تقوا و آثارى كه بر روح مىگذارد، به طورى كه احساس میل به پاكى و نیكوكارى و احساس تنفر از گناه و پلیدى در فرد به وجود مىآورد.
نمونههاى دیگرى هم در این زمینه هست و شاید همین قدر كافى باشد و ذكر آنها ضرورتى نداشته باشد.
تقوا مصونیت است نه محدودیت
سخن در باره عناصر موعظهاى نهج البلاغه بود. از عنصر «تقوا» آغاز كردیم. دیدیم كه از نظر نهج البلاغه تقوا نیرویى است روحى، نیرویى مقدس و متعالى كه منشأ كششها و گریزهایى مىگردد، كشش به سوى ارزشهاى معنوى و فوق حیوانى، و گریز از پستیها و آلودگیهاى مادى. از نظر نهج البلاغه تقوا حالتى است كه به روح انسان شخصیت و قدرت مىدهد و آدمى را مسلط به خویشتن و مالك «خود» مىنماید .
تقوا مصونیت است
در نهج البلاغه بر این معنى تأكید شده كه تقوا حفاظ و پناهگاه است نه زنجیر و زندان و محدودیت. بسیارند كسانى كه میان «مصونیت» و «محدودیت» فرق نمىنهند و با نام آزادى و رهایى از قید و بند، به خرابى حصار تقوا فتوا مىدهند.
قدر مشترك پناهگاه و زندان «مانعیت» است، اما پناهگاه مانع خطرهاست و زندان مانع بهرهبردارى از موهبتها و استعدادها. این است كه على علیه السلام مىفرماید:
اعلموا عباد الله ان التقوى دار حصن عزیز، و الفجور دار حصن ذلیل، لا یمنع اهله و لا یحرز من لجأ الیه. الا و بالتقوى تقطع حمة الخطایا (5) ؛ بندگان خدا! بدانید كه تقوا حصار و بارویى بلند و غیر قابل تسلط است، و بىتقوایى و هرزگى حصار و بارویى پست است كه مانع و حافظ ساكنان خود نیست و آن كس را كه به آن پناه ببرد حفظ نمىكند. همانا با نیروى تقوا نیش گزنده خطاكاریها بریده مىشود.
على علیه السلام در این بیان عالى خود گناه و لغزش را كه به جان آدمى آسیب مىزند، به گزندهاى از قبیل مار و عقرب تشبیه مىكند، مىفرماید نیروى تقوا نیش این گزندگان را قطع مىكند.
على علیه السلام در برخى از كلمات تصریح مىكند كه تقوا مایه اصلى آزادیهاست، یعنى نه تنها خود قید و بند و مانع آزادى نیست، بلكه منبع و منشأ همه آزادیهاست.
در خطبه 221 مىفرماید:
فان تقوى الله مفتاح سداد و ذخیرة معاد و عتق من كل ملكة و نجاة من كل هلكة؛ همانا تقوا كلید درستى و توشه قیامت و آزادى از هر بندگى و نجات از هر تباهى است.
مطلب روشن است، تقوا به انسان آزادى معنوى مىدهد، یعنى او را از اسارت و بندگى هوا و هوس آزاد مىكند، رشته آز و طمع و حسد و شهوت و خشم را از گردنش بر مىدارد و به این ترتیب ریشه بردگیهاى اجتماعى را از بین مىبرد. مردمى كه بنده و برده پول و مقام و راحت طلبى نباشند، هرگز زیر بار اسارتها و رقیتهاى اجتماعى نمىروند.
در نهج البلاغه درباره آثار تقوا زیاد بحث شده است و ما لزومى نمىبینیم در باره همه آنها بحث كنیم. منظور اصلى این است كه مفهوم حقیقى تقوا در مكتب نهج البلاغه روشن شود تا معلوم گردد كه این همه تأكید نهج البلاغه بر روى این كلمه براى چیست.
در میان آثار تقوا كه بدان اشاره شده است، از همه مهمتر دو اثر است: یكى روشنبینى و بصیرت، و دیگر توانایى بر حل مشكلات و خروج از مضایق و شداید. و چون در جاى دیگر به تفصیل در این باره بحث كردهایم(6) و به علاوه از هدف این بحث كه روشن كردن مفهوم حقیقى تقواست بیرون است، از بحث درباره آنها خوددارى مىكنیم.
ولى در پایان بحث «تقوا» دریغ است كه از بیان اشارات لطیف نهج البلاغه در باره تعهد متقابل «انسان» و «تقوا» خوددارى كنیم.
تعهد متقابل
در نهج البلاغه با این كه اصرار شده كه تقوا نوعى ضامن و وثیقه است در برابر گناه و لغزش،به این نكته توجه داده مىشود كه در عین حال انسان از حراست و نگهبانى تقوا نباید آنى غفلت ورزد. تقوا نگهبان انسان است و انسان نگهبان تقوا، و این دور محال نیست بلكه دور جایز است.
این نگهبانى متقابل از نوع نگهبانى انسان و جامه است كه انسان نگهبان جامه از دزدیدن و پاره شدن است و جامه نگهبان انسان از سرما و گرماست، و چنانكه مىدانیم قرآن كریم از تقوا به «جامه» تعبیر كرده است: «و لباس التقوى ذلك خیر.» (7)
على علیه السلام در باره نگهبانى متقابل انسان و تقوا مىفرماید:
ایقظوا بها نومكم و اقطعوا بها یومكم و اشعروها قلوبكم و ارحضوا بها ذنوبكم... الا فصونوها و تصونوا بها (8)؛ خواب خویش را به وسیله تقوا تبدیل به بیدارى كنید و وقت خود را با آن به پایان رسانید و احساس آن را در دل خود زنده نمایید و گناهان خود را با آن بشویید... همانا تقوا را صیانت كنید و خود را در صیانت تقوا قرار دهید.
و هم مىفرماید:
اوصیكم عباد الله بتقوى الله فانها حق الله علیكم و الموجبة على الله حقكم و ان تستعینوا علیها بالله و تستعینوا بها على الله (9)؛ بندگان خدا! شما را سفارش مىكنم به تقوا. همانا تقوا حق الهى است بر عهده شما و پدید آورنده حقى است از شما بر خداوند. سفارش مىكنم كه با مدد از خدا به تقوا نائل گردید و با مدد تقوا به خدا برسید.
پىنوشتها:
1ـ بقره/ 256 .
2ـ نهج البلاغه، خطبه 16.
3ـ نهج البلاغه، خطبه 113.
4ـ نهج البلاغه، خطبه 233 .
5ـ نهج البلاغه، خطبه 157 .
6ـ رجوع شود به كتاب گفتار ماه، ج اول، سخنرانى دوم، [یا به كتاب ده گفتار.]
7ـ اعراف/ 26 .
8ـ خطبه 233 .
9ـ همان .
منبع:
مجموعه آثار، ج 16، ص 502، استاد شهید مرتضى مطهرى .
راز محبوبیت علی علیه السلام

در میان انسانها، خوبی های بسیار سراغ داریم که مورد توجه و علاقه آنها هستند، هر گاه به خیر و نیکی ستمی برسد، در واقع به همه انسانها ستم شده است و هر گاه خیر و نیکی مورد تعظیم قرار گیرد همه انسانها مورد تعظیم قرار گرفته اند.
اگر صفحات تاریخ را بررسی کنید. این حقیقت مسلم را می یابید که در میان شخصیت های بزرگ، کمتر کسی را می توان یافت که همانند علی بن ابی طالب (علیه السلام) مورد علاقه و محبت و تعظیم و تجلیل و حمایت انسانها قرار گرفته باشد و حوادث و وقایع زندگی او، این چنین مورد توجه قرار بگیرد.این محبت در دلها موج می زند و وجدان آدمی را از انحراف حفظ می کند و در عرصه تابش آن باطل و تبهکاری خوار می گردد.
چنین محبتی انسان را در پناه حق قرار می دهد و وجدان او را نگهبان و پاسداری می کند.
حتی در این محبت آنچنان خاصیت شگفت انگیزی است که ملوان کشتی را که از بالا و پایین دچارحادثه گشته و مسافرانش غرق شده یا در آستانه غرق شدن هستند و بادهای مخالف از هر سو او را تهدید می کند نجات می دهد.
آری علی (علیه السلام) در گذرگاه تاریخ به عنوان امام حق و نیکی همانند کوهی استوار قرار گرفته به گونه ای که حوادث کوبنده و بادهای سخت آن را متزلزل نمی کند.
آنان که با علی بن ابی طالب(علیه السلام) دشمنی می کردند خود گمراه شدند و دیگران را هم گمراه ساختند، سرانجام سربه زیر خاک فرو بردند و خاموش شدند و از آنها نام و نشانی جز لعن و نفرین انسانهای خشمگین باقی نماند.
وجدان پاک انسانها درباره آنها این طور قضاوت کرد که از بین رفتند و ذلیل شدند.
اگر گناه و زشتی و تبهکاری در پیشگاه وجدان انسان ارزش داشته باشد، آنها هم ارزشی دارند.

پسر ابوطالب شعله ای فروزان در دلها و حرارتی نیرو بخش در جانها و منطقی شفابخش درعقلهاست. او را سخنی است حکیمانه و اخلاقی است بزرگوارانه، خداوند هرگز آسمان را زمین، و زمین را آسمان نمی کند! تاریخ گواه صحت این مدعاست.
شخصیت علی (علیه السلام) از هر جهت برای مردم شگفت انگیز است. رشته محبت او از هر طرف به قلب های ایشان پیوند یافته است. بسیارند کسانی که درباره این گوهر یکتا سخن گفته اند و شگفتی و محبت خود را ابراز داشته اند، همه آنها در یک نقطه تلاقی می کنند و بر سر یک موضوع اتفاق نظر دارند که علی(علیه السلام) نمونه والای فکر و بیان است.او شخصیتی است که به نور وجدان روشن می شود. از همین جهت است که او سزاوار شگفتی و شایسته محبت عمیق است.
در میان مردم هستند کسانی که نشان پیامبری بر سینه اسرار آمیز علی (علیه السلام) می زنند. این مساله چندان تعجب آور نیست، زیرا یکی از بارزترین صفات علی (علیه السلام) این است که با مردان بزرگ جهان بشری در یک نقطه تلاقی می کند.
این مردان بزرگ نسبت به انسانها سمت پدری دارند، اما نه پدر جسمانی که به مساله زناشویی و تولید نسل مربوط می شود. بلکه پدری آنها نمونه ای از پیوند انسان به انسان و زندگی آنان به یکدیگر است.
بنابراین، پدری آنها وسیعتر وعمیقتر از پدری نسبی و معمولی است. این پدران انسانیت برتر و والاتر از آنند که در چارچوب ویژگی های قومی یا ملی محصور شوند. تاریخ کوشش کرده است که این کار را انجام دهد. اما آنها از هر قید و شرطی آزادند و تاریخ باید در این مورد کنار گذاشته شود.
از این جهت است که می بینید علی (علیه السلام) در جهان آن روز، همچون پدری روحانی است که بسیاری از مردم با همه اختلافاتی که داشتند خود را به او منسوب می کردند. آنها پناهگاهی می جستند که مظهر واقعی ارزشهای انسانی باشد. این پناهگاه کسی غیر از علی (علیه السلام) نبود. او پدر همه شهیدان است. فرزندان روحانی او با شهادت وی به خویشتن تسلیت گفتند.
علی (علیه السلام) آن بزرگمردی است که وجدان بشری در برابر تاریکی های خود خواهی، از او روشنی می گیرد، همان خود خواهی هایی که زمامداران عصری علی (علیه السلام) و اکثر زمامداران تاریخ در آن سقوط کرده اند.
علی (علیه السلام) آن بزرگمردی است که وجدان ها و اندیشه ها را آنچنان به حرکت در آورد که در جریان خود دیگر به کمکی احتیاج پیدا نکرد و زمان و مکانی را در آن تاثیری نبود.
حق جویان و عدالت خواهان در میان مردم پناهگاهی جز علی(علیه السلام) نداشتند.
او پدری مهربان بود که سایه بلند خود را بر سر کسانی می گسترد که احساس می کردند بیداد گران عدالت را با ستم خود از بین می برند وعاطفه را با سنگدلی پایمال می کنند و نیکی را با تبهکاری نابود می سازند و دولت و سلطنت خود را براساس گناه و ظلم بنیانگذاری کرده اند.پیروان امام که در ظلمات تاریخ با نور هدایت او گام برمی داشتند چنان دلهایشان از محبت او مالامال بود که زبان و قلم از شرح آن ناتوان است. جانبازی آنان در این راه به گونه ای است که در تاریخ نمونه آن را نتوان یافت.
"جرج جرداق"
تحیر بشریت در برابر علی علیه السلام

علی كیست؟!
به راستی او كیست كه همگان محو كمالات و صفات اویند؟ او كیست كه بعضی در مقام تمجید او از حد فراتر رفته اند و او را خدا خطاب كرده اند و برخی دیگر در مقام دشمنی در برابر ایشان برخاستند. او كیست كه دشمن مكارش - عمر و عاص- در مقام تمجید او می گوید: علی در بین مردم مثل طلا در بین خاكستر بی ارزش است.
علی كیست؟!
آیا انسانی را سراغ دارید كه در روز، مانند شیر به دنبال رزق حلال و رسیدگی به امور معاش مسلمین باشد و در شب از خوف خدا در حال جان دادن باشد، به راستی علی علیه السلام نوری است كه در بطن انسانیت و این زمین خاكی نمی گنجد و این بدن گنجایش نور الهی او را ندارد.
"لوانزلنا هذاالقرآن علی جبل لرایته خاشعاً متصدعاً من خشیة الله." آری بدن علی علیه السلام در حال انفجار بود، همچون كه اگر آیات الهی در دل كوه خوانده شود كوه طاقت شنیدن آیات قرآن را ندارد.
آیا انسانی را سراغ دارید كه در روز، مانند شیر به دنبال رزق حلال و رسیدگی به امور معاش مسلمین باشد و در شب از خوف خدا در حال جان دادن باشد؟ به راستی علی علیه السلام نوری است كه در بطن انسانیت و این زمین خاكی نمی گنجد و این بدن گنجایش نور الهی او را ندارد.
علی علیه السلام كسی است كه شب ها را به عبادت و مناجات با خدای خویش مشغول بود و دعای معروف مناجات كوفه حاكی از سوز دل آن حضرت و مقام و رتبه اعلی او می باشد، همان دعایی كه خطاب به پروردگار می فرماید: "اللهم انی اسئلك الامان یوم لاتنفع مال ولا بنون الا من اتی الله بقلب سلیم." و در ادامه زمزمه ها "مولای یا مولای انا السائل الا المعطی" ؛ خدایا من گدا و تو بخشنده ای و عطا كننده بینوایان و چه كسی بر گدا رحم می كند الا بخشنده و عطا كننده.
آری، به راستی "متحیرم چه نامم شه ملك لا فتی را".
كیست این علی علیه السلام كه همگان را به ثنا و ستایش خود در آورده است. چه دوست و چه دشمن! هم دوست در عزایش گریست و هم دشمن. نقل است كه معاویه بعد از شهادت علی علیه السلام بر تخت پادشاهی خود بر مظلومیت علی علیه السلام گریست.
علی كیست؟!
علی علیه السلام كسی است كه در اوج قدرت فرمانروایی خود را با نان جو و نمك سیر می كرد.
چه كسی به مسند قدرت به نان جو بسازد
كند قناعت، چونان امیر خسته جگر
او كسی است كه حكمران خود را (عثمان بن حنیف) به خاطر شركت در مجلس اغنیا مواخذه می كند.
آری، علی علیه السلام عمل به تظاهر نمی كرد، بلكه وجودش با حق اتصال و پیوند خاصی داشت.
همچو او كیست كه در جنگ ها بازوان پیغمبر(ص) باشد و جبرئیل در خطاب به او بگوید:
"لافتی الاعلی لاسیف الا ذوالفقار"
همچو او كیست كه پیغمبر(ص) خطاب به او گوید: "علی ابیطالب كروحی من جسدی"؛ علی مثل روح من برای بدنم است.
شجاعتش بس وصف ناپذیر است، زره او پشت نداشت و در جواب این عمل می گفت كه هیچگاه پشت به دشمن نمی كنم تا دشمن بتواند بر من از پشت غلبه كند.
به گاه رزم چه بسیار كافران عنود
كشد به خاك، چون مردان آهنین پیكر
آری كیست مانند او، كه هدف از شمشیر زدنش فقط رضای حق باشد و برای این كه كارهایش در جهت حق اعتلا یابد، عمر بن عبدود را به خاطر خشم خود نمی كشد و صبر می كند تا خشمش فرو نشیند و بعد او را به هلاكت می رساند آری "از علی آموز اخلاص عمل".
علی كیست؟!
او كسی است كه شب ها، هنگام تاریكی قدم در كوچه های پر فتنه و خیانت كوفه می گذاشت تا مبادا یتیم و مستضعفی گرسنه بخوابد و چیزی برای خوردن نداشته باشد و عمل را آنقدر پنهانی انجام می داد كه مردم كوفه تازه پس از شهادت آن حضرت، فهمیدند چه كسی طعام را به فقیران و یتیمان می رسانده، در حالی كه خود به نان و نمك و كفش وصله دار بسنده می كرد.
به شام تیره غربت، پناهگاه یتیم
به روز معركه، سردار جنگ و نام آور
علی كیست؟!
او كسی است كه اگر آفریده نمی شد كسی لیاقت همسری زهرا(س) را نداشت. او كسی است كه فرزندی تربیت كرد تا خاندان و یاران خود را فدای حق كند و خود نیز به مقام "ذبیح الله" و به مقام مطمئنه رسد و سوره فجر خطابی به او باشد. (یا ایتها النفس المطمئنه)
علی كیست؟!
او كسی است كه در مكتبش شاگردانی را تربیت كرد كه تا پای جان در راه حق استقامت ورزیدند. شاگردانی داشت همچون مالك، كمیل، میثم تمار، مقداد و ... كه هر كدام خود بحر معرفتی بودند كه هر كس را یاری غوطه ور شدن در امواج این دریاها نیست.
علی كیست؟!
در كمال صراحت از مظلومیت خود می گوید: "به من به اندازه ریگ های بیابان و كرك های بدن حیوانات ظلم شده است." آری، جز او چه كسی می تواند در برابر غصب خلافت الهی كه حق اوست برای حفظ اسلام و شوكت آن سكوت اختیار كند و 25 سال خانه نشین شود.
آری، همچو او مظلوم كیست كه علامه امینی برای اثبات این كه ولایت و امیری بر مسلمین، حق علی علیه السلام است، چهل سال زحمت بكشد و خون دل خورد؛ صدق گفتار كلام اوست كه می فرماید: "برای نوشتن الغدیر ده هزار جلد كتاب خطی را مطالعه كردم و به صد هزار جلد مراجعه مكرر داشته ام."
پیامبر اكرم صلی الله علیه و آله فرمود:
"والذی نفسی بیده، ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة"؛ قسم به او كه جان من در دست اوست، این (علی) و شیعیان او رستگاران روز قیامت هستند."
و در جای دیگری می فرماید:"هر گاه پشت میزی نشستم كه الغدیر را بنویسم، مثل این كه علی علیه السلام را كنار میز می دیدم كه مطالب را به من دیكته می فرمود."
علی كیست؟!
او كسی است كه در منبر وعظ و سخنرانی، سخنانش به جان نفوذ می كرد و موجب روشنایی دل و جان می شد و دلیل آن شد كه سیدرضی آن را جمع آوری كند و لقب "نهج البلاغه" به آن دهد و دیگران آن را "اخ القرآن"؛ ( برادر قرآن) نامند.
سیدرضی خود در این مورد می گوید: "بعد از تمام شدن كتاب چنین دیدم كه نامش را (نهج البلاغه) بگذارم. زیرا این كتاب درهای بلاغت را بر روی بیننده می گشاید."
زبان علم و خرد، الكن از فضائل اوست
كه كسی علی نشناسد، به غیر پیغمبر(ص)
كجا به وصف كمالات او توان پی برد
قلم شوند درختان و بحرها، جوهر
آری، واقعاً علی علیه السلام را نتوان شناخت كه اگر علی علیه السلام را كس بشناسد، انسان كامل را شناخته است.
او كسی است كه شب ها، هنگام تاریكی قدم در كوچه های پر فتنه و خیانت كوفه می گذاشت تا مبادا یتیم و مستضعفی گرسنه بخوابد و چیزی برای خوردن نداشته باشد و این عمل را آنقدر پنهانی انجام می داد كه مردم كوفه تازه پس از شهادت آن حضرت، فهمیدند چه كسی طعام را به فقیران و یتیمان می رسانده، در حالی كه خود به نان و نمك و كفش وصله دار بسنده می كرد.
كجاست آن ظرفی كه گنجایش وجود علی علیه السلام و ولایتش را داشته باشد، وجودی كه ولایت علی علیه السلام را بپذیرد و سر تعظیم در برابر ولایت او به زیر آورد؟ كجایند آنها كه لیاقت درك حدیث پیغمبر(ص) را در خطاب به علی علیه السلام و یارانش داشته باشند:"والذی نفسی بیده، ان هذا و شیعته هم الفائزون یوم القیامة"؛ قسم به او كه جان من در دست اوست، این (علی) و شیعیان او رستگاران روز قیامت هستند." هر چه در وجود او فكر می كنیم بیشتر پی به عظمت او می بریم. درآخر به گفته یك نویسنده مسیحی پیرامون علی علیه السلام اكتفا می كنیم :
همه كمالات انسانی و تمامی عناصر فضیلت در وجود پیغمبر(ص) و بهترین بنده اش علی بن ابیطالب مجسم شده است."
"محمدحسین افشاری كرمانی"
" امام علی (علیه السلام) از دیدگاه اندیشمندان غیرمسلمان "
|
![]() |
حضرت علی (علیه السلام) شخصیتی بزرگ و بی بدیل است که در طول تاریخ همواره مورد مدح و ستایش بزرگان قرار گرفته و حتی کسانی که به امامت علی (علیه السلام) باور ندارند نیز ، او را در نوع خود یگانه و بی نظیر می دانند؛ مطلبی که پیش رو دارید نمونهای است از گفتار اندیشمندان غیر مسلمان درباره علی (علیه السلام) ... :
"جبران خلیل جبران" که از علمای بزرگ مسیحیت، مرد هنر و صاحب ذوق بدیعی است لب به ستایش علی گشوده و چنین می گوید: "به عقیده من علی بن ابیطالب (پس از پیامبر) نخستین مرد از قوم عرب است که وجودش، همه فضائل کامل بودن را در قوم خویش دمید و آهنگ آن را به گوش مردمی رسانید که پیش از آن مانند آن را نشنیده بودند و در بین تاریکیهای جاهلیت از روش روشن او متحیر ماندند؛ پس کسی که طریق علی را پسندید به فطرت سلیم بازگشت و آن که از باب خصومت وارد شد جاهیلت را ترجیح داد."جبران معتقد بود که: "دو طایفه شیفته روش علی بودند یکی خردمندان پاکدل و دیگری نیکو سرشتان با ذوق، علی بن ابیطالب شهید عظمت خویش گشت او از دنیا رفت در حالی که نماز بر زبانش جاری و دلش از شوق خدا لبریز بود. مردم عرب، حقیقت مقام او را درک نکردند تا گروهی از مردم کشور همسایه آنها (ایران) برخاسته، این گوهر گرانبها را از سنگ تشخیص داده و او را شناختند."جبران اضافه می کند که : "علی (علیه السلام) مانند پیغمبران درگذشت، مقام و شأن او در بصیرت و بینایی چون پیغمبران، مختص شهر ، بلد ، قوم ، زمان و مکان نبوده و شخصیتی بین المللی داشت."
جبران همیشه نام علی (علیه السلام) را در مجالس خاص و عام به زبان می آورد ، تعظیم میکرد و می گفت علی از جهان رفت در حالی که هنوز رسالتش را به کمال، تبلیغ نکرده بود.
"شبلی شمیل" دانشمندی است که در سال 1335 هجری درگذشت ، وی شاگرد برجسته مکتب داروین بود و نخستین کسی است که نظریه "قوه" را در شرق منتشر کرد سپس برخلاف مکتب استاد خود که فردی الهی بود، به انکار مقدسات و جهان ماوراء طبیعت برخاست و تا لحظه مرگ از مکتب مادیگری پیروی نمود.وی با اصراری که در انکار توحید داشت، در برابر شخصیت علی (علیه السلام) سر تعظیم فرود آورده و در مورد او چنین میگوید: "امام و پیشوای انسانها علی بن ابیطالب بزرگ بزرگان و یگانه نسخهای است که با اصل خود «پیامبر(صلی الله علیه و آله)» مطابق است هرگز اهل شرق و غرب، سخنرانی نظیر او در گذشته و حال ندیده است."
"میخائیل نعیمه" که از دانشمندان مسیحی است در مقدمهای که بر کتاب "صوت العدالة الانسانیة" نوشته درباره حضرت علی (علیه السلام) چنین میگوید: "پهلوانی امام (علیه السلام) تنها در میدان جنگ نبود بلکه او در روشنبینی، پاکدلی، بلاغت، سحر بیان ، اخلاق فاضله ، شور ایمان، بلندی همت ، یاری ستمدیدگان و ناامیدان، متابعت حق و راستی و بالجمله در همه صفات پهلوان بود. اگرچه مدت زیادی از حضور او گذشته، اما هرگاه بخواهیم بنیاد زندگی نیکو و سعادتمندی را بگذاریم باید به روش او رجوع کرده و دستور و نقشه را از او بگیریم.""جرج جرداق" مسیحی، نویسنده معروف لبنانی در کتاب "صوت العدالة الانسانیة " درباره علی (علیه السلام) چنین مینویسد: ای دنیا چه میشد اگر همه نیروهایت را در هم میفشردی و دوباره شخصیتی مانند علی با آن عقل، قلب، زبان و شمشیر نمودار میکردی؟""کارلایل" فیلسوف انگلیسی ، هر گاه به نام علی (علیه السلام) می رسید بزرگی علی چنان او را به وجد می آورد و نیروی عظمت آن حضرت چنان تحریکش میکرد که از بحث علمی بیرون میشد و بی اختیار شروع به مدیحه سرایی او میکرد ، او درباره علی چنین میگوید: "ما نمیتوانیم علی را دوست نداشته باشیم و به وی عشق نورزیم زیرا هر چه خوبی هست که ما آن را دوست داریم همه در علی جمع است. او جوانمرد شریف و بزرگواری بود که دلش سرشار از مهر و عطوفت و دلیری بود، از بشر شجاعتر، اما شجاعتش آمیخته با مهر و عطوفت و لطف و احسان بود.پیش از رحلت خود درباره قاتلش از او نظر خواستند ، فرمود: اگر زنده ماندم خود میدانم چه کنم و اگر درگذشتم اختیار با شماست، اگر میخواهید او را قصاص کنید یک ضربه بیشتر به او نزنید و اگر عفو کنید به تقوا نزدیکتر است."
"لامنس" یک کشیش بلژیکی است که در زبان عربی و تاریخ عرب مهارت داشت. او درباره علی (علیه السلام) میگوید: "برای عظمت علی این بس که تمام اخبار و تواریخ علمی اسلامی از او سرچشمه میگیرد. او حافظه و قوه شگفت انگیزی داشت. علمای اسلام از مخالف و موافق، از دوست و دشمن مفتخرند که گفتار خود را به علی مستند دارند چه گفتار او حجیت قطعی داشت، او باب مدینه علم بود و با روح کلی پیوستگی تام داشت.""مادام دیالافوا" ، در مقام تعریف حضرت علی (علیه السلام) چنین مینویسد: "احترام علی (علیه السلام) در نزد شیعه به منتهی درجه است و حقاً هم باید این طور باشد زیرا این مرد بزرگ علاوه بر جنگها و فداکاریهایی که برای پیشرفت اسلام کرد، در دانش ، فضائل ، عدالت و صفات نیک بی نظیر بود و نسلی پاک و مقدس نیز از خود باقی گذارد. فرزندانش نیز از او پیروی کردند و برای پیشرفت مذهب اسلام مظلومانه تن به شهادت دادند. علی (علیه السلام) کسی است که در قضاوت به منتها درجه عدالت رفتار میکرد و در اجرای قوانین الهی اصرار و پافشاری داشت. علی کسی است که اعمال و رفتارش نسبت به مسلمانان منصفانه بود، او کسی است که تهدید و نویدش قطعی بود. ""مادام دیالافوا " در ادامه این بحث می گوید:" چشمان من گریه کنید، اشکهای خود را با آه و ناله من مخلوط نمایید و برای اولاد پیامبر که مظلومانه شهید شدند، عزاداری کنید.""پطروشفسکی" استاد دانشگاه لنینگراد میگوید: "علی (علیه السلام) تا سرحد شور و عشق پای بند دین، صادق و راستگو بود... و مقام صفات اولیاءالله در وجودش جمع بود."
او همچنان ناشناخته است

از آن زمان که کودکی نو پا بودم، به یاد دارم هر گاه که می خواستم برخیزم ، به من آموخته بودند «یا علی» بگویم ، هر گاه می خواستم باری را بلند نمایم «یا علی» می گفتم، ام ا«یا علی» چه بود ؟ و «علی» که بود ؟ نمیدانستم.
امروز هم که بزرگ شده و مطالعاتی در سیره و سرگذشت آن حضرت داشتهام ، باز هم باید اقرار کنم که چیزی نمیدانم و درک جلوه های شخصیت ابر مردی که ماوراء شخص وی، حتی برای اصحابش ناشناخته بود و هست؛ برای فردی چون من، ناممکن است مگر نمی از یمی.
مولوی بلخی با آن اندیشه عمیق و روح بلند درباره حضرت علی علیه السلام میگوید:
در شجاعت شیر ربانیستی در مروت خود که داند کیستی؟
و ابوعلی سینا، متفکر و فیلسوف شرق نیز در مقام تشبیه او چنین میگوید:
[علی علیه السلام نسبت به اصحاب، مانند «معقول» بود نسبت به «محسوس»] و نیز میگوید: «علی علیه السلام در میان یاران رسول خدا صلی الله علیه و آله مانند عقول قاهره نسبت به اجسام مادیه بود.»
به راستی کدام بُعد از ابعاد وجود علی علیه السلام را می توان بررسی کرد ؟ شجاعت، عدالت، سخاوت، ایثار، گذشت، علم، آگاهی و معرفت ، زهد و تقوا و ... کدام یک؟علی علیه السلام، شخصیتی است دارای ابعاد مختلف و جامع صفات اضداد؛ حضرت فرمانروایی است پر قدرت و صلابت و در عین حال بردبار، در میدان جنگ دلاوری کم نظیر، در محراب عبادت عابدی گریان، با دشمنان قاطع، در برابر یتیمان و بیوه زنان مهربان و رقیق القلب، سخاوتمندی بی مانند، در عین حال ساده پوشی کارگر و کشاورز، حکیمی دانا، قاضی دادگر ، بی گذشت و دقیق النظر بود.
به راستی شناخت کامل از این دریای ناپیدا کرانه فضیلت ، تقوا و دانش، برای کسی امکان ندارد، مگر خدایی که خالق اوست و حضرت خاتم النبیین صلی الله علیه و آله که معلم و مربی اوست و اولاد مطهرش که پرورش یافتگان مکتب او هستند؛ تنها ایشان هستند که مقام و رتبت او را، چنان که هست، در می یابند و دیگران را راهی به شناخت شخصیت والای او نیست.
امیرالمؤمنین دریایی است از خصایص عالی بشری و جامع صفات ممتاز یک انسان برتر، و به حقیقت انسانی کامل. ایشان در این صفات، تا آنجا پیش رفته که حتی دشمنانش نیز زبان به تمجید او گشودهاند.
آوردهاند: روزی محقن بن ابی محقن که از حضرت علی علیه السلام روی برگردانده و به سوی معاویه رفته بود، برای شادمان ساختن معاویه گفت: « من از نزد بی زبان ترین مردم به نزد تو آمدم!» این چاپلوسی چنان مشمئز کننده و بی جا بود که معاویه گفت: " وای بر تو! علی بی زبان ترین افراد است؟! قریش پیش از علی از فصاحت آگاهی نداشت، علی به قریش درس فصاحت آموخت!"(1)
"طه حسین" نیز درباره امام چنین می گوید: " من پس از وحی و سخن خدا، سخنی پر جلال تر و شیواتر از سخن ایشان ندیده و نمی شناسم." (2)ایستادگی حضرت در برابر ناکثین، قاسطین، مارقین و آنان که میخواستند اسلام را از مسیر اصلیاش منحرف ساخته، به وادی انحراف، امتیازات طبقاتی و سنن جاهلی بکشانند، حقیقتی است روشن.
حلم و صبر و سکوتش، در مدت بیست سال و اندی، به خاطر مصالح کلی اسلام و مسلمین، در حالی که "خار در چشم و استخوان در گلو" داشت، حقیقتی است دردناک و شگفت انگیز که تاریخ هرگز فراموش نخواهد کرد.
علی علیه السلام در آن گردبادهای اغراض و جهالت و در طوفانهای کینه توزی از مطامع دنیوی، ناشناخته بود و سخنان آتشین و مواعظ از دل برخاسته اش در دل های قسوت گرفته و سنگین، کمتر اثری نداشت تا جایی که امام سر به بیابان مینهاد و درد دل را تنها با خواص اصحابش در میان میگذاشت یا در سکوت عمیق چاه درد تنهایی را باز میگفت.
علی علیه السلام که چشمههای حکمت و دانش از ستیغ کوهساران شخصیت والایش ریزان بود و قادر بود سعادت دو جهان را برای همگان به ارمغان آورد؛ او که به راه های آسمان از راه های زمین آشناتر بود، او که از شمیم روح پرور وحی محمدی صلی الله علیه و آله بهره مند شده و از کودکی در آغوش پر مهر نبوت پرورش یافته بود؛ او که عادل ترین داوران و شجاع ترین دلاوران، امیرمؤمنان و پناهگاه ستم رسیدگان و دردمندان بود؛ همچنان ناشناخته ماند و جز تنی چند از یاران وفادارش، دیگران به ارزش وجودی او پی نبردند و یا نخواستند پی ببرند...
" به واقع علی(علیه السلام)، مظلوم تاریخ اسلام است. "
پینوشتها:
1- سیری درنهج البلاغه ، مرتضی مطهری، ص 15.
2- همان ، صعلى علیه السلام مثل الاعلای قرآن

گنجینههاى گرانقدر تمدن و فرهنگ یك كشور در آثار باستانى، نوشتار علمى و پدیدههاى كهن آن به چشم مىخورد. و اندیشمندان فرهنگى جامعه از جمله یادگاران ماندگار یك مرز و بوم و یا آیین به شمار مىروند كه گاه ارزش یكى از آنان، برتر از تمامى آثار و بناهاى تاریخى محسوب مىشود. فرهنگنامهها، دایرة المعارفها، و یا كتابهاى مقدس و آسمانى مردم، آینهاى شفاف در معرفى چنین الگوهاى شایسته به دیگران بوده و بیانگر ویژگیهاى روحى، ارزشهاى معنوى و یا حماسههاى كم نظیر و گاه بىنظیر هستند.
قرآن را كه مىگشاییم، دهها و حتى صدها آیه روشنگر و الگو بخش مىیابیم كه نشان از رادمردى جاودانه دارد، والا گوهرى كه افزون بر مقام عصمت كه ارزشی بس گرانبهاست فضایل كیمیاگون او در آینه آیات به خوبى بیان شده است و اكنون كه چهارده قرن از زمان حیات وى مىگذرد، گویى او، انسان امروز جامعه ماست و یكایك ویژگیهاى وى، به مثال آفتاب عالمتاب، تمامى افراد را از ظلمتهاى زندگانى رهایى مىبخشد.
على، انسانى هزاربُعدى است كه صدها سال است، نظم و نثر، تفسیر و فقه، كلام و حقوق، ریاضیات و ادبیات و... همه و همه از ریزش عظمت او روزىخوارند. امام على بن ابیطالب(علیه السلام) است كه تنها خداى او یاراى بیان صفات او را دارد و یا رسول حق كه سفیر خداوندى است توان یادآورى ویژگیهاى وزیر و پسرعم خود را داراست.اینك كه در ماه رمضان نسیم روحبخش سخنان خداوند، رواق وجودمان را با عطر خود، معنویتى دیگر مىبخشد، برخى از آیات قرآن كریم را درباره امیرمؤمنان با نگاه دل مىبینیم و سیماى على را در آینه قرآن نظاره مىكنیم.
1- «و من الناس من یشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد.» (بقره/207)
" و از میان مردم کسی است که جان خود را برای طلب خشنودی خدا می فروشد، و خدا نسبت به (این) بندگان مهربان است. "
مفسر معروف اهل تسنن، ثعلبى مىگوید: "هنگامى كه پیامبر اسلام تصمیم به هجرت از مكه به مدینه گرفت، براى تحویل امانتهاى مردم و پرداخت پولهاى آنان، على(علیه السلام) را بجاى خود قرار داد و شب هنگام كه به سوى «غار ثور» حركت نمود و مشركان اطراف خانه او را محاصره كرده بودند، دستور داد على(علیه السلام) در بستر پیامبر بخوابد و پارچه سبز رنگى (برد خضرمى) كه مخصوص خود پیامبر بود، روى خویش بكشد. در این هنگام خداوند به «جبرئیل» و «میكائیل» وحى فرستاد كه من بین شما برادرى ایجاد كردم و عمر یكى از شما را طولانىتر قرار دادم، كدام یك از شما حاضر است ایثار به نفس كند و زندگى دیگرى را بر خود ترجیح دهد. هیچیك حاضر نشدند. به آنان وحى كرد اكنون، على(علیه السلام) در بستر پیامبر خوابیده است و آماده فدا کردن جان خویش است. به زمین روید و حافظ و نگاهبان او باشید.هنگامى كه جبرئیل بالاى سر و میكائیل پائین پاى على(علیه السلام) نشسته بودند، جبرئیل مىگفت: «بهبه! آفرین بر تو اى على! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان افتخار مىكند.»
ناگاه آیه «و من الناس...» نازل شد و در آن صفات على(علیه السلام) بیانگردید." (1)
ابنابى الحدید معتزلى از اهل سنت كه درباره تفسیر این آیه بر این باور است که حماسه على(علیه السلام) در لیلة المبیت - شب خوابیدن به جاى رسول الله(صلی الله علیه و آله) - مورد تایید همگان است و غیر از كسانى كه مسلمان نیستند و افراد سبك مغز، آن را انكار نمىكنند. (2)
2- « و اذان من الله و رسوله الى الناس یوم الحج الاكبر ان الله برى من المشركین و رسوله فان تبتم فهو خیر لكم و ان تولیتم فاعلموا انكم غیر معجزى الله و بشرالذین كفروا بعذاب الیم.» (توبه/3)
"و این اعلامى است از جانب خدا و پیامبرش به مردم در روز حج اكبر كه خدا و پیامبرش در برابر مشرکان تعهدی ندارند با این حال اگر توبه کنید آن برای شما بهتر است، و اگر روی بگردانید پس بدانید که شما خدا را درمانده نخواهید کرد؛ و کسانی را که کفر ورزیدند از عذابی دردناک خبر ده."
احمد حنبل - پیشواى معروف اهل سنت - از ابن عباس نقل مىكند كه پیامبر سوره توبه را به حضرت علی (علیه السلام) داد - تا به مردم هنگام حج ابلاغ كند - فرمود: ابلاغ این سوره تنها به وسیله كسى باید باشد كه او از من است و من از اویم. (3)
3- «ان الذین اجرموا كانوا من الذین آمنوا یضحكون. واذا مروا بهم یتغامزون.» (مطففین/30-29)
بدكاران «در دنیا» پیوسته به مؤمنان مىخندیدند و هنگامى كه ازكنارآنها مىگذشتند، آنان را با اشارات مورد سخریه و استهزا قرار مىدادند.
پارهاى از مفسران اهل سنت در تفسیراین آیه، چنین نوشتهاند كه: روزى على(علیه السلام) و جمعى ازمؤمنان ازكنارجمعى ازكفارمكه گذشتند، آنها به حضرت و مؤمنان خندیدند و آنها را استهزا نمودند، این آیات نازل شد و سرنوشت مسخره كنندگان را درقیامت روشن ساخت. (4)
4_«فمن حاجك فیه من بعد ما جاءك من العلم، فقل تعالوا ندع ابناءنا وابناءكم و نساءنا و نساءكم و انفسنا و انفسكم ثم نبتهل فنجعل لعنت الله على الكاذبین.» (آل عمران/61)
پس هر کس در این باره پس از دانشی که تو را حاصل آمده، با تو محاجه کند، بگو: بیایید پسرانمان و پسرانتان، و زنانمان و زنانتان، و ما خویشان نزدیک و شما خویشان نزدیک خود را فرا خوانیم؛ سپس مباهله کنیم، و لعنت خدا را بر دروغگویان قرار دهیم.
(مباهله به معناى رها كردن و قید و بند را از چیزى برداشتن یعنى بنده را به حال خود گذاشتن و عاقبت كار او را به دست خدا سپردن است.)
انبوه بىشمارى از مفسران اهل سنت «ابناءنا» در آیه را اشاره به حسن و حسین(علیهماالسلام)، نساءنا را فاطمه و انفسنا را اشاره به على(علیه السلام) دانستهاند. كه نشان از چشمگیرى مقام على(علیه السلام) در عرصه نفرین نمودن دشمنان و آشكار شدن حق و در كنار رسول خدا و حتى همانند جان او گردیدن، بیان شده است. (5)
5- «سال سائل بعذاب واقع. للكافرین لیس له دافع. من الله ذى المعارج.» (معارج/3-2-1)
تقاضاكنندهاى تقاضاى عذابى كرد كه واقع شد. این عذاب مخصوص كافران است و هیچ كس نمىتواند آن را دفع كند. از سوى خداوند صاحب درجات و مراتب است.
علامه امینى نام سى نفر از عالمان اهل سنت را بیان مىكند كه همگى علت نزول این سه آیه را درخواست عذاب از سوى منكرانتصاب و ولایت على(علیه السلام) بعد از رسول خدا(ص) در صورت حقانیت امامت آن حضرت دانستهاند. داستان از این قرار بود كه: چون رسول خدا(صلی الله علیه و آله)، على(علیه السلام) را در روز غدیر خم به خلافت منصوب نمود و درباره او فرمود: هر كس من مولا و ولى او هستم، على مولا و ولى اوست، چیزى نگذشت كه این سخن در تمامى شهرها منتشر شد. نعمان بن حارث فهرى خدمت پیامبر آمد و گفت: تو ما را دستور دادى، شهادت به یگانگى خدا و رسالت خود از سوى او دادى، سپس دستور به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات دادى، ما همه اینها را پذیرفتیم، اما با اینها راضى نشدى تا این كه این جوان - اشاره به على(علیه السلام) - را به جانشینى خود منصوب كردى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه. آیا این سخن از ناحیه خودت است یا از سوى خدا؟ پیامبر(ص) فرمود: قسم به خدایى كه معبودى جزاو نیست، این ازناحیه خدا است.نعمان روى برگرداند و در حالى كه مىگفت: خداوندا! گر این سخن حق است و از ناحیه توست، سنگى از آسمان بر ما بباران!
اینجا بود كه ناگهان سنگى بر سرش فرود آمد و او را هلاك كرد. ناگاه آیه «سال سائل بعذاب واقع، للكافرین لیس له دافع» نازل شد.(6)
6- «اهدنا الصراط المستقیم.» (حمد/5)؛ ما را به راه راست هدایت فرما.
علامه طباطبایى در المیزان از «فقیه» و «تفسیر عیاشى» نقل نموده كه «صراط مستقیم» در این آیه، امیرمؤمنان، على(علیه السلام) است. (7)
در سخن دیگرى از امام صادق(علیه السلام) صراط مستقیم، راه به سوى معرفت خدا تفسیر شده كه دو صراط است، یكى صراط در دنیا و دیگرى صراط در آخرت، صراط در دنیا امام واجب الاطاعة است، كسى كه او را شناخته و از وى پیروى كنند و در آخرت صراطى است كه پل دوزخ است و كسانى كه در دنیا امام واجب الاطاعة را نشاسند، بر این صراط لغزیده و در آتش دوزخ هلاك خواهند شد. (8)
7- «الذین ینفقون اموالهم بالیل والنهارسرا و علانیة فلهم اجرهم عند ربهم ولا خوف علیهم ولا هم یحزنون.» (بقره/274)كسانى كه اموال خود را در شب و روز، پنهان و آشكار انفاق مىكنند، پاداششان نزد پروردگار آنان است و نه ترسى براى آنهاست و نه غمگین مىشوند.
افزون بر مفسران شیعى، عالمان اهل تسنن نیز در تفاسیر خود نزول این آیه را درباره حضرت على(علیه السلام)دانستهاند، كسانى چون ابن عساكر، طبرانى، ابن حاتم، ابن جریر و امام فخر رازى. (9) داستانى كه شان نزول و علت نازل شدن آیه را در آن بیان كردهاند آن است كه: امام امیرالمؤمنین(علیه السلام) در حالى كه تنها چهار درهم داشت، یك درهم در روز، یك درهم در شب، سومین آن را مخفیانه و درهم آخر را آشكارا در راه خدا انفاق نمود.اما حكم كلى و معیارى كه در تمامى عصرها و نسلها درس آموزى آن براى دینباوران آن ضرورى مىنماید، آن است كه انفاق كنندگان باید از نظر پنهان یا پیدا بودن عمل خویش، جنبههاى اخلاقى و اجتماعى و یا شخصیت انسانهایى را كه بدانها كمك مىكنند، مراعات نمایند، آنجا كه حفظ آبروى افراد لازم است، از انفاق آشكار دورى كنند و زمانى كه تعظیم شعائر مذهبى، تشویق دیگران به عمل شایسته و الهى مطرح است، یا هتك احترام مسلمانى نمىشود، در نگاه دیگران كمك كنند. اما در هنگام انفاق و پس از آن از فقر و تنگدستى بیمى نداشته باشند و به وعدههاى خداوند ایمان داشته، به او توكل كنند تا بدین سان، رضایت خداوند را كسب و آثار اخروى را جلب نمایند، (10) همانند امام متقیان و پیشواى خداجویان، على(علیه السلام).
8- «لنجعلها لكم تذكرة و تعیها اذن واعیه.» (الحاقه/12)؛ تا آن را برای شما وسیله تذكرى قرار دهیم و گوشهاى شنوا آن را نگاهدارد.
برخى از مفسران شیعى سى حدیث از اهل تسنن و تشیع در نزول این آیه درباره شخصیت حضرت على(علیه السلام) نقل كردهاند كه نشانگر عظمت مقام امام نسبت به دانایى اسرار پیامبر و وراثت تمام علوم رسول خدا است. (11)
حدیث از آنجا آغاز مىشود كه پیامبراكرم(صلی الله علیه و آله) - هنگام نزول آیه «و تعیها اذن واعیه» و گوشهاى شنوا آن را نگهدارى مىكنند. فرمود:
«من از خداوند درخواست كردم گوشهاى على را از این گوشهاى شنوا و نگه دارنده حقایق قرار دهد.»
به دنبال سخن پیامبر، على(علیه السلام) فرمود:
«من هیچ سخن بعد از آن از رسول خدا نشنیدم كه آن را فراموش كنم. و همیشه آن را به خاطر داشتم.» (12)
9- «ان الابرار یشربون من كاس كان مزاجها كافورا. و یطعمون الطعام على حبه مسكینا و یتیما و اسیرا. انما نطعمكم لوجه الله لانرید منكم جزاء ولا شكورا.»(انسان/5و8 و9)
نیكان از جامى مىنوشند كه با عطر خوشى آمیخته است. به پاس دوستی (خدا) ، بینوا و یتیم و اسیر را خوراک می دادند. ( و مىگویند) ما شما را براى خدا طعام مىدهیم و هیچ پاداش و تشكرى از شما نمىخواهیم.
34 نفر از عالمان معروف اهل تسنن، با نقل حدیثى در كتابهاى خود، این آیات را درباره ایثار امام على(علیه السلام) و خاندان تابناك او دانستهاند(13) و تمامى عالمان شیعى، هیجده آیه مورد بحث را از افتخارات بىنظیر و فضایل بسیار مهم حضرت على، فاطمهزهرا و فرزندانشان(علیهم السلام) شمردهاند.(14) ماجراى نزول آیات بدینگونه بود كه حسن و حسین(علیهماالسلام) بیمار شدند. پیامبر اكرم با جمعى از یاران به عیادتشان رفتند و به على(علیه السلام) فرمودند: اى ابوالحسن! خوب بود نذرى براى شفاى فرزندان خود مىكردى.
على(علیه السلام) و فاطمه(سلام الله علیها) و فضه - خادم آنان - نذر كردند اگر آن دو شفا یابند، سه روز روزه بگیرند(طبق برخى از روایات حسن و حسین(علیهماالسلام) نیز گفتند ما هم نذر مىكنیم، روزه بگیریم) چیزى نگذشت كه هر دو شفا یافتند، در حالى كه از نظر مواد غذایى، دست خالى بودند، على سه من جو قرض نمود و فاطمه(علیهاالسلام) یك سوم آن را آرد كرد و نان پخت، هنگام افطار سائلى بر در خانه آمد و گفت:
السلام علیكم یا اهل بیت محمد. سلام بر شما اى خاندان محمد!
مستمندى از مستمندان مسلمان هستم، غذایى به من دهید، خداوند به شما از غذاهاى بهشتى مرحمت كند.
آنان همگى مسكین را بر خود مقدم داشتند و سهم خود را به او دادند و آن شب جز آب ننوشیدند. روز دوم همچنان روزه گرفتند و موقع افطار یتیمى نداى كمك سرداد و باز آنان غذاى خود را به او دادند. و در سومین روز روزه، اسیرى از غذاى آنان طلب نمود و باز آنان با آب افطار نمودند.
صبح فردا على دست حسن و حسین را گرفته، خدمت رسول الله آمدند و هنگامى كه حضرت عزیزان خود را نظاره مىنمود، دید از شدت گرسنگى مىلرزند! فرمود: این حالى را كه در شما مىبینم براى من بسیار گران است. سپس برخاست و با آنان به خانه فاطمه(سلام الله علیها) وارد شدند، دید دختر عزیزش در محراب عبادت ایستاده است، در حالى كه از شدت گرسنگى شكم او به پشت چسبیده و چشمانش به گودى نشسته است. اندوه وجود پیامبر را فرا گرفت و در حالى كه غبار غم بر قلب مبارك حضرت نشسته بود، جبرئیل نازل شد و گفت: «اى محمد! این سوره را بگیر، خداوند با چنین خاندانى به تو تهنیت مىگوید، سپس سوره هل اتى را که مربوط به ایثار حضرت على، حضرت فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام بود را نازل نمود.» (15)10- «اجعلتم سقایة الحاج و عمارة المسجد الحرام كمن آمن بالله والیوم الاخر و جاهد فى سبیل الله لایستوون عندالله، والله لایهدى القوم الظالمین.» (توبه/19)
آیا سیراب كردن حجاج و آباد ساختن مسجدالحرام را همانند «عمل» كسى قرار دادید كه ایمان به خدا و روز قیامت آورده و در راه او جهاد كرده است. «این هر دو» هرگز نزد خدا مساوى نیستند و خداوند گروه ظالمان را هدایت نمىكند.
دانشمند معروف اهل سنت حاكم «ابوالقاسم حسكانى» از «بریده» نقل مىكند كه شیبه و عباس هر كدام بر دیگرى افتخار مىكردند. على(علیه السلام) از كنار آن دو مىگذشت از افتخار نمودن آن دو پرسش نمود. عباس گفت: امتیازى به من داده شده كه احدى ندارد و آن مساله آب دادن به حجاج خانه خدا است. شیبه گفت: من تعمیر كننده مسجد الحرام و كلیددار خانه كعبه هستم. على(علیه السلام) گفت: با این كه از شما حیا مىكنم، باید بگویم كه با این سن كم افتخارى دارم كه شما ندارید. آن دو پرسیدند كدام افتخار؟!
حضرت فرمود: من با شمشیر جهاد كردم تا شما ایمان به خدا و پیامبر که - درود خداوند بر او خاندان وى باد - آوردید.
عباس خشمناك برخاست و دامن كشان نزد رسول الله رفت.(و به عنوان شكایت) گفت: آیا نمىبینى، على با من چگونه سخن مىگوید؟
پیامبر، على(علیه السلام) را خواست و از چگونگى ماجرا پرسش كرد. ناگاه جبرئیل نازل شده و گفت: اى محمد! پروردگار به تو سلام مىفرستد و مىگوید این آیات را بر آنها بخوان: «اجعلتم سقایة الحاج و...» (16)
امید آن كه نسیمى روحبخش از بوستان معرفت قرآن، نهال وجودمان را رایحه علوى بخشیده باشد و به زودى در كنار تربت پاك آن امام زمزمه كنیم.
ای آفتاب آینه دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو
صحن سرای دیده بشستم ولی چه سود کاین گوشه نیست در خور خیل خیال تو(17)
پینوشتها:
1- تفسیر نمونه، آیت الله مكارم و جمعى از نویسندگان، ج 2، ص46/ الغدیر، ج 2، ص44.2- شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج3، ص 270/ احیاء العلوم، غزالى، ج3، ص 238/ نزهة المجالس، صفورى، ج2، ص209/ تذكرة الخواص، سبط ابن جوزى حنفى، ص 21/ مسند، احمد حنبل، ج1، ص 348/ تاریخ طبرى، ج2، ص99 – 101/ سیره ابن هشام، ج 2، ص291/ تاریخ یعقوبى، ج2، ص29.
3- مسند احمد حنبل: ج1، ص 231(طبع مصر)/ همان، ج3، ص212; همان، ج1، ص 150/ خصایص نسائى، ص 28.
4- تفسیر فخر رازى، قرطبى، روح المعانى و كشاف، ذیل آیه29 و 30 از سوره مطففین.
5- صحیح مسلم، ج7، ص 120/ مسند احمد بن حنبل، ج1، ص 185/ تفسیر طبرى، ج3، ص 192/ مستدرك حاكم نیشابورى، ج3، ص 150/ دلائل النبوة، حافظ ابونعیم اصفهانى، ص297/ روح المعانى، آلوسى، ج3، ص167/ كشاف، زمخشرى، ج1، ص193/ فصول المهمه ابن صباغ، ص 108/ الجامع لاحكام القرآن، علامه قرطبى، ج3، ص 104.
6- تفسیر نمونه، ج 25، ص7.
7- تفسیر المیزان(ترجمه)،ج1، ص49/ تفسیر البرهان، علامه بحرانى، ج1، ص 50.
8- همان.
9- تفسیر نورالثقلین، ج1،صص290 و291.
10- تفسیر نمونه، ج 2، ص267.
11- تفسیر قرطبى، ج1، ص6743/ مجمع البیان، روح البیان، روح المعانى، المیزان و تفسیر ابوالفتوح رازى، ذیل آیه 12 سوره معارج.
20- مناقب ابن مغازلى شاخصى، ص 265.
13- الغدیر، ج3، ص107 تا 111/ احقاق الحق، ج3، ص157 تا 171.
14- تفسیر نمونه، ج 25، ص 345.
15- تفسیر احسن الحدیث، ج12، ص 274/ الجدید، ج7، ص283/ حجة التفاسیر، ج7، ص139/ الكاشف، ج4، ص 670/ كشف الاسرار، ج 10، ص319.
16- تفسیر طبرى، فخررازى و آثار اصحاب النزول واحدى/ تفسیر خازن بغدادى/ معالم التنزیل بغوى/ مناقب ابن مغازلى و جامع الاصول ابن اثیر، براى توضیح بیشتر درباره این حدیث و مشخصات مدارك آن به احقاق الحق مرحوم شوشترى، ج3، ص 122 تا127 مراجعه كنید(تفسیر نمونه، ج7، ص 322.)
17- دیوان خواجه حافظ شیرازى.
وصیت علی علیه السلام در واپسین لحظات ...
|
![]() |
به غیر از وصیت کوتاهی که در نهج البلاغه از امام علی (علیه السلام) ثبت گردیده ، وصیتهای دیگری نیز از ایشان در سندهای قدیمی دیده میشود. "قاضی محمد بن سلامه " معروف به قضاعی متوفای 405 هجری در مجموعه ای از سخنان علی علیه السلام که آن را "دستور معالم الحکم" نامیده، وصیتی از امام آورده است. وی گوید وقتی پسر ملجم حضرت را ضربه زد، امام حسن علیه السلام گریان بر او درآمد، امام پرسید: « پسرم چرا گریه میکنی؟"
امام حسن علیه السلام پاسخ داد: "چرا نگریم که تو در نخستین روز آن جهان و آخرین روز این جهانی" ، حضرت فرمود: " پسرم! چهار چیز را به تو میگویم که به خاطر بسپار و به کار دار، و چهار چیز را اگر انجام ندهی، اندک زیانی به تو نمیرساند."
و اما آنهایی که باید به کار بندی:
1- خرد برترین توانگری است .
2- بدترین تهیدستی نادانی است .
3- خودبینی، وحشتناک ترین وحشت است .
4- خوش خوئی گرامی ترین حسب می باشد.
و اما چهار خصلتی که باید از آن پرهیز نمایی:
1- از دوستی با احمق که او خواهد ترا سود رساند لیکن به زیانت کشاند.2- از دوستی با دروغگو که دور را به تو نزدیک و نزدیک را دور نماید.3- از دوستی با بخیل که چیزی را که بدان سخت نیازمندی از تو دریغ میدارد.4- از دوستی با تبهکار که تو را به هنگام سود خود میفروشد.(1)و نیز آوردهاند که وقتی امیرالمؤمنین ضربت خورد، برای امام حسن و امام حسین علیهماالسلام اینگونه وصیت فرمود:
شما را سفارش میکنم به ترسیدن از خدا، و این که دنیا را نخواهید هر چند دنیا در پی شما بیاید. دریغ مخورید بر چیزی، از آن که به دستتان نیاید. حق را بگویید، برای پاداش - آن جهان - کار کنید ، با ستمکار در پیکار باشید و ستمدیده را یاری کنید .
شما و همه فرزندان و خویشانم و آن کسانی که نامه من به ایشان رسد را ، سفارش میکنم به ترس از خدا و آراستن کارها، آشتی با یکدیگر ، که من از جد شما شنیدم که فرمود: «آشتی دادن میان مردمان بهتر است از نماز و روزه سالیان.»
خدا را ! خدا را! درباره یتیمان، آنان را گاه گرسنه و گاه سیر مدارید، و نزد خود ضایعشان مگذارید.
خدا را! خدا را! همسایگان را بپایید که سفارش شده پیامبر شمایند و پیوسته درباره آنان سفارش می فرمود چندان که گمان بردیم برای آنان ارثی معین خواهد کرد .خدا را! خدا را! درباره قرآن، مبادا دیگری بر شما پیشی گیرد در رفتار به احکام آن.خدا را! خدا را! درباره نماز، که نماز ستون دین شماست.
خدا را! خدا را! در حق خانه پروردگارتان، آن را خالی مگذارید، تا آنجا که در این جهان ماندگارید، که اگر - حرمت - آن را حفظ ننمایید به عذاب خدا گرفتار شوید .
خدا را! خدا را! درباره جهاد در راه خدا. درباره مالتان، جانتان و زبانتان!بر شما باد به یگدیگر پیوستن و به هم بخشیدن. مبادا از هم روی بگردانید و پیوند هم را بگسلانید.
امر به معروف و نهی از منکر را وامگذارید که بدترین شما حکمرانی شما را بر دست گیرند! آنگاه دعا کنید و از شما نپذیرند.
پسران عبدالمطلب! نبینم در خون مسلمانان فرو رفتهاید و بگویید امیر مؤمنان را کشتهاند! بدانید جز کشنده من نباید کسی به خون من کشته شود.بنگرید! اگر من از این ضربت او مُردم، او را تنها یک ضربت بزنید و دست و پا و دیگر اندام او را مبرید که من از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدم می فرمود: «بپرهیزید از بریدن اندام مرده هر چند سگ دیوانه باشد.»
منبع :
1- زندگانی امیر مؤمنان علی علیه السلام، دکتر سید جعفر شهیدی، ص 168.
2- نامه 47 نهج البلاغه، ترجمه دکتر سید جعفر شهیدی.
مثلث توطئه

جنگ نهروان پایان یافت و على علیه السلام به كوفه مراجعت فرمود، ولى عدهاى از خوارج كه در نهروان توبه كرده بودند دوباره زمزمه مخالفت سر دادند و بناى فتنه و آشوب گذاشتند.
على علیه السلام براى آنان پیام فرستاد و آنان را به آرامش دعوت كرد و از مخالفت با حكومت برحذر داشت، ولى چون از هدایت ایشان ناامید شد با قدرت آن گروه ماجراجو و طغیانگر را تار و مار كرد و در نتیجه برخى از آنان كشته و زخمى شدند و عدهاى هم پا به فرار گذاشتند. یكى از فراریان خوارج، عبدالرحمان بن ملجم از قبیله مراد بود كه به مكه گریخت.
فراریان خوارج مكه را مركز عملیات خود قرار دادند و سه تن از آنان به نامهاى "عبدالرحمان بن ملجم مرادى" و "برك بن عبد الله" و "عمرو بن بكر تمیمى"(1) در یكى از شبها گرد هم آمدند و اوضاع آن روز و خونریزیها و جنگهاى داخلى را بررسى كردند و از نهروان و كشتگان خود یاد كردند و سرانجام به این نتیجه رسیدند كه باعث این خونریزى و برادر كشى، على علیه السلام و معاویه و عمروعاص هستند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمانان تكلیف خود را خواهند دانست و به میل خود خلیفهاى انتخاب خواهند كرد. پس این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤكد كردند كه هر یك از آنان متعهد كشتن یكى از سه نفر گردد.ابن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد و عمرو بن بكر عهدهدار كشتن عمروعاص گردید و برك بن عبدالله نیز قتل معاویه را به عهده گرفت. (2) نقشه این توطئه به طور محرمانه در مكه كشیده شد و براى این كه هر سه نفر در یك وقت هدف خود را عملى سازند، شب نوزدهم ماه مبارك رمضان را تعیین كردند و هر یك براى انجام ماموریت خود به سوى شهر مورد نظر خود حركت كرد. عمروبن بكر براى كشتن عمروعاص به مصر رفت و برك بن عبدالله براى قتل معاویه به سوى شام حركت كرد و ابن ملجم نیز راهى كوفه شد. (3)برك بن عبدالله در شام به مسجد رفت و در شب موعود در صف اول به نماز ایستاد و در حالى كه معاویه سر به سجده داشت با شمشیر به او حمله كرد ولى، در اثر اضطراب روحى و دستپاچگى، شمشیر او به خطا رفت و به جاى سر، بر ران معاویه فرود آمد و معاویه زخم شدیدى برداشت. او را فورا به خانهاش منتقل كردند و بسترى شد. وقتى ضارب را در پیش او حاضر كردند معاویه از او پرسید: چگونه بر این كار جرات كردى؟ گفت: امیر مرا معاف دارد تا مژدهاى به او بدهم. معاویه گفت: مژده تو چیست؟ برك گفت: على را امشب یكى از همدستهاى من كشته است و اگر باور ندارى مرا توقیف كن تا خبر آن به تو برسد، و اگر كشته نشده باشد من تعهد مى كنم كه بروم و او را بكشم و باز نزد تو آیم. معاویه او را تا رسیدن خبر قتل على علیه السلام نگه داشت و چون خبر مسلم شد او را رها كرد و بنابر نقل دیگر، همان وقت او را به قتل رساند. (4)طبیبان چون زخم معاویه را معاینه كردند گفتند: اگر امیر اولادى نخواهد مى توان با دوا معالجه كرد وگرنه محل زخم باید با آتش داغ شود. معاویه از داغ كردن با آتش ترسید و به قطع نسل راضى شد و گفت: یزید و عبدالله براى من كافى هستند. (5)
عمرو بن بكر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد. از قضا در آن شب عمروعاص را تب شدیدى عارض شده بود كه از التهاب و كسالت آن نتوانسته بود به مسجد برود و خارجة بن حنیفه(حذافه) (6) را براى اداى نماز به مسجد فرستاده بود و عمرو بن بكر او را به جاى عمروعاص كشت و چون جریان را دانست گفت: «اردت عمرا و اراد الله خارجة.» (7) یعنى: من كشتن عمرو را خواستم و خدا كشتن خارجه را.اما عبد الرحمان بن ملجم مرادى در روز بیستم ماه شعبان سال 40 هجرى به كوفه آمد. گویند چون على علیه السلام از آمدنش با خبر شد فرمود: آیا رسید؟ همانا جز آن چیزى بر عهده من نمانده و اكنون هنگام آن است.
ابن ملجم در خانه اشعث بن قیس فرود آمد و یك ماه در خانه او ماند و هر روز، با تیز كردن شمشیر، خود را آماده مىكرد.(8) در آنجا با دخترى به نام قطام، كه او نیز از خوارج بود، مواجه شد و عاشق او گردید. طبق نقل مسعودى، قطام دختر عموى ابن ملجم بود و پدر و برادرش در واقعه نهروان كشته شده بودند. قطام از زیباترین دختران كوفه بود و چون ابن ملجم او را دید همه چیز را فراموش كرد و رسما از وى خواستگارى نمود. (9)
قطام گفت: من با كمال میل تو را به همسرى خود مى پذیرم مشروط بر این كه مهریه مرا مطابق میل من قرار دهى. عبدالرحمان گفت: بگو بدانم مقصودت چیست؟
قطام كه عاشق را تسلیم دید، مهر را سنگین كرد و گفت: سه هزار درهم و یك غلام و یك كنیز و قتل على بن ابى طالب.
ابن ملجم: تصور نمى كنم مرا بخواهى و آن وقت قتل على را به من پیشنهاد كنى!
قطام: تو سعى كن او را غافلگیر كنى. در آن صورت، اگر او را بكشى هر دو انتقام خود را گرفتهایم و روزگار خوشى خواهیم داشت و اگر در این راه كشته شوى جزاى اخروى و آنچه خداوند براى تو ذخیره كرده است از نعمتهاى این جهان بهتر و پایدارتر است.
ابن ملجم: بدان كه من جز براى این كار به كوفه نیامدهام. (10)
شاعر در باره مهریه قطام گفته است:
فلم ار مهرا ساقه ذو سماحة ثلاثة آلاف و عبد و قینة فلا مهر اعلى من علی و ان علا كمهر قطام من فصیح واعجم و قتل علی بالحسام المصمم ولا قتل الا دون قتل ابن ملجم. (11)
من ندیدم مهرى را كه صاحب كرمى، اعم از عرب و عجم، آن را عهده دار شود مثل مهر قطام و آن عبارت بود از سه هزار درهم و یك غلام و یك كنیز و قتل على بن ابى طالب علیه السلام به تیغ تیز برنده. و هیچ مهرى گرانتر از على علیهالسلام نیست هر چند گرانمایه باشد و هیچ جنایتى بدتر از جنایت ابن ملجم نخواهد بود.
قطام گفت: من جمعى را از قبیله خود با تو همراه مى كنم كه تو را در این باره یارى دهند و همین كار را هم كرد و مرد دیگرى از خارجیان كوفه به نام وردان بن مجالد از همان قبیله تیم الرباب را با وى همراه ساخت.
ابن ملجم كه مصمم به قتل على علیه السلام بود با یكى از خوارج به نام شبیب بن بجره كه از قبیله اشجع بود ملاقات كرد و به او گفت: آیا طالب شرف دنیا و آخرت هستى؟! پرسید: منظورت چیست؟ گفت: به من در قتل على بن ابى طالب كمك كن. شبیب گفت: مادرت به عزایت بنشیند، مگر تو از خدمات و سوابق و فداكاریهاى على در زمان پیامبر صلى الله علیه وآله وسلم اطلاع ندارى؟
ابن ملجم گفت: واى بر تو، مگر نمى دانى كه او قائل به حكمیت مردم در كلام خدا شد و برادران نمازگزار ما را به قتل رساند؟ بنابراین، به انتقام برادران دینى خود، او را خواهیم كشت. (12)
شبیب پذیرفت و ابن ملجم شمشیرى تهیه كرد و آن را با زهرى مهلك آب داد و سپس در موعد مقرر به مسجد كوفه آمد.آن دو در آنجا با قطام، كه در روز جمعه سیزدهم ماه رمضان معتكف بود، ملاقات كردند و او به آن دو گفت كه مجاشع بن وردان بن علقمه نیز داوطلب شده است كه با آنان همكارى كند. چون هنگام عمل فرا رسید قطام سرهاى آنان را با دستمالهاى حریر بست و هر سه شمشیرهاى خود را به دست گرفتند و شب را با كسانى كه در مسجد مى ماندند به سر بردند و در مقابل یكى از درهاى مسجد كه معروف به «باب السده» بود نشستند. (13)و اینگونه بود که حضرت علی علیه السلام به ضرب شمشیر ابن ملجم به شهادت رسید.پىنوشتها:
1- دینورى درالاخبارالطوال،ص213 نام برك بن عبد الله را نزال بن عامر ونام عمرو بن بكر را عبد الله بن مالك صیداوى نوشته است ومسعودى درمروج الذهب،ج2، ص423 برك بن عبد الله را حجاج بن عبد الله صریمى ملقب به برك وعمرو بن بكر را زادویه نوشته است.2- مقاتل الطالبیین، ص29/ الامامة والسیاسة، ج1، ص137.
3- تاریخ طبرى ، ج6، ص83/ كامل ابن اثیر، ج3، ص 195/ روضة الواعظین، ج1، ص 161.
4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج6، ص 114.
5- مقاتل الطالبیین، ص 30/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج6، ص113.
6- تاریخ یعقوبى، ج2، ص 212.
7- همان، ج2، ص 312.
8- همان، ج2، ص 312.
9- مروج الذهب، ج2، ص423.
10- الاخبارالطوال، ص213/ مروج الذهب، ج2، ص423.
11- الاخبارالطوال، ص214/ كشف الغمة ، ج1، ص 582/ مقاتل الطالبیین، ص37. مسعودى درمروج الذهب،ج2، ص 424 دو بیت اخیررا به ابن ملجم نسبت داده است.
12- كشف الغمة، ج1، ص 571.
13- مروج الذهب، ج2، ص 424/ تاریخ طبرى، ج6، ص83/ شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج6، ص 115/ كامل ابن اثیر، ج3، ص 195/ مقاتل الطالبیین، ص 32/ البدایة والنهایة، ج7، ص 325/الاستیعاب، ج2، ص 282/ روضة الواعظین، ج1، ص 161
ماجرای شهادت على علیه السلام

(نداى آسمانى)
على علیه السلام پس از خاتمه جنگ نهروان و بازگشت به كوفه در صدد حمله به شام بر آمد و حكام ایالات نیز در اجراى فرمان آن حضرت تا حد امكان به بسیج پرداخته و گروههاى تجهیز شده را به خدمت وى اعزام داشتند.
تا اواخر شعبان سال چهلم هجرى نیروهاى اعزامى از اطراف وارد كوفه شده و به اردوگاه نخیله پیوستند، على علیهالسلام گروههاى فراهم شده را سازمان رزمى داد و با كوشش شبانه روزى خود در مورد تأمین و تهیه كسرى ساز و برگ آنان اقدامات لازمه را به عمل آورد، فرماندهان و سرداران او هم كه از رفتار و كردار معاویه و مخصوصا از نیرنگهاى عمرو عاص دل پر كینه داشتند در این كار مهم حضرتش را یارى نمودند و بالاخره در نیمه دوم ماه مبارك رمضان از سال چهلم هجرى على علیه السلام پس از ایراد یك خطابه غراء تمام سپاهیان خود را به هیجان آورده و آنها را براى حركت به سوى شام آماده نمود ولى در این هنگام تقدیر، سرنوشت دیگرى را براى او نوشته و اجراى طرح وى را عقیم گردانید.
فراریان خوارج، مكه را مركز عملیات خود قرار داده بودند و سه تن از آنان به اسامى عبدالرحمن بن ملجم و برك بن عبدالله و عمرو بن بكر در یكى از شبها گرد هم آمده و از گذشته مسلمین صحبت میكردند، در ضمن گفتگو به این نتیجه رسیدند كه باعث این همه خونریزى و برادر كشى، معاویه و عمرو عاص و على علیه السلام میباشند و اگر این سه نفر از میان برداشته شوند مسلمین به كلى آسوده شده و تكلیف خود را معین مىكنند، این سه نفر با هم پیمان بستند و آن را به سوگند مؤكد كردند كه هر یك از آنها داوطلب كشتن یكى از این سه نفر باشد. عبدالرحمن بن ملجم متعهد قتل على علیه السلام شد، عمرو بن بكر عهدهدار كشتن عمرو عاص گردید، برك بن عبدالله نیز قتل معاویه را به گردن گرفت و هر یك شمشیر خود را با سم مهلك، زهر آلود نمودند تا ضربتشان مؤثر واقع گردد نقشه این قرار داد به طور محرمانه و سرى در مكه كشیده شد و براى این كه هر سه نفر در یك موقع مقصود خود را انجام دهند شب نوزدهم ماه رمضان را كه شب قدر بوده و مردم در مساجد تا صبح بیدار میمانند براى این منظور انتخاب كردند و هر یك از آنها براى انجام ماموریت خود به سوى مقصد روانه گردید، عمرو بن بكر براى كشتن عمرو عاص به مصر رفت و برك بن عبدالله جهت قتل معاویه رهسپار شام شد ابن ملجم نیز راه كوفه را پیش گرفت.
برك بن عبد الله در شام به مسجد رفت و در لیله نوزدهم در صف اول نماز ایستاد و چون معاویه سر بر سجده نهاد برك شمشیر خود را فرود آورد ولى در اثر دستپاچگى شمشیر او به جاى فرق معاویه بر ران وى اصابت نمود.معاویه زخم شدید برداشت و فورا به خانه خود منتقل و بسترى گردید و ضارب را نیز نزد او حاضر ساختند، معاویه گفت تو چه جرأتى داشتى كه چنین كارى كردى؟
برك گفت امیر مرا معاف دارد تا مژده دهم: معاویه گفت مقصودت چیست؟ برك گفت همین الان على را هم كشتند: معاویه او را تا تحقیق این خبر زندانى نمود و چون صحت آن معلوم گردید او را رها نمود و به روایت بعضى (مانند شیخ مفید) همان وقت دستور داد او را گردن زدند.
چون طبیب معالج زخم معاویه را معاینه كرد اظهار نمود كه اگر امیر اولادى نخواهد میتوان آن را با دوا معالجه نمود و الا باید محل زخم با آهن گداخته داغ گردد، معاویه گفت تحمل درد آهن گداخته را ندارم و دو پسر (یزید و عبدالله) براى من كافى است. (1)
عمرو بن بكر نیز در همان شب در مصر به مسجد رفت و در صف اول به نماز ایستاد اتفاقا در آن شب عمرو عاص را تب شدیدى رخ داده بود كه از التهاب و رنج آن نتوانسته بود به مسجد برود و به پیشنهاد پسرش قاضى شهر را براى اداى نماز جماعت به مسجد فرستاده بود!پس از شروع نماز در ركعت اول كه قاضى سر به سجده داشت عمرو بن بكر با یك ضربت شمشیر او را از پا در آورد، همهمه و جنجال در مسجد بلند شد و نماز نیمه تمام ماند و قاتل بدبخت دست بسته به چنگ مصریان افتاد، چون خواستند او را نزد عمرو عاص برند مردم وى را به عذابهاى هولناك عمرو عاص تهدیدش میكردند عمرو بن بكر گفت مگر عمرو عاص كشته نشد؟ شمشیرى كه من بر او زدهام اگر وى از آهن هم باشد زنده نمىماند مردم گفتند آن كس كه تو او را كشتى قاضى شهر است نه عمرو عاص!!
بیچاره عمرو آن وقت فهمید كه اشتباها قاضى بیگناه را به جاى عمرو عاص كشته است لذا از كثرت تأسف نسبت به مرگ قاضى و عدم اجراى مقصود خود شروع به گریه نمود و چون عمرو عاص علت گریه را پرسید عمرو گفت من به جان خود بیمناك نیستم بلكه تأسف و اندوه من از مرگ قاضى و زنده ماندن تست كه نتوانستم مانند رفقاى خود مأموریتم را انجام دهم! عمرو عاص جریان امر را از او پرسید عمرو بن بكر مأموریت سرى خود و رفقایش را براى او شرح داد آنگاه به دستور عمرو عاص گردن او هم با شمشیر قطع گردید بدین ترتیب مأمورین قتل عمرو عاص و معاویه چنانكه باید و شاید نتوانستند مقصود خود را انجام دهند و خودشان نیز كشته شدند.
اما سرنوشت عبدالرحمن بن ملجم: این مرد نیز در اواخر ماه شعبان سال چهلم به كوفه رسید و بدون این كه از تصمیم خود كسى را آگاه گرداند در منزل یكى از آشنایان خود مسكن گزید و منتظر رسیدن شب نوزدهم ماه مبارك رمضان شد، روزى به دیدن یكى از دوستان خود رفت و در آنجا زن زیباروئى به نام قطام را كه پدر و برادرش در جنگ نهروان به دست على علیه السلام كشته شده بودند مشاهده كرد و در اولین برخورد دل از كف داد و فریفته زیبائى او گردید و از وى تقاضاى زناشوئى نمود.
قطام گفت براى مهریه من چه خواهى كرد؟ گفت هر چه تو بخواهى!
قطام گفت مهر من سه هزار درهم پول و یك كنیز و یك غلام و كشتن على بن ابیطالب است.
ابن ملجم كه خود براى كشتن آن حضرت از مكه به كوفه آمده و نمیخواست كسى از مقصودش آگاه شود خواست قطام را آزمایش كند لذا به قطام گفت آنچه از پول و غلام و كنیز خواستى برایت فراهم میكنم اما كشتن على بن ابیطالب را من چگونه میتوانم انجام دهم؟
قطام گفت البته در حال عادى كسى نمیتواند به او دست یابد باید او را غافل گیر كنى و به قتل رسانى تا درد دل مرا شفا بخشى و از وصالم كامیاب شوى و چنانچه در انجام این كار كشته گردى پاداش آخرتت بهتر از دنیا خواهد بود!! ابن ملجم كه دید قطام نیز از خوارج بوده و هم عقیده اوست گفت به خدا سوگند من به كوفه نیامدهام مگر براى همین كار! قطام گفت من نیز در انجام این كار ترا یارى میكنم و تنى چند به كمك تو میگمارم بدین جهت نزد وردان بن مجالد كه با قطام از یك قبیله بوده و جزو خوارج بود فرستاد و او را در جریان امر گذاشت و از وى خواست كه در این مورد به ابن ملجم كمك نماید وردان نیز (به جهت بغضى كه با على علیه السلام داشت) تقاضاى او را پذیرفت.
خود ابن ملجم نیز مردى از قبیله اشجع را به نام شبیب كه با خوارج هم عقیده بود همدست خود نمود و آنگاه اشعث بن قیس یعنى همان منافقى را كه در صفین على علیه السلام را در آستانه پیروزى مجبور به متاركه جنگ نمود از اندیشه خود آگاه ساختند اشعث نیز به آنها قول داد كه در موعد مقرره او نیز خود را در مسجد به آنها خواهد رسانید، بالاخره شب نوزدهم ماه مبارك رمضان فرارسید و ابن ملجم و یارانش به مسجد آمده و منتظر ورود على علیه السلام شدند.
مقارن ورود ابن ملجم به كوفه على علیه السلام نیز جسته و گریخته از شهادت خود خبر میداد حتى در یكى از روزهاى ماه رمضان كه بالاى منبر بود دست به محاسن شریفش كشید و فرمود شقىترین مردم این مویها را با خون سر من رنگین خواهد نمود و به همین جهت روزهاى آخر عمر خود را هر شب در منزل یكى از فرزندان خویش مهمان میشد و در شب شهادت نیز در منزل دخترش ام كلثوم مهمان بود.
موقع افطار سه لقمه غذا خورد و سپس به عبادت پرداخت و از سر شب تا طلوع فجر در انقلاب و تشویش بود، گاهى به آسمان نگاه میكرد و حركات ستارگان را در نظر میگرفت و هر چه طلوع فجر نزدیكتر میشد تشویش و ناراحتى آن حضرت بیشتر میگشت به طوری كه ام كلثوم پرسید: پدر جان چرا امشب این قدر ناراحتى؟ فرمود دخترم من تمام عمرم را در معركهها و صحنههاى كارزار گذرانیده و با پهلوانان و شجاعان نامى مبارزهها كردهام، چه بسیار یك تنه بر صفوف دشمن حملهها برده و ابطال رزمجوى عرب را به خاك و خون افكندهام ترسى از چنین اتفاقات ندارم ولى امشب احساس میكنم كه لقاى حق فرارسیده است.
بالاخره آن شب تاریك و هولناك به پایان رسید و على علیه السلام عزم خروج از خانه را نمود در این موقع چند مرغابى كه هر شب در آن خانه در آشیانه خود میخفتند پیش پاى امام جستند و در حال بال افشانى بانگ همى دادند و گویا میخواستند از رفتن وى جلوگیرى كنند!
على علیه السلام فرمود این مرغها آواز میدهند و پشت سر این آوازها نوحه و نالهها بلند خواهد شد! امكلثوم از گفتار آن حضرت پریشان شد و عرض كرد پس خوبست تنها نروى. على علیه السلام فرمود اگر بلاى زمینى باشد من به تنهائى بر دفع آن قادرم و اگر قضاى آسمانى باشد كه باید جارى شود.على علیه السلام رو به سوى مسجد نهاد و به پشت بام رفت و اذان صبح را اعلام فرمود و بعد داخل مسجد شد و خفتگان را بیدار نمود و سپس به محراب رفت و به نماز نافله صبح ایستاد و چون به سجده رفت عبدالرحمن بن ملجم با شمشیر زهر آلود در حالی كه فریاد میزد لله الحكم لا لك یا على ضربتى به سر مبارك آن حضرت فرود آورد (2) و شمشیر او بر محلى كه سابقا شمشیر عمرو بن عبدود بر آن خورده بود اصابت نمود و فرق مباركش را تا پیشانى شكافت و ابن ملجم و همراهانش فورا بگریختند.
خون از سر مبارك على علیه السلام جارى شد و محاسن شریفش را رنگین نمود و در آن حال فرمود:
بسم الله و بالله و على ملة رسول الله فزت و رب الكعبة.
(سوگند به پروردگار كعبه كه رستگار شدم) و سپس این آیه شریفه را تلاوت نمود:
منها خلقناكم و فیها نعیدكم و منها نخرجكم تارة اخرى. (3)
(شما را از خاك آفریدیم و به خاك بر میگردانیم و بار دیگر از خاك مبعوثتان میكنیم) و شنیده شد كه در آن وقت جبرئیل میان زمین و آسمان ندا داد و گفت:
تهدمت و الله اركان الهدى و انطمست اعلام التقى و انفصمت العروة الوثقى قتل ابن عم المصطفى قتل على المرتضى قتله اشقى الاشقیاء؛ به خدا سوگند ستونهاى هدایت در هم شكست و نشانههاى تقوى محو شد و دستاویز محكمى كه میان خالق و مخلوق بود گسیخته گردید پسر عم مصطفى صلى الله علیه و آله كشته شد، على مرتضى به شهادت رسید و بدبختترین اشقیاء او را شهید نمود.
همهمه و هیاهو در مسجد بر پا شد حسنین علیهما السلام از خانه به مسجد دویدند عدهاى هم به دنبال ابن ملجم رفته و دستگیرش كردند، حسنین به اتفاق بنىهاشم على علیه السلام را در گلیم گذاشته و به خانه بردند فورا دنبال طبیب فرستادند، طبیب بالاى سر آن حضرت حاضر شد و چون زخم را مشاهده كرد به معاینه و آزمایش پرداخت ولى با كمال تأسف اظهار نمود كه این زخم قابل علاج نیست زیرا شمشیر زهر آلود بوده و به مغز صدمه رسانیده و امید بهبودى نمیرود .
على علیه السلام از شنیدن سخن طبیب بر خلاف سایر مردم كه از مرگ میهراسند با كمال بردبارى به حسنین علیهماالسلام وصیت فرمود. زیرا على علیه السلام را هیچگاه ترس و وحشتى از مرگ نبود و چنانكه بارها فرموده بود او براى مرگ مشتاقتر از طفل براى پستان مادر بود!

وصیت امام
على علیه السلام در سراسر عمر خود با مرگ دست به گریبان بود، او شب هجرت پیغمبر صلى الله علیه و آله در فراش آن حضرت كه قرار بود شجاعان قبائل عرب آن را زیر شمشیرها بگیرند آرمیده بود، على علیهالسلام در غزوات اسلامى همواره دم شمشیر بود و حریفان و مبارزان وى قهرمانان شجاع و مردان جنگ بودند، او میفرمود براى من فرق نمیكند كه مرگ به سراغ من آید و یا من به سوى مرگ روم بنابر این براى او هیچگونه جاى ترس نبود، على علیه السلام وصیت خود را به حسنین علیهماالسلام چنین بیان فرمود:
"اوصیكما بتقوى الله و ان لا تبغیا الدنیا و ان بغتكما، و لا تأسفا على شىء منها زوى عنكما..."(4) ؛ شما را به تقوى و ترس از خدا سفارش میكنم و این كه دنیا را نطلبید اگر چه دنیا شما را بخواهد و به آنچه از (زخارف دنیا) از دست شما رفته باشد تأسف مخورید و سخن راست و حق گوئید و براى پاداش (آخرت) كار كنید، ستمگر را دشمن باشید و ستمدیده را یارى نمائید.شما و همه فرزندان و اهل بیتم و هر كه را كه نامه من به او برسد به تقوى و ترس از خدا و تنظیم امور زندگى و سازش میان خودتان سفارش میكنم زیرا از جد شما پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم كه میفرمود سازش دادن میان دو تن (از نظر پاداش) بهتر از تمام نماز و روزه (مستحبى) است، از خدا درباره یتیمان بترسید و براى دهان آنها نوبت قرار مدهید (كه گاهى سیر و گاهى گرسنه باشند) و در اثر بىتوجهى شما در نزد شما ضایع نگردند، درباره همسایگان از خدا بترسید كه آنها مورد وصیت پیغمبرتان هستند و آن حضرت درباره آنان همواره سفارش میكرد تا این كه ما گمان كردیم براى آنها (از همسایه) میراث قرار خواهد داد. و بترسید از خدا درباره قرآن كه دیگران با عمل كردن به آن بر شما پیشى نگیرند، درباره نماز از خدا بترسید كه ستون دین شما است و درباره خانه پروردگار (كعبه) از خدا بترسید و تا زنده هستید آن را خالى نگذارید كه اگر آن خالى بماند (از كیفر الهى) مهلت داده نمیشوید و بترسید از خدا درباره جهاد با مال و جا ن و زبانتان در راه خدا، و ملازم همبستگى و بخشش به یكدیگر باشید و از پشت كردن به هم و جدائى از یكدیگر دورى گزینید، امر به معروف و نهى از منكر را ترك نكنید (و الا) اشرارتان بر شما حكمرانى كنند و آنگاه شما (خدا را براى دفع آنها میخوانید) و او دعایتان را پاسخ نگوید.
اى فرزندان عبدالمطلب مبادا به بهانه این كه بگوئید امیرالمؤمنین كشته شده ا ست در خونهاى مردم فرو روید و باید بدانید كه به عوض من كشته نشود مگر كشنده من، بنگرید زمانی كه من از ضربت او مردم شما هم به عوض آن، ضربتى به وى بزنید و او را مثله نكنید كه من از رسول خدا صلى الله علیه و آله شنیدم كه میفرمود از مثله كردن اجتناب كنید اگر چه نسبت به سگ آزار كننده باشد.
على علیه السلام پس از ضربت خوردن در سحرگاه شب 19 رمضان تا اواخر شب 21 در خانه بسترى بود و در این مدت علاوه بر خانواده آن حضرت بعضى از اصحابش نیز جهت عیادت به حضور وى مشرف میشدند و در آخرین ساعات زندگى او از كلمات گهربارش بهرهمند میگشتند از جمله پندهاى حكیمانه او این بود كه فرمود: انا بالامس صاحبكم و الیوم عبرة لكم و غدا مفارقكم؛ من دیروز مصاحب شما بودم و امروز وضع و حال من مورد عبرت شما است و فردا از شما مفارقت میكنم.مقدارى شیر براى على علیه السلام حاضر نمودند كمى میل كرد و فرمود به زندانى خود نیز از این شیر بدهید و او را اذیت و شكنجه نكنید اگر من زنده ماندم خود، دانم و او و اگر درگذشتم فقط یك ضربت به او بزنید زیرا او یك ضربت بیشتر به من نزده است و رو به فرزندش حسن علیه السلام نمود و فرمود:
یا بنى انت ولى الامر من بعدى و ولى الدم فان عفوت فلك و ان قتلت فضربة مكان ضربة؛ پسر جانم پس از من تو ولى امرى و صاحب خون من هستى اگر او را ببخشى خود دانى و اگر به قتل رسانى در برابر یك ضربتى كه به من زده است یك ضربت به او بزن.
چون على علیه السلام در اثر سمى كه به وسیله شمشیر از راه خون وارد بدن نازنینش شده بود بیحال و قادر به حركت نبود لذا در این مدت نمازش را نشسته میخواند و دائم در ذكر خدا بود، شب 21 رمضان كه رحلتش نزدیك شد دستور فرمود براى آخرین دیدار اعضاى خانواده او را حاضر نمایند تا در حضور همگى وصیتى دیگر كند.اولاد على علیه السلام در اطراف وى گرد گشتند و در حالی كه چشمان آنها از گریه سرخ شده بود به وصایاى آن جناب گوش میدادند، اما وصیت او تنها براى اولاد وى نبود بلكه براى تمام افراد بشر تا انقراض عالم است زیرا حاوى یك سلسله دستورات اخلاقى و فلسفه عملى است و اینك خلاصه آن:
ابتداى سخنم شهادت بیگانگى ذات لایزال خداوند است و بعد به رسالت محمدبن عبدالله صلى الله علیه و آله كه پسر عم من و بنده و برگزیده خداست، بعثت او از جانب پروردگار است و دستوراتش احكام الهى است، مردم را كه در بیابان جهل و نادانى سرگردان بودند به صراط مستقیم و طریق نجات هدایت فرموده و به روز رستاخیز از كیفر اعمال ناشایست بیم داده است.
اى فرزندان من، شما را به تقوا و پرهیزكارى دعوت میكنم و به صبر و شكیبائى در برابر حوادث و ناملایمات توصیه مینمایم پاى بند دنیا نباشید و بر آنچه از دست شما رفته حسرت نخورید، شما را به اتحاد و اتفاق سفارش میكنم و از نفاق و پراكندگى بر حذر میدارم، حق و حقیقت را همیشه نصب العین قرار دهید و در همه حال چه هنگام غضب و اندوه و چه در موقع رضا و شادمانى از قانون ثابت عدالت پیروى كنید.اى فرزندان من، هرگز خدا را فراموش مكنید و رضاى او را پیوسته در نظر بگیرید با اعمال عدل و داد نسبت به ستمدیدگان و ایثار و انفاق به یتیمان و درماندگان، او را خشنود سازید، در این باره از پیغمبر صلى الله علیه و آله شنیدم كه فرمود هر كه یتیمان را مانند اطفال خود پرستارى كند بهشت خدا مشتاق لقاى او میشود و هر كس مال یتیم را بخورد آتش دوزخ در انتظار او میباشد.
در حق اقوام و خویشاوندان صله رحم و نیكى نمائید و از درویشان و مستمندان دستگیرى كرده و بیماران را عیادت كنید، چون دنیا محل حوادث است بنابر این خود را گرفتار آمال و آرزو مكنید و همیشه در فكر مرگ و جهان آخرت باشید، با همسایههاى خود به رفق و ملاطفت رفتار كنید كه از جمله توصیههاى پیغمبر صلى الله علیه و آله نگهدارى حق همسایه است. احكام الهى و دستورات شرع را محترم شمارید و آنها را با كمال میل و رغبت انجام دهید، نماز و زكوة و امر به معروف و نهى از منكر را بجا آورید و رضایت خدا را در برابر اطاعت فرامین او حاصل كنید.
اى فرزندان من، از مصاحبت فرو مایگان و ناكسان دورى كنید و با مردم صالح و متقى همنشین باشید، اگر در زندگى امرى پیش آید كه پاى دنیا و آخرت شما در میان باشد از دنیا بگذرید و آخرت را بپذیرید، در سختیها و متاعب روزگار متكى به خدا باشید و در انجام هر كارى از او استعانت جوئید، با مردم به رأفت و مهربانى و خوشروئى و حسن نیت رفتار كنید و فضائل نفسانى مخصوصا تقوا و خدمت به نوع را شعار خود سازید، كودكان خود را نوازش كنید و بزرگان و سالخوردگان را محترم شمارید. اولاد على علیه السلام خاموش نشسته و در حالی كه غم و اندوه گلوى آنها را فشار میداد به سخنان دلپذیر و جان پرور آن حضرت گوش میدادند، تا این قسمت از وصیت على علیه السلام درس اخلاق و تربیت بود كه عمل بدان هر فردى را به حد نهائى كمال میرساند آن حضرت این قسمت از وصیت خود را با جمله لا حول ولا قوة الا بالله العلى العظیم به پایان رسانید و آنگاه از هوش رفت و پس از لحظهاى چشمان خدابین خود را نیمه باز كرد و فرمود: اى حسن سخنى چند هم با تو دارم، امشب آخرین شب عمر من است چون در گذشتم مرا با دست خود غسل بده و كفن بپوشان و خودت مباشر اعمال كفن و دفن من باش و بر جنازه من نماز بخوان و در تاریكى شب دور از شهر كوفه جنازه مرا در محلى گمنام به خاك سپار تا كسى از آن آگاه نشود.
عموم بنىهاشم مخصوصا خاندان علوى در عین خاموشى گریه میكردند و قطرات اشگ از چشمان آنها بر گونههایشان فرو میغلطید، حسن علیه السلام كه از همه نزدیكتر نشسته بود از كثرت تأثر و اندوه، امام علیه السلام را متوجه حزن و اندوه خود نمود على علیه السلام فرمود اى پسرم صابر و شكیبا باش و تو و برادرانت را در این موقع حساس به صبر و بردبارى توصیه میكنم.
سپس فرمود از محمد هم مواظب باشید او هم برادر شما و هم پسر پدر شما است و من او را دوست دارم.
على علیه السلام مجددا از هوش رفت و پس از لحظهاى تكانى خورد و به حسین علیه السلام فرمود پسرم زندگى تو هم ماجرائى خواهد داشت فقط صابر و شكیبا باش كه ان الله یحب الصابرین .
آخرین لحظات مولا
در این هنگام على علیه السلام در سكرات موت بود و پس از لحظاتى چشمان مباركش بآهستگى فرو خفت و در آخرین نفس فرمود:
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریك له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله.
پس از اداى شهادتین آن لبهاى نیمه باز و نازنین به هم بسته شد و طایر روحش به اوج ملكوت اعلا پرواز نمود و بدین ترتیب دوران زندگى مردى كه در تمام مدت عمر جز حق و حقیقت هدفى نداشت به پایان رسید. (1)
هنگام شهادت سن شریف على علیه السلام 63 سال و مدت امامتش نزدیك سى سال و دوران خلافت ظاهریش نیز در حدود پنج سال بود. امام حسن علیه السلام به اتفاق حسین علیه السلام و چند تن دیگر به تجهیز او پرداخته و پس از انجام تشریفات مذهبى جسد آن حضرت را در پشت كوفه در غرى كه امروز به نجف معروف است دفن كردند و همچنان كه خود حضرت امیر علیه السلام سفارش كرده بود براى این كه دشمنان وى از بنى امیه و خوارج جسد آن جناب را از قبر خارج نسازند و بدان اهانت و جسارت ننمایند محل قبر را با زمین یكسان نمودند كه معلوم نباشد و قبر على علیه السلام تا زمان حضرت صادق علیه السلام از انظار پوشیده و مخفى بود و موقعی كه منصور دوانقى دومین خلیفه عباسى آن حضرت را از مدینه به عراق خواست هنگام رسیدن به كوفه به زیارت مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام رفته و محل آن را مشخص نمود.
آشكار شدن قبر مخفی حضرت علی علیه السلام
در مورد پیدایش قبر على علیه السلام شیخ مفید هم روایتى نقل میكند كه عبدالله بن حازم گفت روزى با هارون الرشید براى شكار از كوفه بیرون رفتیم و در پشت كوفه به غریین رسیدیم، در آنجا آهوانى را دیدیم و براى شكار آنها سگهاى شكارى و بازها را به سوى آنها رها نمودیم،آنها ساعتى دنبال آهوان دویدند اما نتوانستند كارى بكنند و آهوان به تپهاى كه در آنجا بود پناه برده و بالاى آن ایستادند و ما دیدیم كه بازها به كنار تپه فرود آمدند و سگها نیز برگشتند، هارون از این حادثه تعجب كرد و چون آهوان از تپه فرود آمدند دوباره بازها به سوى آنها پرواز كرده و سگها هم به طرف آنها دویدند آهوان مجددا به فراز تپه رفته و بازها و سگها نیز باز گشتند و این واقعه سه بار تكرار شد! هارون گفت زود بروید و هر كه را در این حوالى پیدا كردید نزد من آورید، و ما رفتیم و پیرمردى از قبیله بنىاسد را پیدا كردیم و او را نزد هارون آوردیم، هارون گفت اى شیخ مرا خبر ده كه این تپه چیست؟ آن مرد گفت اگر امانم دهى ترا از آن آگاه سازم! هارون گفت من با خدا عهد میكنم كه ترا از مكانت بیرون نكنم و به تو آزار نرسانم. شیخ گفت پدرم از پدرانش به من خبر داده است كه قبر على بن ابیطالب در این تپه است و خداى تعالى آن را حرم امن قرار داده است چیزى آنجا پناهنده نشود جز این كه ایمن گردد!
هارون كه این را شنید پیاده شد و آبى خواست و وضوء گرفت و نزد آن تپه نماز خواند و خود را به خاك آن مالید و گریست و سپس (به كوفه) برگشتیم.(6)
در مورد مرقد مطهر حضرت امیر علیه السلام حكایتى آمده است كه نقل آن در اینجا خالى از لطف نیست:
سلطان سلیمان كه از سلاطین آل عثمان و احداث كننده نهر حسینیه از شط فرات بود چون به كربلاى معلى میآمد به زیارت امیرالمؤمنین مشرف میشد، در نجف نزدیكى بارگاه شریف علوى از اسب پیاده شد و قصد نمود كه محض احترام و تجلیل تا قبه منوره پیاده رود.قاضى عسكر كه مفتى جماعت هم بوده در این سفر همراه سلطان بود، چون از اراده سلطان با خبر گشت با حالت غضب به حضور سلطان آمد و گفت تو سلطان زنده هستى و على بن ابیطالب مرده است تو چگونه از جهت درك زیارت او پیاده رفتن را عزم نمودهاى؟ (قاضى ناصبى بود و نسبت به حضرت شاه ولایت عناد و عداوت داشت) در این خصوص قاضى با سلطان مكالماتى نمود تا این كه گفت اگر سلطان در گفته من كه پیاده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شأن و جلال سلطان است تردیدى دارد به قرآن شریف تفأل جوید تا حقیقت امر مكشوف گردد، سلطان سخن او را پذیرفت و قرآن مجید را در دست گرفته و تفال آن را باز نمود و این آیه در اول صفحه ظاهر بود: فاخلع نعلیك انك بالواد المقدس طوى. سلطان رو به قاضى نمود و گفت سخن تو برهنگى پاى ما را مزید بر پیاده رفتن نمود پس كفشهاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا به روضه منوره راه را طى نمود به طوری كه پایش در اثر ریگها زخم شده بود. پس از فراغت از زیارت، آن قاضى عنود پیش سلطان آمد و گفت در این شهر قبر یكى از مروجین رافضىها است خوبست كه قبر او را نبش نموده و به سوختن استخوانهاى پوسیده او حكم فرمائى!!سلطان گفت نام آن عالم چیست؟ قاضى پاسخ داد نامش محمدبن حسن طوسى است.سلطان گفت این مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب به او میرساند قاضى در نبش قبر مرحوم شیخ طوسى مكالمه زیادى با سلطان نمود بالاخره سلطان دستور داد هیزم زیادى در خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در میان آتش انداختند و خداوند تبارك و تعالى آن ملعون را در آتش دنیوى قبل از آتش اخروى معذب گردانید. (7)همچنین صاحب منتخب التواریخ از كتاب انوار العلویه نقل میكند كه وقتى نادرشاه گنبد حرم حضرت امیر علیه السلام را تذهیب نمود از وى پرسیدند كه بالاى قبه مقدسه چه نقش كنیم؟ نادر فورا گفت: یدالله فوق ایدیهم. فرداى آن روز وزیر نادر میرزا مهدیخان گفت نادر سواد ندارد و این كلام به دلش الهام شده است اگر قبول ندارید بروید مجددا سؤال كنید لذا آمدند و پرسیدند كه در فوق قبه مقدسه چه فرمودید نقش كنیم؟ گفت همان سخن كه دیروز گفتم (8) !بارى حسنین علیهماالسلام و همراهان پس از دفن جنازه على علیه السلام به كوفه برگشتند و ابن ملجم نیز همان روز (21 رمضان) به ضرب شمشیر امام حسن علیه السلام مقتول و راه جهنم را در پیش گرفت.پىنوشتها:
(1) طبیب بایستى به معاویه میگفت تو كه چند لحظه تحمل یك قطعه آهن سرخ شده را ندارى پس در نتیجه طغیان و ریختن این همه خون مردم چگونه براى همیشه تحمل آتش سوزان دوزخ را خواهى نمود؟ این نیست جز این كه تو به روز جزا ایمان نیاوردهاى! مؤلف.
(2) بنا به روایت شیخ مفید ابن ملجم و همراهانش در داخل مسجد نزدیك در ورودى كمین كرده و به محض ورود على علیه السلام شمشیرهاى خود را غفلة بر آن حضرت فرود آوردند شمشیر شبیب به طاق مسجد گرفت ولى شمشیر عبدالرحمن به فرق مبارك وى اصابت نمود.
(3) سوره مباركه طه آیه 55 .
(4) نهج البلاغه .
(5) مقاتل الطالبیین ارشاد مفید/ اعلام الورى/ كشف الغمه/ بحار الانوار جلد 42/ اثبات الوصیه مسعودى.
(6) ارشاد مفید جلد 1 باب 1 فصل 6 حدیث 4 .
(7) كتاب رنگارنگ جلد 1.
(8) منتخب التواریخ، ص 142.
تشكر
|
چاپ |
آخرین نمازِ اولین نمازگزار

امام علی علیه السلام زودتر از تمام مردم عصر خود به خدا و رسولش صلی الله علیه و آله ایمان آورد و نماز گزارد. ایشان این موضوع را به طور مكرر اعلام فرمود و هیچ كس هم به مخالفت با ایشان برنخاست.
این مطلب را هم راویان شیعه نقل كردهاند و هم راویان اهل سنت. خود آن حضرت میفرمایند: اللهم انی اول من اناب و سمع و اجاب، لم یسبقنی الا رسول الله (ص) بالصلاه! (1)
بار خدایا من نخستین كسی هستم كه به حق رسیده و آن را شنیده و پذیرفته است و هیچ كس بر من در امر نماز سبقت نگرفت، مگر رسول خدا صلی الله علیه و آله، و نیز فرمودهاند: «من هفت سال پیش از آن كه كسی با پیامبر نماز بخواند، با او نمازگزاردم.» (2)
در نماز علی علیه السلام سخنها رفته و كلامها گفته و كتابها نوشته شده است؛ «نمازی كه در آن، چنان غرق در مناجات و خضوع و بندگی میشد كه گوشش نمیشنید، چشمش نمیدید و زمین و آسمان و مافیها از خاطرش محو میشد! نمازی كه در آن از خوف خدا بر خود میلرزید و رنگ از رخسار مباركش میپرید. اصولاً معنای نماز را باید در نماز علی علیه السلام جست و معنای خوف را باید از چهره رنگ پریده او دریافت و خدا را باید از چشم او دید.نقل است كه پس از شهادت امیرمومنان، حضرت علی علیه السلام، یكی از اصحاب آن حضرت به نام «ضرار» با معاویه روبرو شد. معاویه گفت: «میخواهم علی علیه السلام را برایم توصیف كنی!» ضرار - كه حالتی غمبار بر وجودش مستولی شده بود-
لب به سخن گشود: «شبی علی علیه السلام را در محراب عبادتش دیدم كه از خوف خدا چون مارگزیدگان به خود میپیچید و به سان غمزدگان میگریست و میگفت:«آه! آه! از آتش دوزخ...»، و كلام ضرار كه بدین جا رسید، معاویه گریان شد! (3)علی علیه السلام كه اولین نمازگزار پس از پیامبر صلی الله علیه و آله است و ركعت به ركعت نمازش و تكبیر به تكبیرش دیدنی و شنیدنی است، آخرین نمازش نیز شنیدنی است، هر چند كه قلم از توصیف عاجز باشد و بیان از تعریف، وامانده:
آن شب - شب نوزدهم ماه رمضان - مكرر از اتاق بیرون میآمد و به آسمان مینگریست؛ باز میگشت و با خود میگفت: «به خدا قسم این همان شبی است كه مرا وعده شهادت در آن دادهاند.» پس موعد عزیمت كه رسید، آهنگ رفتن كرد. ام كلثوم (سلام الله علیها) كه میزبان حضرتش بود و از این رفتار پدر، مضطرب و نگران، مانع از رفتن علی علیه السلام شد و از ایشان درخواست كرد تا شخص دیگری را به جای خود برای اقامه نماز به مسجد بفرستد، اما آن حضرت امتناع كرد و فرمود: «از قضای الهی نمیتوان گریخت.» پس گام در ركاب قضای الهی نهاد و به راه افتاد.
زمین بر آن بود كه آهنگ حركت خود را به گامهای علی علیه السلام متصل كند. چشمهای ناسوتیان در تمنای ماندن، تند آب اشك ساز كردند و لاهوتیان، دست تمنا بر كنگره عرش ساییدند و ام كلثوم (س)، درمانده از همه چیز و همه جا، خون جگر بدرقه راه علی علیه السلام كرد.
در بین راه چند مرغابی به حضرت نزدیك و گویی مانع از رفتن ایشان شدند، اما شهادت علی علیه السلام، گویی بی بازگشتترین قضای الهی در آن لیلة القدر خدایی بود. این رفتن دیگر بازگشتی نداشت و علی علیه السلام دیگر طاقت ماندن! چون خواست از در خانه خارج شود، قلاب در، چنگ در كمربند او انداخت و این آخرین حربه زمینیان برای بازداشتن علی علیه السلام از رفتن بود. علی علیه السلام از در كه گذشت، زمینیان دیگر از او دست شستند. و علی علیه السلام كسی نبود كه از شهادت بگذرد كه سالیان سال است به انتظار چنین شبی نشسته... كمربند خود را محكم بست و خطاب به خویش فرمود: «ای علی! كمربندت را محكم ببند و برای مرگ آماده شو.»كوچهها را یكی پس از دیگری جا میگذاشت تا این كه به مسجد رسید. ابتدا چند ركعت نماز گزارد و چون فجر دمید، بر بام مسجد رفت و آخرین اذان خود را در آن شهر پر از حیله و نیرنگ، ارزانی زمینیان نمود و این آخرین اذانی بود كه علی علیه السلام بر ماذنه مسجد كوفه فریاد زد!
آن شب تمام اهالی كوفه نوای دلنشین اذان علی علیه السلام را شنیدند. یتیمان در خواب فرو رفته كه خواب پدر میدیدند، با شنیدن صدای علی علیه السلام ، از خواب برخاستند و چون دریافتند علی علیهالسلام بیدار است، احساس آرامش و امنیت كردند و غم بیپدری از چشمان خواب آلودشان رخت بر بست.
آری این بانگ اذان علی علیه السلام است؛ پدر یتیمان كوفه همو كه تمام یتیمان كوفه، لذت نشستن بر زانویش را تجربه كرده و از دست پر كرمش نان و خرما خوردهاند و در آغوش پدرانهاش جا خوش كردهاند.... و علی علیه السلام برای اقامه نماز به داخل مسجد آمد ... خفتگان را بیدار كرد؛ آن ملعون، ابن ملجم، بیدار بود ولی به روی شكم دراز كشیده و خود را به خواب زده بود و شمشیری در زیر جامهاش پنهان داشت، حضرت به او فرمود: «برخیز كه وقت نماز است و این چنین (به روی شكم) نخواب كه خواب شیطان است؛ بر دست راست بخواب كه خواب مومنان است و یا به طرف چپ بخواب كه خواب حكیمان است و یا به پشت بخواب كه خواب پیامبران (ع) است... قصدی در خاطر داری كه نزدیك است آسمانها از سنگینی آن فرو ریزند و اگر بخواهم میتوانم خبر دهم كه در زیر جامهات چه پنهان كردهای... .» پس به جانب محراب رفت؛ در محراب ایستاد و به نماز مشغول شد. ابن ملجم مضطرب و نگران بود ... علی علیه السلام به آرامی تكبیر گفت و به ركوع رفت... ابن ملجم كه در كنار ستونی به كمین ایستاده بود، چون بید به خود میلرزید ... علی علیه السلام سر از ركوع برداشت و به سجده رفت ... قلب كثیف ابن ملجم به شدت میتپید ... علی علیه السلام سر از سجده برداشت ... ابن ملجم دوید ... شمشیرش را بالا برد تا فرود آورد، ولی شمشیرش به سقف محراب گیر كرد. باز قصد فرود آوردن شمشیر را نمود، شمشیر را فرود آورد و فرق علی علیه السلام تا سجدهگاه شكافته شد و فریاد علی علیه السلام، فریاد در گلو مانده علی (علیه السلام) برخاست: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله، فزت و رب الكعبه.» و جبرییل، عزادار و مویه كنان در میان زمین و آسمان بانگ برداشت:
سوگند به خدا پایههای هدایت ویران شد و نشانههای تقوا از بین رفت و ریسمان محكم از هم گسست. پسر عموی پیامبر كشته شد، جانشین برگزیده كشته شد، علی مرتضی توسط نگون بختترین انسانها كشته شد.
پاورقی:
. 1- نهج البلاغه، خ131 .
. 2- الغدیر / 3/221 .
. 3- گفتارهای معنوی شهید مطهری/ 63 .

دوستان سعی کنند در همه اوقات - به خصوص در ماه رمضان - تلاوت قرآن را از یاد نبرند. قرآن نباید از زندگیتان حذف شود. تلاوت قرآن را حتماً داشته باشید؛ هر چه ممکن است. تلاوت قرآن هم، با تأمل و تدبر اثر میبخشد. تلاوت عجلهیی که همین طور انسان بخواند و برود و معانی را هم نفهمد یا درست نفهمد، مطلوب از تلاوت قرآن نیست؛ نه این که بی فایده باشد - بالأخره انسان همین که توجه دارد این کلام خداست، نفس این یک تعلق و یک رشته ارتباطی است و خود همین هم مغتنم است و نباید کسی را از این طور قرآن خواندن منع کرد. لیکن تلاوت قرآنی که مطلوب و مرغوب مأمورٌبه است، نیست. تلاوت قرآنی مطلوب است که انسان با تدبر بخواند و کلمات الهی را بفهمد، که به نظر ما میشود فهمید. اگر انسان لغت عربی را بلد باشد و آن چه را هم که بلد نیست، به ترجمه مراجعه کند و در همان تدبر کند؛ دو بار، سه بار، پنج بار که بخواند، انسان فهم و انشراح ذهنی نسبت به مضمون آیه پیدا میکند که با بیان دیگری حاصل نمیشود؛ بیشتر با تدبر حاصل میشود؛ این را تجربه کنید. لذا انسان بار اول وقتی مثلاً ده آیه مرتبط به هم را میخواند، یک احساس و یک اشتباه دارد؛ بار دوم، پنجم، دهم که همین را با توجه میخواند، انتباه(توجه) دیگری دارد؛ یعنی انسان انشراح ذهن پیدا میکند. هر چه انسان بیشتر انس و غور پیدا کند، بیشتر میفهمد؛ و ما به این احتیاج داریم.
منبع:
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای هیات دولت، 17/07/1384.
انس با قرآن

این ماه [رمضان]، ماه ضیافت الهی است. پذیرایی خداوند از بندگان خود در این ماه - که یک پذیرایی معنوی است - عبارت است از گشودن درهای رحمت و مغفرت و مضاعف کردن اجر و ثواب اعمال خیری که بندگان در این ماه انجام میدهند. روزه ماه رمضان هم یکی از مواد همین ضیافت عظیم الهی است، که مایه تصفیه روح انسان و ایجاد زمینه طهارت قلبی روزهدار است.
این ماه [رمضان]، همچنین بهار قرآن است. انس با قرآن، معرفت اسلامی را در ذهن ما قویتر و عمیقتر میکند. بدبختی جوامع اسلامی، به خاطر دوری از قرآن و حقایق و معارف آن است. آن کسانی از مسلمانان که معانی قرآن را نمیفهمند و با آن انس ندارند، وضعشان معلوم است. حتی کسانی هم که زبان قرآن، زبان آنهاست و آن را میفهمند، به خاطر عدم تدبر در آیات قرآن، با حقایق قرآنی آشنات نمیشوند و انس نمیگیرند. میبنید که آیه «لن یجعل الله للکافرین علی المؤمنین سبیلا» (سوره نساء، 141) – یعنی خداوند مؤمنین را زیر دست و زبون کفار قرار نداده است – در کشورهای عربی و به وسیله مردم عرب زبان در دنیا خوانده میشود، اما به آن عمل نمیگردد. در آیات قرآن، توجه و تنبه و تدبر [نمیکنند]؛ لذا کشورهای اسلامی عقب ماندهاند.
منبع:
بیانات مقام معظم رهبری در خطبههای نماز جمعه تهران، 29/07/1384.
کسانی که همهمه جهنم را نمیشنوند

امام سجاد (سلام الله علیه) در دعای ابوحمزه - که دعای خیلی با حال و خوبی است - ترس از قیامت را تشریح میکنند: «ابکی لخروجی عن قبری عریاناً ذلیلاً حاملاً. ثقلی علی ظهری»؛ امروز میگریم برای وقتی که عریان و ذلیل و بار سنگین عمل بر دوشم از قبر بیرون میآیم. «انظر مرّةً عن یمینی و اخری عن شمالی اذ الخلائق فی شأن غیر شأنی لکل امرء منهم یومئذ شأن یغنیه وجوه یومئذ مسفرة ضاحکة مستبشرة»؛ یک عده چهرههاشان خندان است و خشنود و خوشحال و سربلندند. اینها چه کسانی هستند؟ کسانی هستند که در دنیا از پل صراطی که حقیقت و باطنش در آنجاست و مثال آن در اینجاست، توانستهاند رد شوند. این پل صراط، پل عبودیت، پل تقوا و پل پرهیزگاری است؛ «و ان اعبدونی هذا صراط مستقیم»؛ صراط این دنیا، همان صراط روی جهنم است. «انک علی صراط مستقیم» ی که به پیغمبر میفرماید، یا «ان اعبدونی هذا صراط مستقیم»، همان صراط روی جهنم است. اگر اینجا ما توانستیم از این صراط، درست، با دقت و بدون لغزش عبور کنیم، گذر از آن صراط آسانترین کار است؛ مثل مؤمنین که مانند برق عبور میکنند. «انّ الذین سبقت لهم منا الحسنی اولئک عنها مبعدون لا یسمعون حسیسها»؛ اصلاً اینها همهمه جهنم را هم نمیشنوند؛ «و هم فی ما اشتهت انفسهم خالدون لا یحزنهم الفزع الاکبر.» فزع اکبر، یعنی دشوارترین ترسی که ممکن است برای انسان پیش بیاید. مؤمنین با همین ابعاد جسمانی و روحانی و نفسانی، فزع عظیمی که در آنجاست، «لا یحزنهم الفزع الاکبر»؛ اینها را محزون و اندوهگین نمیکند؛ اینها از این صراط عبور کردهاند.
منبع:
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار مسئولان نظام، 06/08/1383.
محروم واقعی

این، چیز کمی نیست که رسول اکرم (صلی الله علیه وآله) این ماه [رمضان] را ماه ضیافت الهی به حساب بیاورند. مگر ممکن است که انسان وارد سفره کریم بشود و از آن جا، محروم خارج بشود؟ مگر وارد نشوی. آن کسانی که وارد سفره غفران و رضوان و ضیافت الهی در این ماه نشوند، البته بی بهره خواهند ماند و واقعاً این محرومیت به معنای حقیقی است. «ان الشقی من حرم غفران الله فی هذا الشهر العظیم». (عیون اخبار الرضا، ج1، ص230) محروم واقعی، آن کسی است که نتواند در ماه رمضان، غفران الهی را به دست بیاورد.
منبع:
سخنرانی مقام معظم رهبری در دیدار با مسئولان و كارگزاران نظام جمهوری اسلامی، به مناسبت عید سعید فطر، 07/02/1369.
نوافل را بخوانید

این نوافل سی و چهار رکعتی که برای نمازهای روز و شب وارد شده است، بسیار با ارزش است. ماه رمضان فرصت خوبی است. ما غالباً اهل نوافل نیستیم. ولی ماه رمضان که میشود، چه مانعی دارد؟ کدام کار با دهان روزه، بهتر از نماز خواندن؟ چهار رکعت نماز ظهر است، قبل از این چهار رکعت، هشت رکعت نافله دارد؛ چهار دو رکعتی. چهار رکعت نماز عصر است و قبل از این چهار رکعت، هشت رکعت نافله نماز عصر است. این نوافل را بخوانید. همچنین نوافل مغرب را که از اینها مهمتر است؛ و نیز نوافل شب که یازده رکعت است. همچنین نافله صبح که دو رکعت است. کسانی هستند که در ایام معمولی سال، برایشان مشکل است پیش از اذان صبح برای نماز شب بیدار شوند. ولی در این شبها، به طور قهری و طبیعی بیدار میشوند. این یک توفیق الهی است. چرا از این توفیق استفاده نکنیم؟ ان شاء الله فرصتهای ماه رمضان را مغتنم بشمارید.
منبع:
بیانات مقام معظم رهبری در روز اول ماه مبارك رمضان، 04/12/1371.
رمضان؛ ماه همواری راه

ما در طول سال و در مسیر طولانی حرکت خودمان در چالش با هواهای نفسانی، با گناهان، با فضاهای تاریکی که خودمان به دست خودمان به وجود میآوریم، با مشکلاتی مواجه میشویم. گاهی انسان برای این که حال دعا پیدا کند، مشکل دارد؛ گاهی برای این که قطره اشکی بفشاند، مشکل دارد؛ چون راه دشوار است، به وسیله خلافها و گناههای خود احاطه میشویم؛ اما قطعه ماه رمضان، آن قطعهیی است که حرکت در آن قطعه آسان است؛ مثل این است که در این راه دشواری که میخواهید به محلی یا به شهری برسید، گاهی مجبورید پیاده راه را طی کنید؛ گاهی مجبورید از آب بگذرید؛
گاهی مجبورید از باتلاق بگذرید؛ یک جا هم میرسید به فرودگاهی که هواپیمای مجهزی آماده است تا شما را بی دردسر و با خیال راحت و پس از طی مسیر طولانی به مقصد برساند. آغاز ماه رمضان، رسیدن به همین فرودگاه است. خدای متعال راه را در ماه رمضان هموار کرده است و فضا را در ماه رمضان، فضای خالی از معارض قرار داده است. این روزهیی که شما میگیرید، نفس و هواهای نفسانی را به زنجیر میکشد؛ این عبادتها، این دعاها، این خشوعها، این ذکرها و این لیلة القدر همان وسایل همواری است که شما را فرسنگها جلو میبرد؛ راهی را که در طول سال و در ماههای دیگر گاهی یک متر یک متر باید طی کنیم، میتوانیم اگر همت کنیم و اگر خودمان را برسانیم، در ماه رمضان این راه را فرسنگ فرسنگ طی کنیم؛ لذاست که شما میبینید اولیای خدا از مژده رسیدن ماه رمضان خرسند میشدند و از فراق ماه رمضان اشکهایشان سرازیر میشد.
منبع:
بیانات آیةالله خامنه ای ، در خطبههای نماز عید سعید فطر، 24/08/1383.
قطعهای از بهشت

ماه رمضان در هر سال، قطعهای از بهشت است که خدا در جهنم سوزان دنیای مادی ما، آن را وارد میکند و به ما فرصت میدهد که خودمان را بر سر این سفره الهی در این ماه، وارد بهشت کنیم. بعضی همان سی روز را وارد بهشت میشوند. بعضی به برکت آن سی روز، همه سال را و بعضی همه عمر را. بعضی هم از کنار آن، غافل عبور میکنند که مایه تأسف و خسران است. حالا برای خودشان که هیچ، هر کس که ببیند این موجود انسانی، با این همه استعداد و توانایی عروج و تکامل، از چنین سفره با عظمتی استفاده نکند، حق دارد که متأسف شود. این ماه رمضان است. ماه ضیافت الله است. ماه لیلة القدر است.
منبع:
بیانات مقام معظم رهبری در دیدار روحانیان و مبلغان اعزامی به مناسبت فرارسیدن ماه مبارك رمضان، 17/11/1372.
درهای آسمان، درهای بهشت

در روایت داریم که درهای آسمان در ماه رمضان گشوده است؛ یعنی رابطه قلبی انسان با خدا در این ماه آسانتر از همیشه است. در روایت داریم که درهای بهشت در ماه رمضان گشوده است؛ یعنی به برکت روزه و توجه و خشوعی که لازمه روزه است، فرصت و توفیق کار نیک برای انسان وجود دارد. البته فرصت به معنای تحقق آنچه انسان از آن فرصت جستجو میکند، نیست؛ اراده و دنبالگیری و خواست و حرکت ما را لازم دارد. در هر حال این فرصت وجود دارد و ما میتوانیم از آن بهره ببریم و استفاده کنیم.
منبع:
آیة الله خامنهای، بیانات در دیدار كارگزاران نظام، 20/08/1381.
ضیافت خاصان پروردگار

شروع ماه مبارک رمضان، در حقیقت عید بزرگی برای مسلمانان است و جا دارد که مَؤمنین، ورود این ماه را به هم تبریک بگویند و یکدیگر را به استفاده هر چه بیشتر از این ماه توصیه کنند. چون ماه ضیافت الهی است، در این ماه فقط مؤمنین و کسانی که اهل ورود در این ضیافتند، بر سر سفره پروردگار منّان و کریم مینشینند. این، غیر از سفره عام کرم الهی است که همه انسانها، بلکه همه موجودات عالم از آن بهرهمندند؛ این سفره خواص و ضیافت خاصان پروردگار است.
منبع:
آیة الله خامنهای، خطبههای نماز جمعه تهران 10/01/1369
مراحل توبه و پاكسازى

از نشانههاى رحمت و لطف وسيع الهى، نعمت توبه و پذيرش آن از سوى خداوند، توبه به معنى ترك گناه، بازگشت به سوى خدا و عذرخواهى در پيشگاه خداوند است.
عذرخواهى بر سه گونه است؛
گاهى عذر آورنده مىگويد: من اصلاً فلان كار را انجام ندادهام. گاهى مىگويد: من به آن جهت اين كار را انجام دادم. و گاهى مىگويد: اين كار را انجام دادم ولى خطا كردم و بد كردم و اينك پشيمانم. اين همان توبه است.
توبه در اسلام داراى شرايطى است؛ 1- ترك گناه، 2- پشيمانى از گناه، 3- تصميم بر انجام ندادن دوباره گناه، 4- تلافى و جبران گناه.(1)
توبه همچون بيرون آوردن لباس چركين از بدن و پوشيدن لباس پاك و تميز است. توبه همچون شستشوى بدن آلوده و عطر زدن است.
قرآن در آغاز سوره هود مىفرمايد:
و ان استغفروا ربكم ثم توبوا اليه (2)؛ و از پروردگار خود آمرزش بطلبيد، سپس به سوى او بازگرديد.
آوردن استغفار و توبه در يك آيه، حاكى از آن است كه اين دو با هم تفاوت دارند، اولى به معنى شستشو و دومى به معنى كسب كمالات است. انسان نخست بايد خود را از گناهان پاك سازد و سپس خود را به اوصاف الهى بيارايد، نخست هرگونه معبود باطل را از قلب خود بزدايد و سپس معبود حق را در آن جاى دهد، به قول حافظ:
تا نفس، مبرّا ز نواهى نكنى دل، آئينه نور الهى نكنى
استغفار و توبه در قرآن
در قرآن، ذات پاك خداوند، 91 بار غفور، «بسيار آمرزنده» و 5 بار غفّار، «بسيار بخشنده» ياد شده و در آيات بسيارى، مردم به استغفار و طلب آمرزش از درگاه خدا دعوت شدهاند. و بيش از 80 بار سخن از توبه و پذيرش توبه به ميان آمده است. در اينجا به ذكر چند آيه مىپردازيم:
1- والّذين اِذا فَعَلوا فاحِشَة اَو ظلموا اَنفُسهم ذكروا الله فَاستَغفروا لِذُنوبِهم(3)؛ و از نشانههاى پرهيزكاران آن است كه: هرگاه مرتكب عمل زشتى شوند، يا به خود ستم كنند، به ياد خدا مىافتند و براى گناهان خود از خدا طلب آمرزش مىكنند.
2- و من يَعمَل سُوء او يَظلِم نَفسَه ثُمّ يَستغفِرِ الله يَجد الله غَفوراً رَحيماً(4)؛ كسى كه كار بدى انجام دهد، يا به خود ستم كند، سپس از خداوند طلب آمرزش نمايد، خداوند را آمرزنده و مهربان خواهد يافت.
3- وعد الله الّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحاتِ لَهم مَغفِرةٌ و اجرٌ عظيم(5)؛ خداوند به آنها كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادهاند وعده آمرزش و پاداش عظيمى داده است.
4- قُل يا عِبادِىَ الَّذينَ اسرفُوا على اَنفُسهِم لا تَقْنطوا مِن رَحمَة الله إنّ الله يَغفرُ الذُّنوبَ جَميعاً إنَّه هو الغَفورُ الرّحيم(6)؛ بگو اى بندگان من كه بر خود اسراف و ستم كردهايد، از رحمت خداوند نوميد نشويد كه خدا همه گناهان را مىآمرزد و او بسيار بخشنده و مهربان است.
تعبيراتى كه در اين آيه آمده مانند: «بندگان من»، «نااميد نشويد»، «رحمت خدا»، «آمرزش همه گناهان»، «غفور و رحيم بودن خدا»؛ همه حكايت از وسعت دامنه استغفار و پذيرش توبه و گستردگى رحمت الهى مىكند، به خصوص تعبير به "عبادى"؛ «بندگان من»، كه بيانگر آن است كه همه از خوب و بد، بندگان خدا هستند و خداوند به آنها آنچنان مهربان است كه آنها را بندگان خودش خوانده است. بنابراين چشمانداز اميد به آمرزش، بسيار وسيع و گسترده است.
5- و اِذا سَئَلكَ عِبادِى عَنّى فَانّى قَريبٌ اُجيبُ دَعوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ فَليَستجيبوا لِى وليُؤمِنوا بى لَعلَّهُم يَرشُدون (7)؛ هنگامى كه بندگانم از تو درباره من سوال كنند، (بگو) من نزديكم به دعا كننده به هنگامى كه مرا مىخواند پاسخ مىگويم، پس بايد دعوت مرا بپذيرند و به من ايمان بياورند تا راه يابند و به مقصد برسند.
از لطايف و نكات بسيار ظريف در نزديك بودن خدا به انسان اين كه در اين آيه خداوند هفت بار، امور را به ذات پاك خود، بدون واسطه نسبت داده است: بندگان من، درباره من، من نزديكم، مرا مىخواند، من پاسخ مىگويم، دعوت مرا اجابت كند، به من ايمان آورد.
يار نزديكتر از من به من است وين عجب بين كه من از وى دورم
6- ... و تُوبُوا اِلى اللهِ جَمعياً اَيُّها المُؤمِنون (8)؛ اى مؤمنان! همگى به سوى خدا باز گرديد.
7- وَ هُو الّذى يَقبِلُ التَّوبَة مِن عِبادِه (9)؛ و خدا كسى است كه توبه بندگانش را مىپذيرد.
8- ... اِنَّ الله يُحِبُّ التَّوّابِين (449)؛ قطعاً خداوند توبه كنندگان را دوست دارد.
9- يا ايّها الَّذينَ آمَنوا تُوبُوا اِلَى اللهِ تَوبَةً نَصُوحاً(10)؛ اى كسانى كه ايمان آوردهايد توبه حقيقى و خالص كنيد.
10- و هُو الَّذى يَقبلُ التَّوبَة عَن عِبادِه و يَعفُوا عَنِ السّيّئات (11)؛ او كسى است كه توبه بندگانش را مىپذيرد و از گناهان مىگذرد.
11- اَفَلا يَتُوبُونَ اِلَى الله و يَستَغفِروُنَه و اللهُ غَفُورٌ رَحيم (12)؛ آيا توبه نمىكنند و به سوى خدا باز نمىگردند و از او طلب آمرزش نمىنمايند. خداوند آمرزنده مهربان است.
در اين آيه با استفهام انكارى كه بيانگر تاكيد است، خداوند انسانها را به سوى توبه و استغفار دعوت مىنمايد و با ذكر دو صفت "غفور" و "رحيم" بودنش، عواطف آنها را تحريك مىنمايد تا شايد به سوى خدا باز گردند و با آب استغفار، گناهانشان را بشويند و در پرتو توبه بر كمالات و فضايل انسانى خود بيفزايند.

توبه از ديدگاه روايات
با بررسى و تجزيه و تحليل روايات مربوط به توبه و استغفار، مطالب متنوع و جامعى، پيرامون توبه به دست مىآيد كه در اينجا به طور خلاصه به بخش مهمى از آن مىپردازيم:
1- توبه راستينتوبه راستين پنج ركن دارد:
- ترك گناه.
- پشيمانى از گناهان سابق.
- تصميم بر ترك گناه.
- جبران گناهانى كه قابل جبران است با اداى حق الله و حق النّاس.
- استغفار با زبان.
توبه نصوح چيست؟
خداوند در قرآن كريم مي فرمايد:
تُوبُوا الى الله تَوبَة نَصُوحاً(13)؛ به درگاه الهى توبه نصوح كنيد.
امام صادق عليه السلام در تفسير واژه «نصوح» چنين فرمودند:
هو الذَّنبُ الّذى لا يَعودُ فيه اَبداً(14)؛ آن توبهاى است كه هرگز به آن گناه باز نگردد.
و امام هادى عليه السلام در معنى نصوح فرمود:
ان يكونَ الباطِنُ كالظاهِر و افضِل من ذلك (15)؛ توبه نصوح، آن است كه باطن انسان مانند ظاهر بلكه بهتر از ظاهر باشد.
رسول خدا صلّى الله عليه وآله در معنى نصوح فرمودند:
ان يَتُوب التائِب ثمّ لايَرجع فى ذَنبٍ كما لايَعود اللَبن الى الضَّرع (16)؛ توبه كننده، هرگز به گناه باز نگردد، چنانكه شير به پستان باز نمىگردد.
امام على عليه السلام در معنى نصوح مىفرمايد:
نَدمٌ بِالقَلب و استِغفار باللّسان و القَصد على ان لا يَعود(17)؛ پشيمانى قلبى و عذرخواهى با زبان، و تصميم جدى و مداوم بر ترك گناه.
2- شرائط صحت و كمال توبه
شخصى براى خودنمايى در محضر على عليه السلام گفت: "استغفر الله". حضرت على عليه السلام به او فرمود: مادرت به عزايت بنشيند آيا مىدانى استغفار (تنها به زبان نيست و) از درجه اعلى است؟ سپس فرمود: استغفار و توبه داراى شش ركن است:
- پشيمانى از گناهان قبل،
- تصميم بر ترك گناه،
- اداى حق مردم،
- اداى حق الله،
- ذوب شدن گوشت بدن كه از غذاى حرام روييده شده با حزن و اندوه،
- بدن سختى طاعت خدا را بچشد همانگونه كه شيرينى گناه را چشيده است.(18) در اين هنگام بگو: استغفر الله.(19)
امام سجاد عليه السلام فرمودند:
انّما تَوبَة، اَلعَمل و الرُّجوع عن الاَمر و ليستِ التَّوبة بِالكَلام (20)؛ توبه يعنى كار شايسته و بازگشت از انحراف، نه لقلقه زبان.
يكى ديگر از شرايط توبه، جبران ضايعات گناه است.
قرآن در اين باره مىفرمايد:
اِلاّ الَّذينَ تابُوا مِن بَعدِ ذلِك وَ اَصْلحوا؛ مگر كسانى كه بعد از اين توبه كنند و به اصلاح و جبران بپردازند.
جمله "واصلحوا" بيانگر اين است كه شرط مهم توبه اصلاح و جبران ضايعات گناه است.
يكى ديگر از شرايط كمال توبه اقرار به گناه است، تا آنجا كه امام باقر عليه السلام فرمودند:
والله ما ينجو من الذّنب الاّ من اقربه؛ سوگند به خدا از گناه نجات پيدا نمىكند، مگر كسى كه به گناه اعتراف كند.(21)
و حضرت على عليه السلام مىفرمايد:
المُقرّ بالذَّنبِ تائِب (22)؛ اعتراف كننده به گناه، توبه كننده است.
3- انواع توبه و مراحل آن
امام صادق عليه السلام در ضمن گفتارى فرمودند:
و كل فرقة من العباد لهم توبة ... و توبة الخاص، من الاشتغال بغير الله تعالى و توبة العام من الذنوب (23)؛ هر گروهى داراى يك نوع توبه هستند... توبه بندگان خاص و ممتاز، توبه كردن از لحظات غفلت از خدا و متوجه شدن به غير خداست و توبه توده مردم، توبه از گناهان است.

مطلب ديگر اين كه، پشيمانى از گذشته و تصميم بر ترك گناه، مرحله نخستين توبه است، مراحل بعد آن است كه توبه كننده از هر نظر به حالت روحانى قبل از گناه درآيد.
همچون بيمار و كسى كه تب دارد، كه با خوردن دارو، تب او قطع مىشود، ولى بعد از اين مرحله نياز به داروهاى تقويتى دارد تا با استفاده از آنها، بنيه جسمى او به مرحله قبل از بيمارى برسد و شايد سخن امام باقر عليه السلام بر همين اساس باشد كه فرمود:
التائِبُ من الذَّنب كَمَن لا ذَنبَ له و المُقيم على الذّنب و هو مستغفِرٌ منه كالمُستَهز(24)؛ توبه كننده از گناه همانند كسى است كه گناه ندارد و آن كس كه در گناه بماند و در عين حال استغفار كند همانند مسخره كننده است.
4- وسعت دامنه پذيرش توبه
چنانكه قبلاً ذكر شد، خداوند مىفرمايد:
... لا تَقنطوا مِن رَحمَة الله اِنّ اللهَ يَغفِر الذُّنوبَ جَميعاً(25)؛ از رحمت خدا نااميد نشويد، خداوند همه گناهان را مىآمرزد.
اين آيه با صراحت بيان مىدارد كه راه توبه به روى همه كس باز است. تا آنجا كه نقل شده «وحشى» قاتل حضرت حمزه (عليه السلام) با شنيدن اين آيه به حضور پيامبر (صلّى الله عليه وآله) آمد و اظهار توبه كرد.
پيامبر اكرم (صلّى الله عليه وآله) توبه او را پذيرفت ولي فقط به او فرمود: از چشم من غايب شو، چرا كه من نمىتوانم به تو نگاه كنم.
رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) مىفرمايد:
در هر جا هستى، از خدا بترس و با مردم با اخلاق نيك برخورد كن، و هرگاه گناهى كردى كار نيكى انجام بده كه آن گناه را محو كند.
وسعت و دامنه پذيرش توبه تا آنجاست كه روايت شده: شخصى در محضر حضرت رضا (عليه السلام) گفت: خدا لعنت كند كسى كه با على (عليه السلام) جنگيد. امام رضا (عليه السلام) به او فرمود:
قل الاّ مَن تاب و اَصلح (27)؛ بگو مگر كسى كه توبه كرد و خود را اصلاح نمود.
و اين بيانگر لطف الهى نسبت به گنهكاران است اصولاً اسلام راه بازگشت به سوى خدا را به روى هيچ كس نمىبندد، حتى در مورد عذاب سخت شكنجه گران مىفرمايد:
اِنّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤمِنينَ والمُؤمِناتِ ثُمَّ لَم يَتُوبُوا فَلَهم عَذابُ جَهنَّم(28)؛ براى آنان كه زنان و مردان با ايمان را شكنجه دادند، ولى توبه ننمودند عذاب دوزخ است.
جمله "ثم لم يتوبوا" حاكى از پذيرش توبه شكنجه گران است.
5- محبت خاص خدا به توبه كنندگان
در قرآن مىخوانيم:
اِنَّ الله يُحِبُّ التَّوّابين(29)؛ خداوند قطعاً توبه كنندگان را دوست مىدارد.
امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
هر گاه مردى در شب تاريك شتر و توشهاش را در سفر گم كند و سپس پيدا كند، چقدر خوشحال مىشود، خداوند بيشتر از او نسبت به توبه كننده فرحناك مىشود.(30)
و در سخن ديگر فرمودند:
الله افرح بتوبة عبده من العقيم الوالد، و من الضال الواجد، و من الظمان الوارد(31)؛ خداوند به توبه بندهاش فرحناكتر است از مرد عقيمى كه داراى فرزند شود و از شخصى كه گمشدهاش را پيدا كند، و از تشنهاى كه به آب مىرسد.
رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) فرمودند:
هيچ موجودى در پيشگاه خدا، محبوبتر از مرد يا زن توبه كننده نيست.(32)
نيز فرمودند: التائبُ حَبيب الله (33)؛ توبه كننده، محبوب خدا است.
6- سرزنش از تاخير توبه
انسان، هر لحظه مامور به توبه است و فرمان توبوا، «توبه كنيد» او را به تعجيل در توبه دعوت مىنمايد، بنابراين تاخير در توبه تاخير در انجام فرمان الهى است و چنين كسى در هر لحظه به عنوان ترك كننده فرمان خدا به حساب مىآيد.
امام جواد عليه السلام مىفرمايد:
تَاخير التُّوبَة اِغتِرار، و طُول التَسويف حَيرَة(34)؛ تاخير توبه نوعى غرور و بىخبرى و طولانى نمودن آن نوعى حيرت و سرگردانى است.
امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
سه كار كفاره و جبران كننده گناه است: بلند سلام كردن، اطعام دادن، نماز شب و عبادت در آن هنگام كه مردم خوابيدهاند.
لا تَكُن ممّن يَرجوا الا خِرة بِغَير العَمَل و يُرَجِّى التَّوبَة بِطُول الاَمَل (35)؛ از كسانى مباش كه بدون عمل، اميد سعادت آخرت را دارند، و توبه را با آرزوهاى دراز به تاخير مىاندازند.
نيز فرمودند: لا دينَ لِمُسَوّف بِتَوبته(36)؛ آن كس كه توبه را به آينده موكول مىكند، دين ندارد.
امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
ايّاكَ و التَّسويف فَانَّه بَحرٌ يُغرَقُ فيه الهَلْكى (37)؛ از تاخير انداختن (توبه) بپرهيز، زيرا تاخير انداختن (همچون) دريايى است كه درمانده در آن غرق مىگردد.
بايد توجه داشت كه توبه هنگام مرگ، ارزشى ندارد، چنان كه ايمان و توبه فرعون هنگام غرق شدن پذيرفته نشد و در آيه 18 سوره نساء به اين مطلب تصريح شده است.
محمد همدانى مىگويد، از حضرت رضا (عليه السلام) پرسيدم: چرا خدا، فرعون را غرق كرد، با اين كه ايمان آورد و به توحيد اعتراف كرد؟
آن حضرت در پاسخ فرمود:
لانَّه آمَنَ عند رُؤيَة البَاءس، و الايمانُ عِند رؤيَةِ البَاسِ غَير مَقبُول (38)و (39)؛ زيرا فرعون هنگام ديدن عذاب، ايمان آورد. و ايمان در اين هنگام پذيرفته نيست.
و اين را نيز نبايد از نظر دور داشت كه در روايات متعدد آمده هرگاه مؤمن گناهى مرتكب شود، تا هفت ساعت به او مهلت داده مىشود كه اگر در اين هفت ساعت توبه كرد، گناه او در نامه عمل ثبت نمىگردد، در بعضى از روايات به جاى هفت ساعت از صبح تا شب ذكر شده است، امام صادق عليهالسلام فرمودند:
إنّ العبد اذا اذنب ذنباً اُجِّل من غَدوَةٍ الى الليل فانْ استغفر الله لم يكتب عليه (40)؛ بنده وقتى كه گناه كند، از بامداد تا شب مهلت دارد اگر در اين مدت از درگاه خدا طلب آمرزش كرد، آن گناه بر او نوشته نشود.
7- نتايج درخشان توبه
توبه و قبولى آن از نعمتها و مواهب كم نظير الهى است و داراى آثار و نتايج بسيار درخشانى است.
توبه حقيقى آنچنان انسان گنهكار را دگرگون مىكند، كه گويى اصلاً گناه نكرده است. چنانكه امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
التائب من الذنب كمن لا ذنب له (41)؛ توبه كننده از گناه مانند آن است كه گناهى نكرده است.
امام باقر عليه السلام فرمود: اگر كسى داراى چهار خصلت باشد هر چند از سر تا قدمش را گناه فرا گرفته باشد خداوند آن گناهان را به نيكى تبديل مىكند:
راستگويى، شرم و حيا، نيك خلقى، روحيه شكرگزارى.
توبه حقيقى موجب پردهپوشى و نابودى آثار گناه مىگردد، امام صادق عليه السلام فرمودند:
هنگامى كه بنده توبه حقيقى كرد، خداوند او را دوست مىدارد، و در دنيا و آخرت گناهان او را مىپوشاند، هر چه از گناهان كه دو فرشته موكل بر او برايش نوشتهاند از يادشان ببرد و به اعضاى بدن وحى مىكند كه گناهان او را پنهان كنيد. و به نقاط زمين (كه او در آن گناه كرده) فرمان مىدهد گناهان او را پنهان كنيد.
فيلقى الله حين اَلقاه و ليس شَيى يَشهد عليه بشىء من الذّنوب (42)؛ پس توبه كننده با خدا ملاقات كند به گونهاى كه هيچ چيز نيست كه در پيشگاه خدا گواهى بدهد كه او چيزى از گناه را انجام داده است.
در آيه 8 سوره تحريم كه به توبه نصوح امر شده، به پنج ثمره و نتيجه توبه حقيقى اشاره شده كه عبارتند از:
1- بخشودگى گناهان.
2- ورود در بهشت پر نعمت الهى.
3- عدم رسوايى در قيامت.
4- نور ايمان و عمل، در قيامت به سراغ توبه كنندگان آمده و پيشاپيش آنها حركت نموده و ايشان را به سوى بهشت، هدايت مىكنند.(43)
5- توجه آنها به خدا بيشتر مىگردد، و تقاضاى تكميل نور و آمرزش كامل گناه خود مىكنند.
بطور خلاصه، توبه حقيقى انسان را محبوب خدا مىكند، آن هم به عنوان محبوبترين بندگان، چنانكه امام كاظم عليه السلام مىفرمايد:
و اَحَبّ العِباد الى الله تعالى المُفَتَّنون التَّوابون(44)؛ و محبوبترين بندگان در پيشگاه خدا، آنهايى هستند كه در فتنه (گناه) واقع شوند و بسيار توبه كنند.

و در روايت ديگرى از امام معصوم نقل شده (45) كه خداوند به توبه كنندگان، سه موهبت عطا كرده كه اگر يكى از آنها را به همه اهل آسمانها و زمين مىداد همه آنها نجات مىيافتند:
1- بشارت به آنها كه خداوند آنان را دوست دارد،(46) و كسى كه خدا او را دوست بدارد او را عذاب نمىكند.
2- حاملين عرش خدا و رهيافتگان در جوار عرش كبريايى خداوند براى توبه كنندگان، طلب آمرزش مىكنند و مقامات عالى را براى آنها آرزو مىنمايند.(47)
3- گناهان توبه كنندگان به حسنات و پاداشها، تبديل مىگردد و خداوند به آنها نويد رحمت و امن داده است.(48)
در پايان بحث توبه، با امام سجاد عليه السلام همنوا شويم كه در فرازى از مناجات خود از مناجاتهاى پانزدهگانهاش به پيشگاه خداوند چنين عرض مىكند:
الهى انت فَتَحت لِعبادك باباً الى عَفوِك، سمّيتَه التّوبه، فقلت: توبوا الى الله توبة نصوحاً، فما عذر مَن اغفل دخول الباب بعد فتحه؟ (49)؛ اى خداى من! تو آن كسى هستى كه درى به سوى عفوت براى بندگانت گشودهاى و نام آن را توبه نهادهاى و (در قرآن) فرمودهاى: به سوى خدا باز گرديد و توجه خالص كنيد، اكنون عذر كسانى كه از وارد شدن به اين در گشوده غفلت كردهاند، چيست؟
جبران گناه
در توبه يكى از اركان مهم، جبران گناه است، كه موجب شستن آثار گناه شده و زدودن رسوبات گناه مىگردد.
از اين جبران، در اسلام با عنوان «كفارات و تكفير» «پوشاندن و پاك كردن» ياد مىشود.
«تكفير» در مقابل «اِحباط» است، احباط يعنى انسان با ارتكاب گناه، كارهاى نيك خود را پوچ و بى اثر كند، ولى تكفير يعنى انسان با كارهاى نيك، آثار گناهان از چهره جان خود بزدايد، به عبارت روشنتر توبه داراى دو مرحله است:
1- قطع و ترك گناه (پاكسازى).
2 - تقويت جان با اعمال نيك (بهسازى).
همانند بيمارى كه درمان او داراى دو بعد است، يكى خوردن داروىهاى درمان كننده، دوم خوردن داروهاى نيروبخش، تا آثار و ضايعات بيمارى را از بين ببرد.
جبران گناهان گاهى به مرحلهاى مىرسد، كه بايد گناهان سابق را تبديل به نيكىها كند. يعنى نه تنها آثار گناه را از لوح دل بشويد، بلكه آثار درخشان كارهاى نيك را جايگزين آن بنمايد. به عنوان مثال اگر كسى مدتها پدر يا مادرش را آزرده و اكنون توبه كرده، تنها قطع آزار كافى نيست. بلكه بايد با شيرينى محبت خود، تلخى آزار را جبران كند.
جبران گناه از ديدگاه قرآن
- و يَدْرؤُونَ بِالحَسَنَةِ السَّيّئة (50)؛ (انديشمندان) با كارهاى نيك، كارهاى بد خود را از بين مىبرند.
- اِلاّ مَن تابَ و آمن و عَمل صالِحاً اُولئِك يُبدِّل الله سيِّئاتِهم حَسَنات (51)؛ مگر كسى كه توبه كند و ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، كه خداوند گناهان اين گروه را به حسنات تبديل مىكند.
- و اَقِم الصَّلوةَ طَرَفَى النَّهار و زُلَفاً مِنَ الليل اِنَّ الحَسَنات يُذهِبْن السَّيّئات (52)؛ نماز را در دو طرف روز و اوايل شب برپا دار، چرا كه نيكىها، بدىها را بر طرف مىسازد.
- اِنْ تَجتَنِبُوا كَبائِرَ ما تَنهَون عَنه نُكَفِّر عَنكُم سيِّئاتِكم (53)؛ اگر از گناهان كبيرهاى كه از آن نهى شدهايد، اجتناب كنيد گناهان كوچك شما را مىپوشانيم.
- والَّذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصّالِحاتِ لَنُكَفِّرنَّ عَنهُم سَيِّئاتِهم(54)؛ كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح انجام دادند، قطعاً گناهان آنان را مىپوشانيم.
منظور از پوشاندن گناه چيست؟
- ... فَالَّذينَ هاجروا وَ اُخرِجوا مِن دِيارِهم و اُوذوا فى سَبيلى و قاتَلوا وَ قُتلوا لاُكَفِّرنَّ عَنهم سَيِّئاتهم (55)؛ پس آنها كه در راه خدا هجرت كردند و از خانههاى خود بيرون رانده شدند، و در راه من آزار ديدند و جنگ كردند و كشته شدند سوگند ياد مىكنم كه گناهان آنها را مىپوشانم و محو مىكنم.
از آيات فوق چنين نتيجه مىگيريم كه:
توبهاى مورد قبول است و موجب محو گناهان مىگردد كه با ايمان، عمل صالح، نماز، هجرت، جهاد و شهادت همراه باشد وگرنه ضايعات گناهان سابق، جبران نخواهد شد.
جبران گناه از ديدگاه روايات
در روايات بطور صريح تاكيد شده كه در توبه ترك گناه و پشيمانى، كفايت نمىكند. بلكه بايد آثارى را كه گناهان در زندگى انسان پديد آوردهاند با كارهاى نيك، جبران و اصلاح نمود.
اين جبران در چهرههاى مخصوصى بروز مىكند، تا عامل تربيت و تكامل انسان گردد. براى تكميل اين بحث، به روايات زير توجه كنيد:
- رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) مىفرمايد:
اتَّقِ الله حيث كنت و خالط الناس بخلق حسن و اذا عملت سيئة فاعمل حسنة تمحوها(56)؛ در هر جا هستى، از خدا بترس و با مردم با اخلاق نيك برخورد كن، و هرگاه گناهى كردى كار نيكى انجام بده كه آن گناه را محو كند.
- امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
التّائب إذا لم يَستبن اثر التّوبة فلَيس بِتائب: يرضى الخصماء و يُعيد الصّلوات و يتواضع بين الخَلق يتّقى نفسه عن الشهوات(57)؛ هرگاه نشانههاى توبه، از توبه كننده آشكار نگردد، او توبه كننده حقيقى نيست. (آشكار شدن نشانههاى توبه اين است كه:) آنها را كه ادعاى حقى بر او دارند راضى كند، نمازهاى قضا شدهاش را اعاده نمايد، در برابر مؤمنان متواضع باشد، و خود را از طغيان هوسهاى نفسانى حفظ نمايد ...
- اميرمؤمنان على عليه السلام فرمودند:
ثَمَرة التّوبة إستدراك فَوارط النّفس (58)؛ ميوه و اثر توبه، جبران ضايعات نفس است.
- امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
ما احسن الحَسنات بَعد السّيئات (59)؛ چقدر كارهاى نيك، بعد از گناهان شايسته و زيبا است.
- امام كاظم عليه السلام فرمودند:
من كفارات الذّنوب العِظام إغاثة المَلهوف و التّنفيس عن المَكروب (60)؛ از كفارات گناهان بزرگ، پناه دادن به انسانهاى پريشان و گرفتار و زدودن اندوه از اندوهگين است.
- شخصى از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) پرسيد: كفاره گناه غيبت چيست؟
حضرت فرمودند:
تَستَغفر لِمَن إغتَبته (61)؛ براى كسى كه او را غيبت كردهاى، از خدا طلب آمرزش كن.
- امام باقر عليه السلام مىفرمايد:
ثلاث كفّارات: إفشاء السّلام و إطعام الطّعام و التّهجُد باللّيل و النّاس نيام (62)؛ سه كار كفاره و جبران كننده گناه است: بلند سلام كردن، اطعام دادن، نماز شب و عبادت در آن هنگام كه مردم خوابيدهاند.
- امام باقر عليه السلام فرمودند:
اربع مَن كنّ فيه و كان مِن قَرنه الى قَدمه ذُنوباً بَدّلها الله حَسنات: الصِّدق والحَياء و حُسنُ الخُلق و الشّكر(63)؛ اگر كسى داراى چهار خصلت باشد هر چند از سر تا قدمش را گناه فرا گرفته باشد خداوند آن گناهان را به نيكى تبديل مىكند:
راستگويى، شرم و حيا، نيك خلقى، روحيه شكرگزارى.
- شخصى به حضور رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) آمد و عرض كرد: گناهانم بسيار شدهاند و اعمال نيكم اندك است. پيامبر اكرم فرمود:
اكثر السّجود فانّه يحطّ الذّنوب كما تحطّ الرّيح وَرق الشجر (64)؛ سجدههاى بسيار بجا بياور چرا كه سجده، گناهان را آنچنان مىريزد كه باد، برگهاى درخت را مىريزد.
هماهنگى جبران با گناه
جبران گناه، با كارهاى نيك، ممكن است به صورتهاى گوناگون مانند كمكهاى مالى، جهاد در راه خدا، روزه گرفتن، شب زندهدارى و ... انجام گيرد، ولى مناسب آن است كه جبران هر گناه متناسب با همان گناه باشد. مثلاً بىحجابى و ناپاكى را با حفظ كامل عفت و پاكدامنى، جبران كرد. گناه غيبت را با كنترل و مراقبت زبان، جبران نمود. گناه ظلم و بى رحمى را با احسان به مظلومان و دستگيرى از بينوايان، تلافى نمود. گناه چشمچرانى را با عفت چشم و نگاههايى كه براى آن پاداش است مانند نگاه به قرآن و به چهره عالم و نگاه به چهره پدر و مادر، جبران نمود. چنانكه از بعضى روايات اين مطلب استفاده مىشود؛
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:
كفارة عمل السّلطان قَضاء حوائِج الاِخْوان (65)؛ كفاره و جبران (گناه) كارمندى حاكم ظالم، رسيدگى و برآوردن نيازمندىهاى برادران(مردم) است.
پينوشتها:
1- مفردات راغب، ص 76.
2- هود / 3.
3- آل عمران / 135.
4- نساء / 110.
5- مائده / 9.
6- زمر / 53.
7- بقره / 186.
8- نور / 31.
9- شورى / 25.
10- بقره / 222.
11- تحريم / 8.
12- تحريم / 8.
13- مائده / 74.
14- تحريم / 8.
15- كافى، ج 2 ص 432.
16- بحار، ج 6 ص 22.
17- مجمع البيان، ج 10 ص 318.
18- تحف العقول / ص 149.
19- از علامه مجلسى قدس سره نقل شده كه چهار ركن اول شرايط صحت توبه است، و دو ركن بعد دو شرط كمال توبه مىباشد.
20- نهج البلاغه، حكمت 417.
21- كشف الغمه، ج 2 ص 313.
22- وسائل الشيعه، ج 11 ص 347.
23- مستدرك الوسائل، ج 2 ص 345.
24- مصباح الشريعه، ص 97.
25- كافى، ج 2 ص 435، در قرآن 8 بار ذات پاك خدا با عنوان تَوّاب رَحيم توصيف شده اين عنوان بيانگر آن است كه: اگر بنده اى توبه خود را شكست، باز نااميد نشود و مجدداً توبه كند، چرا كه خداوند بسيار توبه پذير است.
26- زمر / 53.
27- سفينة البحار (وحشى). تفسير فخر رازى، ج 27 ص 4.
28- وسائل الشيعه، ج 11 ص 266.
29- بروج / 10.
30- بقره / 222.
31- كافى، ج 2 ص 435.
32- ميزان الحكمه، ج 1 ص 541.
33- سفينة البحار، ج 1 ص 127، عيون اخبار الرضا، ج 2 ص 29.
34- جامع السعادات، ج 3 ص 51.
35- بحار، ج 6 ص 30.
36- نهج البلاغه، حكمت 150.
37- غرر الحكم، ميزان الحكمة، ج 4 ص 589.
38- بحار، ج 78 ص 164.
39- بحار، ج 6 ص 23.
40- از آيات 50 و 51 سوره يونس استفاده مىشود كه به هنگام نزول عذاب درهاى توبه بسته است، چرا كه توبه در چنين حالى شبيه توبه اجبارى و اضطرارى است و چنين توبه اى بى ارزش است.
41- كافى، ج 2 ص 437.
42- كافى، ج 2 ص 435.
43- كافى، ج 2 ص 431.
44- نمونه، ج 24 ص 292.
45- كافى، ج 2 ص 432.
46- كافى، ج 2 ص 432.
47- بقره، 222.
48- مؤمن / 7 9.
49- فرقان / 68 70.
50- بحار، ج 94 ص 142.
51- رعد / 22.
52- فرقان / 70.
53- هود / 114.
54- نساء / 31.
55- عنكبوت / 7.
56- آل عمران / 195.
57- بحار، ج 71 ص 242. وسائل الشيعه، ج 11 ص 384.
58- بحار، ج 6 ص 35، ميزان الحكمة، ج 1 ص 548.
59- مستدرك الوسائل، ج 2 ص 348.
60- وسائل الشيعه، ج 11 ص 384.
61- شرح نهج البلاغه (حديدى)، ج 18 ص 135.
62- وسائل الشيعه، ج 15 ص 583.
63- بحار، ج 77 ص 52.
64- بحار، ج 71 ص 332.
65- بحار، ج 85 ص 162، ميزان الحكمة، ج 3 ص 477، وسائل الشيعه، ج 15 ص 584.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظيم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
ميزان و معيار شناخت گناهان كبيره از صغيره

در اين كه معيار در شناخت گناهان كبيره از صغيره چيست، بين علما، گفتگو و اختلاف فراوان شده، كه در مجموع پنج معيار را بيان كردهاند:
1- هر گناهى كه خداوند در قرآن، براى آن وعده عذاب داده باشد.
2- هر گناهى كه شارع مقدس، براى آن حد تعيين كرده، مانند شرابخوارى يا زنا و دزدى و مانند آن كه تازيانه و كشتن و سنگسار از حدود آنها است و در قرآن به آن هشدار داده است.
3- هر گناهى كه بيانگر بى اعتنايى به دين است.
4- هر گناهى كه حرمت و بزرگ بودنش با دليل قاطع ثابت شده است.
5- هر گناهى كه در قرآن و سنّت، انجام دهنده آن، شديداً تهديد شده است.(36)
گناهان كبيره از ديدگاه امام خميني (ره)
در كتاب تحرير الوسيله امام خمينى (ره) در مورد معيار گناهان كبيره، چنين آمده است:
- گناهانى كه در مورد آنها در قرآن يا روايات اسلامى وعده آتش دوزخ، داده شده باشد.
- از طرف شرع، به شدت، از آن نهى شده است.
- دليل، دلالت دارد كه آن گناه، بزرگتر از بعضى از گناهان كبيره است.
- عقل، حكم كند كه فلان گناه، گناه كبيره است.
- در ذهن مسلمينِ پايبند به دستورات الهى، چنين تثبيت شده كه فلان گناه، از گناهان بزرگ است.
- از طرف پيامبر اكرم يا امامان (عليهم السلام) در خصوص گناهى تصريح شده كه از گناهان كبيره است.
سپس مىگويند: گناهان كبيره، بسيار است، بعضى از آنها عبارتند از:
1- نا اميدى از رحمت خدا.
2- ايمن شدن از مكر خدا.
3- دروغ بستن به خدا يا رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) و يا اوصياى پيامبر (عليهم السلام)
4- كشتن نا بجا.
5- عقوق پدر و مادر.
6- خوردن مال يتيم از روى ظلم.
7- نسبت زنا به زن با عفت.
8- فرار از جبهه جنگ با دشمن.
9- قطع رحم.
10- سحر و جادو.
11- زنا.
12- لواط .
13- دزدى.
14- سوگند دروغ.
15- كتمان گواهى. (در آنجا كه گواهى دادن واجب است)
16- گواهى به دروغ .
17- پيمان شكنى.
18- رفتار بر خلاف وصيّت.
19- شرابخوارى.
20- رباخوارى.
21- خوردن مال حرام.
22- قمار بازى.
23- خوردن مردار و خون.
24- خوردن گوشت خوك.
25- خوردن گوشت حيوانى كه مطابق شرع ذبح نشده است.
26- كم فروشى.
27- تعرّب بعد از هجرت. يعنى انسان به جايى مهاجرت كند كه دينش را از دست مىدهد.
28- كمك به ستمگر.
29- تكيه بر ظالم .
30- نگهدارى حقوق ديگران بدون عذر.
31- دروغگويى.
32- تكبر.
33- اسراف و تبذير.
34- خيانت.
35- غيبت.
36- سخن چينى.
37- سرگرمى به امور لهو.
38- سبك شمردن فريضه حج.
39- ترك نماز.
40- ندادن زكات.
41- اصرار بر گناهان صغيره.
اما شرك به خدا و انكار آنچه را كه خداوند دستور داده، و دشمنى با اولياى خدا، از بزرگترين گناهان كبيره مىباشد.(37)
همانگونه كه بيان شد طبق فتواى امام خمينى(ره) گناهان كبيره، بسيار است و آنچه در بالا ذكر شد قسمتى از آنها است، مثلا توهين به كعبه و قرآن و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و امامان (عليهمالسلام) يا ناسزا گفتن به آنها و بدعت گذارى و ... از گناهان كبيره است.
يك تقسيم بندى ديگر در مورد گناهان
امام على عليه السلام در گفتارى فرمود:
انّ الذنوب ثلاثة... فذنب مغفور و ذنب غير مغفور و ذنب نرجو لصاحبه و نخاف عليه... ؛ گناهان بر سه گونهاند: گناه بخشودنى و گناه نابخشودنى و گناهى كه براى صاحبش، هم اميد(بخشش) داريم و هم ترس از كيفر.
سپس فرمود: «اما گناهى كه بخشيده است، گناه بندهاى است كه خداوند او را در دنيا كيفر مىكند و در آخرت كيفر ندارد. در اين صورت خداوند حكيمتر و بزرگوارتر از آنست كه بندهاش را دو بار كيفر كند.
اما گناهى كه نابخشودنى است، حق الناس است يعنى ظلم بندگان نسبت به همديگر كه بدون رضايت مظلوم بخشيده نمىشود.
و اما نوع سوم، گناهى است كه خداوند آن را بر بندهاش پوشانده و توبه را نصيب او نموده است، و در نتيجه آن بنده هم از گناهش هراسان است و هم اميد به آمرزش پروردگارش دارد، ما نيز درباره چنين بندهاى، هم اميدواريم و هم ترسان.(38)
پينوشتها:
1- كافى، ج3، ص 392. به نقل از علامه مجلسى كه او اين موارد را از شيخ بهائى نقل نموده است.
2- تحرير الوسيله، ج 1، ص 274- 275.
3- بحارالانوار، ج 6، ص 30.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظيم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
موارد تبديل گناه صغيره به كبيره

از آيات و روايات استفاده مىشود كه در چند مورد، گناه صغيره، تبديل به كبيره مىشود و حكم گناهان كبيره را پيدا مىكند از جمله:
اصرار بر گناه صغيره
تكرار گناه صغيره، آن را تبديل به گناه كبيره مىكند، و اگر انسان حتى يك گناه كند، ولى استغفار نكند، و در فكر توبه هم نباشد، اصرار به حساب مىآيد.
گناه صغيره همچون نخ نازك و باريكى است كه اگر تكرار شود، طناب و ريسمان ضخيم و كلفتى مىگردد كه پاره كردنش مشكل است.
قرآن درباره پرهيزكاران مىفرمايد:"و لم يصروا على ما فعلوا و هم يعلمون (1)؛ آنان آگاهانه بر گناهانشان، اصرار نورزند."
امام باقر عليه السلام در شرح آيه فوق فرمود:(2)
«اصرار، عبارت از اين است كه كسى گناهى كند و از خدا آمرزش نخواهد و در فكر توبه نباشد.»(3)
اميرمؤمنان على عليه السلام فرمود:
«اياك و الاصرار فانه من اكبر الكبائر و اعظم الجرائم (4)؛ از اصرار بر گناه بپرهيز، چرا كه از بزرگترين جرايم است.»
غفلت از گناهان كوچك
امام صادق عليه السلام فرمود: رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) همراه ياران (در سفرى) در سرزمين بى آب و علفى فرود آمد، به يارانش فرمود: ائتوا بحطب؛ «هيزم بياوريد» كه از آن آتش روشن كنيم تا غذا بپزيم.
امام باقر عليه السلام در شرح آيه فوق فرمود: «اصرار، عبارت از اين است كه كسى گناهى كند و از خدا آمرزش نخواهد و در فكر توبه نباشد.»
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله) فرمود: «برويد هر كدام هر مقدار مىتوانيد جمع كنيد.» آنها رفتند و هر يك مختصرى هيزم يا چوب خشكيدهاى با خود آورد و همه را در پيش روى پيامبر (صلّى الله عليه وآله) روى هم ريختند، پيامبر اكرم فرمود:
هكذا تجتمع الذنوب؛ « گناهان، اينگونه روى هم انباشته مىشوند»، سپس فرمود:
ايّاكم و الُمحقّرات من الذّنوب...(5)؛ از گناهان كوچك بپرهيزيد كه همه آنها جمع و ثبت مىگردد.
امام صادق عليه السلام فرمود:
لا صَغيرة مع الاِصرار(6)؛ در صورت اصرار، گناه ديگر صغيره نيست.
كوچك شمردن گناه
كوچك شمردن گناه، آن را به گناه بزرگ تبديل مىكند، براى روشن شدن موضوع، به اين مثال توجه كنيد:
اگر كسى سنگى به سوى ما پرتاب كند، ولى بعداً پشيمان شده و عذرخواهى كند، ممكن است او را ببخشيم، ولى اگر سنگ ريزهاى به ما بزند، و در مقابلِ اعتراض بگويد: اين كه چيزى نيست، بى خيالش. او را نمىبخشيم، زيرا اين كار، از روح استكبارى او پرده برمىدارد و بيانگر آن است كه او گناهش را كوچك مىشمرد. به اين روايات توجه كنيد:
- امام حسن عسكرى عليه السلام فرمود:
من الذّنوب التّى لا يغفر ليتنى لا اءُؤاخَذُ الاّ بهذا(7)؛ از گناهان نابخشودنى اين است كه انسان بگويد: كاش مرا به غير از اين گناه مجازات نكنند. (يعنى آن گناهِ مورد اشاره را كوچك بشمرد.)
- اميرمؤمنان على عليه السلام مىفرمايد:
اشدّ الذّنوب ما استَهان به صاحبه (8)؛ بدترين گناهان، آن است كه صاحبش آن را كوچك بشمرد.
- امام صادق عليه السلام فرمود:
از گناه حقير و ريز، بپرهيز (سبك مشمار) كه آمرزيده نشود.
عرض كردم: گناهان حقير چيست!؟ فرمود آن است كه:
الرّجل يَذنب فيَقول طُوبى لى لو لم يَكن لى غير ذلك (9)؛ كسى گناه كند و بگويد خوشا به حال من اگر غير از اين گناه نداشتم.
- حضرت سجاد عليه السلام در ضمن دعا، به خدا عرض مىكند:
الّلهم اَعُوذُ بِكَ مِن ... الاِصرارِ عَلى المَاءثَم و استِصغار المَعصيَة (10)؛ پروردگارا! به تو پناه مىبرم از اصرار بر گناهان، و كوچك شمردن گناه.
اظهار خوشحالى هنگام گناه
لذت بردن از گناه و شادمانى هنگام انجام گناه، از امورى است كه گناه را بزرگ مىكند و موجب كيفر بيشتر مىشود. در اينجا به چند روايت توجه كنيد:
حضرت سجاد عليه السلام در ضمن دعا، به خدا عرض مىكند: پروردگارا! به تو پناه مىبرم از اصرار بر گناهان، و كوچك شمردن گناه.
شر الاشرار من تبهّج بالشر(11)؛ بدترين بدها كسى است كه به انجام بدى خوشحال گردد.
و نيز فرمود:
مَن تَلذّذ بمعاصِى الله ذُلّ(12)؛ كسى كه از انجام گناه، لذت ببرد خداوند ذلّت را به جاى آن لذّت به او مىرساند.
امام سجاد عليه السلام فرمود:
إيّاك و ابتهاج الذّنب فانّه اعظم من ركوبه (13)؛ از شاد شدن هنگام گناه بپرهيز، كه اين شادى بزرگتر(بدتر) از انجام خود گناه است.

و نيز فرمود:
حلاوة المعصية يفسدها اليم العقوبة (14)؛ عذاب دردناك گناه، شيرينى آن را تباه مىسازد.
و از سخنان امام سجاد عليه السلام است:
لا خير فى لذّة من بعدها النّار(15)؛ در لذتى كه بعد از آن آتش دوزخ است خيرى نيست.
رسول اكرم صلّى الله عليه وآله فرمود:
من اذنب ذنبا و هو ضاحك دخل النار و هو باك (16)؛ كسى كه گناه كند و در آن حال خندان باشد وارد آتش دوزخ مىشود در حالى كه گريان است.
گناه از روى طغيان
يكى ديگر از امورى كه موجب تبديل گناه كوچك به گناه بزرگ مىشود، طغيان و سركشى در انجام گناه است.
امّا مَن طَغى وَ اثَر الحَياة الدّنيا فَاِنّ الجَحِيمَ هِىَ المَاءوى (17)؛ و اما آنها كه طغيان كردند و زندگى دنيا را مقدم شمردند، بى گمان جايگاهشان دوزخ است.
مغرور شدن به مهلت الهى
ديگر از امورى كه گناه كوچك را به گناه بزرگ تبديل مىكند، آن است كه گنهكار مهلت خدا و مجازات نكردن سريع او را دليل رضايت خدا بداند و يا خود را محبوب خدا بداند.
و يقولون فى انفسهم لولا يعذّبنا الله بما نقول حسبهم جهنّم يصلونها فَبِئسَ المَصير(18)؛ گناهكاران در دل مىگويند: چرا خدواند ما را به خاطر گناهانمان عذاب نمىكند؟ جهنم براى آنها كافى است، وارد آن مىشوند و بد جايگاهى است.
وعده عذاب جهنم براى چنين افرادى، دليل آن است كه گناه افرادى كه مغرور به عدم مجازات سريع خداوند هستند، گناه كبيره است.
تجاهر به گناه
آشكار نمودن گناه نيز، گناه صغيره را تبديل به گناه كبيره مىكند، شايد از اين نظر كه آشكار نمودن گناه حاكى از تجرّى و بى باكى بيشتر گنهكار است، و موجب آلوده كردن جامعه، و عادى نمودن گناه مىگردد.
رسول اكرم صلّى الله عليه وآله فرمود: كسى كه گناه كند و در آن حال خندان باشد وارد آتش دوزخ مىشود در حالى كه گريان است.
ايّاك و المجاهرة بالفُجور فانّه من اشدّ المآثم (19)؛ از آشكار نمودن گناهان بپرهيز، كه آن از سختترين گناهان است.
و حضرت رضا عليه السلام فرمود:
المستتر بالحسنة يعدل سبعين حسنة و المذيع بالسيّئة مخذول (20)؛ پاداش پنهان كننده كردار نيك، معادل هفتاد كار نيك است، و آشكار كننده گناه، خوار مىباشد.
گناه شخصيتها
گناه آنان كه در جامعه، داراى موقعيت خاص هستند، با گناه ديگران يكسان نيست، و چه بسا گناه صغيره آنها، حكم گناه كبيره را داشته باشد، زيرا گناه آنها داراى دو بعد است: بعد فردى و بعد اجتماعى.
گناه شخصيتها و بزرگان از نظر بعد اجتماعى مىتواند زمينه اغوا و انحراف جامعه را فراهم كرده و موجب سستى دين مردم شود.
بر همين اساس، حساب خداوند با بزرگان و شخصيتها، غير از حساب او با ديگران است.
پينوشتها:
1- آل عمران / 135
2- كافى، ج 2 ص 288.
3- بر همين اساس بعضى از فقهاء گفته اند: عزم بر تكرار گناه همچون اصرار بر گناه است.
4- غررالحكم، ج 1 ص 151.
5- كافى، ج 2 ص 288.
6- بحارالانوار، ج 8 ص 351.
7- تحف العقول، ص 487.
8- نهج البلاغه، حكمت 348، غرر الحكم، ج 1 ص 193.
9- كافى، ج 2 ص 287.
10- صحيفه سجاديه، دعاى هشتم.
11- غرر الحكم، ج 1 ص 446.
12- فهرست غرر، ص 130.
13- بحارالانوار، ج 78 ص 159.
14- بحارالانوار، ج 78 ص 159.
15- بحارالانوار، ج 78 ص 159.
16- مشكاة الانوار، ص 394، وسائل الشيعه، ج 11 ص 168.
17- نازعات / 37 39.
18- مجادله / 8.
19- غررالحكم، ج 1 ص 151.
20- مشكاة الانوار، ص 394، كافى، ج 2 ص 428.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظيم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
گناهان كبیره در كلام امام صادق علیه السلام

«عمرو بن عبید» یكى از علماى اسلام، به حضور امام صادق علیه السلام آمد، سلام كرد و سپس این آیه را خواند:
"الذینّ یجتنبون كبائر الاثم و الفواحش (1) ؛ نیكوكاران كسانى هستند كه از گناهان بزرگ، و زشتى پرهیز مىكنند."
سپس سكوت كرد و دنبال آیه را نخواند؛
امام صادق علیه السلام به او فرمودند: «چرا سكوت كردى؟!»
او گفت: «دوست دارم، گناهان كبیره را در كتاب خداوند بدانم.»
آنگاه امام صادق علیه السلام گناهان كبیرهاى را كه در قرآن آمده بیان نمودند:
1- بزرگترین گناهان كبیره، شرك به خداست؛ قرآن مىفرماید:
وَ من یُشرك بِالله فَقد حَرّم الله عَلَیهِ الجنّة (2) ؛ كسی كه براى خدا، شریك قرار دهد، خداوند بهشت را بر او حرام مىكند.
2- ناامیدى از رحمت خدا؛
انّه لایَیاءس مِن روحِ الله الاّ القَوم الكافِرون (3) ؛ هیچ كس جز كافران از رحمت خدا، نومید نگردد.
3- ایمنى از مكر (عذاب و مهلت) خدا؛
فلا یامن مكر اللهّ الاّ القوم الخاسرون (4) ؛ از مكر خدا ایمن نشود، مگر مردم زیانكار.
4- عقوق (و آزار) والدین؛ چنان كه قرآن از زبان عیسى علیه السلام مىفرماید:
و برّاً بِوالدَتى و لَم یَجعَلنى جَبّاراً شقیّاً(5) ؛ خدا دستور داده كه به مادرم نیكى كنم و مرا زورگوى تیرهبخت قرار نداده است.
5- كشتن انسانِ بى گناه؛
و مَن یَقتُل مؤمِنا مُتعَمّدا فَجزاؤه جهَنّم خالِدا فیها و غَضبَ الله عَلیه وَ لَعنَه وَ اعدّ لَه عَذابا عَظیما(6) ؛ و هر كس فرد با ایمانى را از روى عمد، به قتل برساند مجازات او، دوزخ است كه جاودانه در آن مىماند، و خداوند بر او غضب مىكند و از رحمتش دور مىسازد و عذاب عظیمى براى او آماده ساخته است.
6- نسبت نارواى زنا به زن پاكدامن؛
انّ الّذینَ یَرمُونَ الُمحصِناتِ الغافِلات المُؤمِنات لُعِنُوا فى الدّنیا و الاخرة وَ لَهم عَذاب عَظیم (7) ؛ كسانى كه زنان پاكدامن و بى خبر (از هرگونه آلودگى) و با ایمان را متهم مىسازند، در دنیا و آخرت، از رحمت الهى بدورند، و عذاب بزرگى در انتظارشان است.
7- خوردن مال یتیم؛
انّ الّذینَ یَاكلون اَموال الیَتامى انماّ یاكلون فى بطونهم نارا و سیصلون سعیرا(8)؛ همانا كسانى كه اموال یتیمان را مىخورند، آنها در شكمهاى خود، آتش فرو مىبرند و به زودى در آتش سوزان مىسوزند.
8- فرار از جبهه جهاد؛
وَ مَن یُولّهم یَومئذٍ دُبُره الاّ مُتِحرّفا لِقتال او مُتحیّزا الى فِئَة باَّء بِغَضب مِن الله وَ مَاءواه جَهنّم و بئس المصیر(9)؛ و هر كس در آن هنگام (جنگ) به آنها پشت كند مگر در صورتى كه هدفش، كنارهگیرى از میدان براى حمله مجدد و یا به قصد پیوستن به گروهى (از مجاهدان) بوده باشد (چنین كسى) گرفتار خشم پروردگار خواهد شد، و جایگاه او جهنم، و چه بد عاقبتى است.
9- ربا خوارى؛
اَلّذینَ یَاكُلونَ الرِّبا لایَقُومُون اِلاّ كَما یَقوم الّذى یَتخبَّطهُ الشّیطان مِن المسّ(10)؛ كسانى كه ربا مىخورند، برنمىخیزند مگر مانند كسى كه شیطان با تماس خود، او را همچون دیوانه، آشفته حال كرده است.
10- سحر و جادو؛
وَ لَقَد عَلمُوا لِمَن اشتَراهُ مالَه فِى الاخِرة مِن خلاق (11)؛ قطعا دانستند كه هر كس خریدار جادو شود، در آخرت، بىبهره خواهد بود.
11- زنا؛
وَ مَن یَفعَل ذلكَ یَلقَ اَثاما یُضاعف لَه العَذاب یَومَ القیامَة وَ یَخلُد فیهِ مُهانا(12)؛ هر كس كه زنا كند، مجازاتش را خواهد دید، عذاب چنین كسى در قیامت، مضاعف گردد و با خوارى، همیشه در آن خواهد ماند.
12- سوگند دروغ براى گناه؛
اَلّذینَ یَشتَرونَ بِعَهدِ الله و ایمانِهم ثَمَنا قَلیلا اُولئِك لاخلاقَ لَهم فِى الاخِرة (13) ؛ كسانى كه پیمان خود با خدا و سوگندهاى خود را به بهاى اندك مىفروشند، در آخرت، بىبهرهاند.
13- خیانت در غنایم جنگى؛
وَ مَن یَغلُل یَاتِ بِما غَلّ یَوم القِیامَة (14)؛ و هر كس در غنیمت جنگى، خیانت كند، روز قیامت با آنچه خیانت كرده بیاید.
14- نپرداختن زكات واجب؛
یَومَ یُحمى عَلَیها فى نارِ جَهنَّم فَتُكوى بِها جِباهُهُم و جُنوبهم و ظُهورهم (15)؛ در آن روز (طلاها و نقرهها را)در آتش دوزخ داغ و سوزان كرده و با آن صورتها و پهلوها و پشتهایشان را داغ مىگذارند.
15- گواهى به دروغ، كتمان؛
وَ مَن یَكتُمها فَاِنّه آثِم قَلبَه(16)؛ و هر كس گواهى دادن را پنهان كند، قلبش گنهكار است.
16- شرابخوارى،
یا ایّها الَّذین آمَنوا اِنّما الخَمر و المَیسر و الاَنصابُ و الاَزلام رِجسٌ من عَمل الشَّیطان فَاجتَنبوه لعّلكم تُفلِحون(17)؛ اى كسانى كه ایمان آوردهاید، شراب و قمار و بتها و تیرهاى قرعه پلیدند و از عمل شیطانند. پس از آنها دورى كنید باشد كه رستگار شوید.
17- ترك نماز یا واجبات دیگر به طور عمد، زیرا پیامبر صلّى الله علیه وآله فرمود:
من ترك الصّلاة متعمّدا فقد بَرى من ذمّة الله و ذمّة رسول الله؛ هر كس عمداً نماز را ترك كند از پیمان خدا و رسول خدا بیزارى جسته است.
18و19- پیمان شكنى و قطع رحم، چنانكه خداوند مىفرماید:
اُولئِك لَهمُ اللَعنَة وَ لَهم سُوء الدّار(18)؛ براى آنان كه (پیمان را مىشكنند و قطع رحم مىكنند) لعنت و خانه بد در آخرت، است.
امام صادق علیه السلام به اینجا كه رسید، عمرو بن عبید در حالى كه از شدت ناراحتى، فریاد مىكشید از محضر آن حضرت خارج شد و مىگفت:
هلك من قال براءیه و نازعكم فى الفضل و العلم؛ به هلاكت رسید آن كس كه به راى، فتوا داد، و در فضل و علم با شما، ستیز كرد.(19)
پینوشتها:
1- نجم / 32.
2- نساء / 72.
3- یوسف / 78.
4- اعراف / 99.
5- مریم / 32.
6- نساء / 93.
7- نور / 23.
8- نساء / 10.
9- انفال / 16.
10- بقره / 277.
11- بقره / 102.
12- فرقان / 6869.
13- آل عمران / 77.
14- آل عمران / 161.
15- توبه / 35.
16- بقره / 283.
17- مائده / 90.
18- فرقان / 25.
19- كافى، ج 2 ص 285287، كافى مترجم، ج 3 ص 390392.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظیم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
زمینههای گناه در وجود انسان

زمینههای گناه در وجود انسان
زمینههای گناه در وجود انسان

الف- غریزه
در انسان غرایزى وجود دارد كه گاهى دچار افراط یا تفریط مىشود، پس باید راههاى تعدیل آنها را شناخت.
امام على علیه السلام در گفتارى مىفرماید:
خداوند فرشتگان را به عقل اختصاص داد (و آنها تكویناً محكوم به اطاعت عقل هستند) و حیوانات را به شهوت و غضب، اختصاص داد. (و آنها به طور تكوینى محكوم به ارضاى غرائز حیوانى هستند) اما انسان را با اعطاء عقل و خشم و شهوت شرافت بخشید. پس هرگاه پیروى از عقل كند، مقامش برتر از فرشتگان خواهد شد، زیرا با بودن خشم و شهوت، اطاعت از عقل نموده است، و اگر اطاعت از شهوت و غضب كند، از حیوانات، پستتر است، زیرا با داشتن عقل پیروى از خشم و شهوت نموده است.(1)
قرآن در مورد كسانى كه از غرائز حیوانى پیروى مىكنند؛ مىفرماید:
اولئك كالاَنعامِ بل هم اضلّ سَبیلا(2)؛ آنها همچون چارپایان بلكه گمراهترند.
قواى غریزى
علماى اخلاق مىگویند: منشا و انگیزه گناهان، سه قوه است:
1- قوه شهویّه.
2- قوه غضبیّه.
3- قوه وهمیّه.
قوه شهویّه، انسان را به افراط در لذتخواهى نفسانى، مىكشاند، كه سرانجامش، غرق شدن در فحشا و زشتىها است.
قوهّ غضبیّه، انسان را به ظلم و طغیان آزاررسانى و تجاوز، وادار مىكند.
قوهّ وهمیّه، برترىطلبى و انحصارجویى و تكبر و روح خودخواهى را در انسان زنده مىكند و او را به گناهان بزرگى در این كانال، وامىدارد.(3)
اگر با دقت بررسى كنیم در مىیابیم كه اكثر گناهان (اگر نگوییم همه گناهان) به این سه قوه باز مىگردند.
این سه قوه در وجود انسان لازم است، ولى اگر كنترل و تعدیل نشود و به افراط و تفریط كشانده شود، سرچشمه گناهان بسیار خواهد شد.
براى توضیح بیشتر به این مثال توجه كنید:
آب كه مایه حیات انسان و گیاه و حیوانها مىباشد، اگر در جلو آن سدى بسته شود، تا سیلاب پشت سر آن جمع شود، نه تنها سیلاب به ما ضرر نمىزند، بلكه هر وقت نیاز به آب شد، دریچه سد را باز كرده و گیاهان و دامها از آب آن سد، بهرهمند مىشوند.
امام صادق علیه السلام فرمود:
دوزخیان از این رو جاودانه در دوزخ مىمانند كه نیت داشتند اگر همیشه در دنیا مىماندند همواره خدا را نافرمانى كنند. و بهشتیان از این رو جاودانه در بهشت مىمانند كه نیت داشتند اگر همیشه در دنیا مىماندند همواره از خدا اطاعت نمایند. بنابراین هر دو دسته به خاطر نیتشان جاودانى شدند.
حال اگر سیلاب مهار نشود، هنگام طغیان، دیوانهوار به باغها و كشتزارها و خانهها سرازیر شده و همه را ویران مىكند.
در مورد انسان نیز، نیروى غضب براى دفاع و شهوت براى بقاى نسل لازم است، ولى اگر این دو غریزه بر اثر افسار گسیختگى طغیان كنند، موجب بروز جنایات ویرانگر و انحرافات جنسى و بى عفتى خواهند شد.
نتیجه این كه: اگر بخواهیم جامعه را از لوث گناه پاك سازیم، و یا وجود خویش را از آلودگى گناه، حفظ كنیم، باید غرایز و تمایلات نفسانى را كنترل و تعدیل كنیم.
البته كنترل و تعدیل غرایز شهوانى، نیاز به برنامههایى دارد كه در این كتاب، به قسمتى از آنها شاره خواهد شد.
ب- قلب
در قرآن 132 بار سخن از قلب به میان آمده است، و در آیات متعدد، از قلب كافران و منافقان و مجرمان، به قلب مُهر زده، قلب بیمار، قلب سخت، قلب منحرف و قلب قفل زده یاد شده است.
منظور از قلب یعنى مركز فرماندهى و تصمیمگیرى انسان است. قلب سلیم و پاك، منشا كارهاى نیك است، و به عكس قلب ناسالم و تاریك، كانون فساد مىباشد، و ما در راستاى اطاعت خدا و دورى از گناه، باید توجه عمیق به پاك نگهداشتن قلب، داشته باشیم.
در اینجا به روایت جالبى از امام صادق علیه السلام توجه كنید:
«ما من مومن الا و لقلبه اءُذنان فى جوفه، اءُذُن ینفث فیها الوسواس الخناس و اءُذُن ینفث فیها الملك فیؤید الله المؤمن بالملك فذلك قوله تعالى و ایّدهم بروحٍ منه. (4)و (5)
قلب هر شخص با ایمانى در درون داراى دو گوش است: گوشى كه وسواس خناس در آن مىدمد و گوشى كه فرشته در آن مىدمد، و خداوند، مؤمن را به وسیله آن فرشته، كمك مىكند. و همین است گفتار خداوند كه مؤمنان را به وسیله روح خود، تقویت كرده است.»
قلب، كانون انگیزهها
نیتهاى پاك و آلوده هر دو از قلب سرچشمه مىگیرد و انگیزههاى انحراف و گناه، بر اثر ناصافى دل پدید مىآید، اگر بخواهیم به گناه آلوده نشویم، باید به سراغ سرچشمه برویم و آن را صاف كنیم.
رسول اكرم صلّى الله علیه وآله فرمود:
«نیّة المُؤمِنِ خیرٌ من عَمله و نیّةُ الكافِر شرُّ من عَمَله و كلّ عامل یعمل على نیَّتِه (6)؛ نیت مؤمن بهتر از عمل اوست و نیت كافر بدتر از عملش مىباشد و هر كس طبق نیتش عمل مىكند.»
در شرح این حدیث مطالب بسیار گفته شده اما به نظر مىرسد بهترین قول این باشد كه چون نیت، كانون و مركز تصمیمگیرى و چگونه بجا آوردن اعمال در كمّ و كیف است، لذا نیت مؤمن كه پاك است كانونى براى كارهاى نیك با كیفیت عالى مىگردد. حتى اگر عملى انجام ندهد ولى زمینه براى اعمال نیك دارد. ولى نیت كافر چون ناپاك است كانون فساد خواهد شد، گرچه كارى انجام ندهد ولى آماده كارهاى زشت است. آنچنان فكرش آلوده است كه هر لحظه احتمال آن دارد كه بزرگترین گناه را انجام دهد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
دوزخیان از این رو جاودانه در دوزخ مىمانند كه نیت داشتند اگر همیشه در دنیا مىماندند همواره خدا را نافرمانى كنند. و بهشتیان از این رو جاودانه در بهشت مىمانند كه نیت داشتند اگر همیشه در دنیا مىماندند همواره از خدا اطاعت نمایند. بنابراین هر دو دسته به خاطر نیتشان جاودانى شدند.
سپس امام صادق علیه السلام این آیه را تلاوت فرمود:
قُل كلّ یَعمَل على شاكِلَته(7)؛ بگو هر كس بر اساس ساختار و شیوه خود عمل مىكند. یعنى طبق نیت خود.(8)
عواملى مانند غذا، رفیق، محیط و ... در شكلگیرى نیت، نقش اساسى دارد. اگر غذا، حلال و رفیق و محیط خوب باشد موجب شكلگیرى نیت نیك خواهد شد، و اگر غذا، حرام و رفیق و محیط ، بد باشد نیتِ ناپاك شكل خواهد گرفت.
اصولاً در اسلام عملى ارزش دارد كه از روى نیت پاك و خالص انجام شود، وگرنه در پیشگاه خداوند پذیرفته نمىشود.
رسول اكرم صلّى الله علیه وآله فرمود:
اِنّ اللهَ لایقبل عَملاً فیه مِثقال ذرّة من رِیا(9)؛ خدا عملى را كه در آن به مقدار ذرهاى ریا باشد نمىپذیرد.
امام صادق علیه السلام فرمود:
اگر مؤمن قصد كار نیك كند و انجام ندهد براى او پاداشى نوشته شود و اگر انجام دهد ده پاداش براى او نوشته مىشود ولى اگر مؤمن قصد كار بد كند و انجام ندهد، كیفرى بر او نوشته نشود.(10)
حبّ و بغض
قلب كانون حب و بغض در وجود انسان است و باید آن را بر اساس اسلام تنظیم كرد، زیرا حب و علاقه به چیزى، موجب انجام آن مىشود، و بغض و نفرت از چیزى موجب ترك آن مىگردد.
و این مساله به قدرى مهم است كه امام صادق علیه السلام در سخنى فرمود:
هل الایمان الا الحب و البغض؛ مگر ایمان جز حب و بغض است.
یك مثال: شخصى در خانهاش نشسته، ناگهان مىفهمد كه گربهاى آمد و نیم كیلو گوشتى كه خریده و در آشپزخانه بود، ربود و رفت. او برمىخیزد و به دنبال گربه مىرود تا گوشت را از او بگیرد ولى وقتى كه گربه از خانه بیرون پرید و در كوچه فرار كرد دیگر او را دنبال نمىكند زیرا حب او به گوشت تا این اندازه بود.
ولى اگر روباهى آمد و مرغ خانه را ربود و با خود برد آن شخص روباه را در خانه و كوچه دنبال مىكند ولى وقتى كه روباه به بیابان فرار مىكند او از دنبال كردن روباه صرف نظر مىنماید؛ زیرا حب او به مرغ و بغض او نسبت به روباه تا این اندازه بیشتر نبود.

اما اگر گرگى آمد و گوسفند او را ربود و با خود برد آن شخص گرگ را در خانه و كوچه و بیابان دنبال مىكند بلكه گوسفندش را از او بگیرد وقتى كه گرگ از بیابان دور شد و از كوه بالا رفت آن شخص از گرگ صرف نظر كرده و باز مىگردد، چرا كه حب و بغضش او را بیش از این اندازه نتوانست حركت دهد.
حال اگر درنده دیگرى آمد و كودك خردسال او را گرفت و با خود برد آن شخص آن درنده را در بیابان و كوه دنبال مىكند، و همچنان به دنبال او شب و روز مىرود تا آن را بگیرد و با خود مىگوید هر چند براى به دست آوردن جنازه كودكم باشد باید به دنبال آن درنده بروم.
با این مثال روشن مىشود كه «حب و بغض» و درجات آن چه نقش بالایى در اراده و حركت انسان دارند و هر چه حبّ انسان به چیزى زیادتر شد، آن را بیشتر دنبال مىكند و هر چه بغض انسان به چیزى زیادتر گردید تنفر و دشمنى خود را نسبت به آن بیشتر مىسازد.
اسلام حب و بغض انسان را بر اساس صحیح و در راستاى اطاعت خدا قرار مىدهد تا كانون تصمیم گیرى انسان را سالم و پاك سازد.
ج- فكر و اندیشه
كانون دیگرى كه در وجود انسان سرچشمه كارها است تفكر و اندیشه است. فكر سالم، محصول و بازده سالم و پاك دارد و فكر آلوده، بازده ناسالم و آلوده خواهد داشت.
امیر مؤمنان على علیه السلام مىفرماید:
مَن كَثُر فِكرهُ فِى المَعاصى دَعَته اِلَیها(11)؛ كسى كه بسیار درباره گناه فكر كند او را به گناه سوق مىدهد.
حضرت عیسى علیه السلام ضمن گفتارى به حواریون فرمود:من به شما امر مىكنم كه روح خود را به فكر زنا خبر ندهید، تا چه رسد به این كه زنا كنید زیرا كسى كه روح و فكرش را به زنا خبر دهد مانند كسى است كه در اطاق رنگینى، آتش روشن كند، دود آتش نقشههاى رنگین آن اطاق را كثیف مىكند گرچه خانه را نسوزاند.(12)
یعنى فكر گناه كانون تصمیمگیرى وجود انسان را آلوده مىنماید و چنین كانونى به تاریكى گناه نزدیكتر است تا به سفیدى اطاعت خدا.
زمینههاى پیدایش گناه
در «گناهشناسى» از موضوعات بسیار مهم، شناخت «زمینههاى گناه» است؛ چنانكه گفتهاند: قابلیت قابل، اصل مهم براى تهذیب نفوس است.
باران كه در لطافت طبعش خلاف نیست در باغ، لاله روید و در شورهزار، خَس
كسى كه مىخواهد گناه نكند حتماً باید به زمینههاى گناه توجه كند، وقتى آنها را شناخت به پیشگیرى و درمان آنان بپردازد.
كمبود ویتامینها در بدن، انسان را آماده پذیرش میكربها مىكند و یا بیمارىها را پرورش و گسترش مىدهد، پس باید این كمبودها جبران گردد تا زمینه پذیرش و همچنین زمینه پرورش بیمارىها از بین برود. بنابراین باید «زمینهشناس و زمینهزدا» باشیم. مثلا اگر در منزل چاه فاضلابى زمینهساز انواع پشهها مىباشد سمپاشى بیهوده است باید چاه را پر كرد. پس در مورد مبارزه با گناهان هم باید زمینههای آن را شناخت و موارد را از بین برد.
پینوشتها:
1- جامع السعاده، ج 1 ص 34.
2- اعراف / 179، فرقان / 4.
3- تفسیر فخررازى، ج 20 ص 104.
4- مجادله / 22.
5- كافى، ج 2 ص 267.
6- كافى، ج 2 ص 84.
7- اسراء / 59.
8- كافى، ج 2 ص 85.
9- بحار، ج 72 ص 304.
10- كافى، ج 2 ص 125.
11- فهرست غرر، (ذنب).
12- «وانا امركم ان لاتحدثوا انفسكم بالزنا فضلاً من ان تزنوا...». بحار، ج 14 ص 331. سفینة البحار، ج 1 ص 560.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظیم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
گناهان كلیدى

گناهان كلیدى

گناهان كلیدى
همانگونه كه پیرى و ضعف، زمینه هجوم كسالت و بیمارىهاى گوناگون مىگردد، گاهى عیب و یا گناهى زمینه و كلید انواع گناهان مىشود. مثلاً:
1- حسادت، انسان را به انواع گناهان مانند كارشكنى، تهمت، دروغ و سوء قصدها و ... وادار مىكند. امام صادق علیه السلام فرمود:
ان الحَسَد یَاكُل الاِیمانَ كَما تَاكُلُ النّار الحَطَب(68)؛ همانگونه كه آتش، هیزم را مىبلعد، حسادت ایمان را مىبلعد.
انسان حسود به هر تلاشى كه رقیب خود را بشكند، دست مىزند.
2- بخل و حرص، بخل سبب ندادن زكات و خمس و ترك انفاق و ... مىشود، به علاوه مردم از بخیل ناراحتند و همین موجب بدگویىها و سوء ظنها مىگردد.
امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود:
البُخلُ جامِع لِمساوِى العُیُوب وَ هُو زمام یقادُ بِه اِلى كلّسوء(69)؛ بخل، جامع و گرد آورنده همه بدىها است، و افسارى است كه همه بدىها را به سوى خود مىكشاند.
حرص نیز سبب گناهانى مانند: كم فروشى، احتكار، گران فروشى، رشوه خوارى، تملق و انواع بىتقوایىها مىشود.
3- دروغ، انسان با دروغ، گناهان خود را توجیه مىكند و زیر پوشش توجیههاى دروغین، صدها گناه دیگر بروز مىكند، امام حسن عسكرى علیه السلام فرمود:
جُعِلَت الخَبائِثُ كُلّها فى بَیتٍ و جُعِلَ مِفتاحُها الكذب (70)؛ تمام زشتىها در اتاقى قرار داده شده، و كلید آن، دروغ است .
4- خشم و بداخلاقى، عیبى است كه سبب فحش، غیبت، دشمن تراشى و انواع زشتىها مىشود. امام حسن عسكرى علیه السلام فرمود:
الغضب مفتاح كل شر(71)؛ خشمِ (بىكنترل) كلید هر بدى است.
عیوب و گناهان دیگرى نیز وجود دارند كه زمینهساز گناهان دیگر مىشوند، مانند: بدگمانى، حرامخوارى، شرابخورى، ستیزهجویى، ترس، تكبر و ... كه براى رعایت اختصار از شرح بیشتر خوددارى شد.
پینوشتها:
1- بحارالانوار، ج73، ص 255.
2- بحارالانوار، ج73، ص 307/ نهج البلاغه، حكمت 370.
3- بحارالانوار، ج72، ص 262.
4- تحف العقول، ص 581/ كافى، ج2، ص303 از امام صادق علیه السلام.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظیم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
آثار گوناگون گناه

آثار گوناگون گناه
آثار گوناگون گناه

با بررسى روایات، به دست مىآید كه گناهان مختلف، داراى آثار گوناگون است، كه ما در اینجا به ذكر چند اثر شوم گناه مىپردازیم:
1- قساوت قلب
امیرمؤمنان على علیه السلام فرمود:
ما جَفَّت الدّموعُ الاّ لِقَسوة القُلوب و ما قَست القُلوب الاّ لِكَثرة الذّنوب (1)؛ اشك چشمها نخشكد مگر به خاطر قساوت و سختى دلها، و دلها سخت نشود مگر به خاطر گناهان بسیار .
2- سلب نعمت
امام صادق علیه السلام مىفرماید: پدرم همواره مىفرمود:
اِنّ الله قَضى قَضاء حَتماً الاّ یُنعِمُ على العبد بِنِعمةٍ فَیَسلُبها ایّاه حتّى یُحدِث العبد ذَنباً یَستَحقّ بذلك النّقمة (2)؛ خداوند حكم قطعى فرموده كه نعمتى را كه به بندهاش داده، از او نگیرد، مگر زمانى كه بنده گناهى انجام دهد كه به خاطر آن سزاوار كیفر گردد.
3- عدم استجابت دعا
امام باقر علیه السلام فرمودند: همانا بنده از خدا حاجتى مىخواهد، اقتضا دارد كه زود یا دیر برآورده شود، سپس آن بنده گناهى انجام مىدهد خداوند به فرشته مىفرماید: حاجت او را روا مكن و او را محروم ساز زیرا موجب خشم من شده و سزاوار محرومیت شده است.(3)
4- الحاد و انكار
رسول اكرم صلّى الله علیه وآله در ضمن گفتارى فرمودند:
فاِنّ المَعاصى تَستَولى الضَّلال على صاحِبها حتّى تُوقِعُه رَدّ ولایَة وصىِّ رسول الله و دفع نبوة نبى الله و لا تزال بذلك حتّى توقعه فى ردّ توحید الله و الالحاد فى دین الله (4)؛ همانا گناهان، گمراهى را بر گنهكار مسلط مىنماید تا آنجا كه او را به رد ولایت و امامت وصى رسول خدا و انكار نبوت پیامبر و به همین منوال انكار یكتایى خدا و الحاد و كفر در دین خدا، آلوده مىگرداند.
5- قطع روزى
امام باقر علیه السلام مىفرماید:
إنّ الرّجُل لَیَذنب الذَّنْب فَیَدرء عنه الرّزق (5)؛ مردى گناهى انجام مىدهد و در نتیجه، "روزى" از او دور مىشود.
6- محرومیت از نماز شب
امام صادق علیه السلام مىفرماید:
إنّ الرّجل یَذنب الذَّنْب فَیحرم صَلاة اللیل (6)؛ انسان بر اثر ارتكاب گناه از نماز شب محروم مىگردد.
7- عدم امنیت از حوادث
امیرمؤمنان على علیه السلام فرمودند:
گنهكار نباید خود را از بلاهاى شبانه و حوادث ناگهانى ایمن بداند.(7)
و عواقب شوم دیگر كه فهرستوار ذكر مىكنیم؛
8- قطع باران.
9- ویرانى خانه.

10- حبس صد ساله قیامت.
11- خشم و لعن الهى.
12- بلاهاى بى سابقه.
13- پشیمانى.
14- پردهدرى و رسوایى.
15- كوتاهى عمر.
16- زلزله.
17- فقر عمومى.
18- اندوه.
19- بیمارى.
20- تسلط اشرار
.
روایات در این زمینه، بسیار است.(8) براى رعایت اختصار این فصل را با پنج روایت ذیل به پایان مىبریم:
الف- پیامبر صلّى الله علیه وآله مىفرماید:
هر كس در امر نماز سستى كند و آن را سبك شمرد خداوند او را به پانزده بلا گرفتار مىكند:
1- كوتاهى عمر، 2- كمى روزى، 3- زدودن سیماى صالحان از چهرهاش، 4- عدم پاداش براى اعمالش، 5- عدم استجابت دعا، 6- عدم بهرهمندى او از دعاى صالحان، 7- مرگ ذلیلانه، 8- مرگ در حال گرسنگى و تشنگى، 9- ماموریت فرشتهاى از طرف خدا كه او را در قبرش شكنجه دهد، 10- قبر را بر او تنگ نماید، 11- قبرش تاریك است، 12- ماموریت فرشتهاى براى كشاندن او بر زمین از ناحیه صورت در منظر مردم، 13- حسابرسى شدید قیامت، 14- سلب نظر و توجه خدا به او، 15- ابتلا به عذاب سخت.(9)
ب- پیامبر صلّى الله علیه وآله فرمود:
زنا كردن داراى شش اثر است كه سه اثرش در دنیا است و سه اثرش در آخرت مىباشد،
اثر دنیوى آن عبارتست از: رسوایى، كوتاهى عمر و قطع روزى.
و اما اثر اخروى آن عبارتست از: سختى حساب، خشم خدا و جاودانگى در آتش دوزخ و همچنین اعمال نیك او بدون پاداش است و دعایش به استجابت نمىرسد و بهرهاى از دعاى صالحان نمىبرد.(10)
رسول خدا صلّى الله علیه وآله فرمودند:
هنگامى كه عمل زنا آشكار شود، مرگ ناگهانى زیاد مىگردد ... و هنگامى كه در ترازو كم فروشى شود، خداوند قحطى و كمبود را بر مردم فرود مىآورد و هنگامى كه مردم زكات اموال خود را ندهند زمین بركتهاى خود، از زراعت و میوه و معادن را بروز نمىدهد،... و هنگامى كه قطع صله رحم رواج یافت؛ ثروتها در دست اشرار قرار مىگیرد و هنگامى كه امر به معروف و نهى از منكر ترك گردید خداوند اشرار را بر مردم مسلط مىكند، كه هر چه نیكان آنها دعا كنند به استجابت نمىرسد.
در منزل ابو ایّوب انصارى و در محضر پیامبر (صلّى الله علیه وآله) بودم كه از آن حضرت پرسیدم، منظور این آیه چیست؟
یوم یُنْفخ فى الصّور فَتَاتون افْواجاً(11)؛ روز قیامت در صور دمیده مىشود، پس مردم گروه گروه مىآیند.
آن حضرت (صلّى الله علیه وآله) در پاسخ فرمود:
ده گروه از امت من در قیامت كه به چهرههاى مخصوص و متمایز از دیگران هستند وارد صحنه مىشوند كه عبارتند از:
سخن چینان (میمون)، حرام خوران (خوك)، رباخوران (واژگونه)، ستمگران در قضاوت (كور)، از خود راضى و خود بینان (گنگ و كر)، علما و قاضیان بى عمل (زبانشان را مىجوند و از دهانشان چرك كه همه را ناراحت مىكند بیرون مىآید)، آزار دهندگان به همسایه (بدبوتر از مردار گندیده)، جاسوسان نزد ظالم (پوشیده به لباسهاى آتشین و مس گداخته و چسبان)، شهوترانان و مانع اداى حق خدا از اموال خود (با دست و پاى بریده)، متكبران (آویخته شده بر دارهاى آتشین).(12)
د- رسول خدا صلّى الله علیه وآله فرمودند:
مَن وَلِىَ عَشرةً فلم یَعدِل فیهم جاءَ یومَ القِیامة وَ یَداه و رِجلاه و راسُه فى ثقْب فاءس (13)و(14)؛ هر كس سرپرست ده نفر شود ولى رفتارش با آنها عادلانه نباشد روز قیامت در حالى بیاید كه دست و پا و سر او در سوراخ تبرى باشد.
ه - امام صادق علیه السلام فرمود:
مَن سوّد إسمه فى دیوان ولد فُلان حَشَره الله یَوم القِیامة خِنزیراً (15)؛ كسى كه نام خود را در دفتر ادارى فرزندان فلان (یعنى حكومت طاغوتى بنى عباس و هر طاغوت دیگر) ثبت كند، خداوند او را در روز قیامت به صورت خوك محشور مىكند.
و رسول خدا صلّى الله علیه وآله فرمودند:
هنگامى كه عمل زنا آشكار شود، مرگ ناگهانى زیاد مىگردد ... و هنگامى كه در ترازو كم فروشى شود، خداوند قحطى و كمبود را بر مردم فرود مىآورد و هنگامى كه مردم زكات اموال خود را ندهند زمین بركتهاى خود، از زراعت و میوه و معادن را بروز نمىدهد،... و هنگامى كه قطع صله رحم رواج یافت؛ ثروتها در دست اشرار قرار مىگیرد و هنگامى كه امر به معروف و نهى از منكر ترك گردید خداوند اشرار را بر مردم مسلط مىكند، كه هر چه نیكان آنها دعا كنند به استجابت نمىرسد.(16)
پینوشتها:
1- كافى، ج 2 ص 271.
2- كافى، ج 2 ص 273.
3- كافى، ج 2 ص 271. بحار، ج 73 ص 329.
4- بحارالانوار، ج 73 ص 360.
5- كافى، ج 2 ص 271.
6- كافى، ج 2 ص 271.
7- كافى، ج 2 ص 269.
8- كافى، ج 2 ص 272- 275 و 445- 446.
9- سفینة البحار، ج 2 ص 44.
10- عقاب الاعمال (صدوق)، ص 598، سفینة البحار، ج 2 ص 44.
11- نبا / 20.
12- مجمع البیان، ج 1 ص 423.
13- عقاب الاعمال صدوق، ص 592.
14- ناگفته نماند درباره ى پاداش و كیفر گناه، شیخ صدوق(ره) (متوفى 381) كتاب جامعى به نام «ثواب الاعمال و عقاب الاعمال»، تاءلیف نموده است.
15- عقاب الاعمال، ص 594.
16- وسائل الشیعه، ج 11 ص 513.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظیم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
|
چاپ |
اقسام گناه

اقسام گناه
علماى اسلام از قدیم گناهان را بر دو گونه تقسیم نمودهاند:
1 گناهان كبیره (بزرگ).
2 گناهان صغیره (كوچك).
این تقسیمبندى از قرآن و روایات سرچشمه گرفته است؛
در قرآن چنین مىخوانیم:
"ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سیئاتكم و ندخلكم مدخلا كریماً(1)؛ اگر از گناهان كبیرهاى كه از آن نهى شدهاید، اجتناب كنید، گناهان كوچك شما را مىپوشانیم و شما را در جایگاه خوبى وارد مىسازیم."
و در جاى دیگر آمده است:
"و وضعَ الكِتاب فَترىَ الُمجرمینَ مُشفِقینَ ممّا فیهِ و یقُولونَ یا ویلتنا ما لِهذا الكِتاب لایُغادِر صغیرة وَلا كَبیرةً الا اَحصاها(2)؛ و كتاب (نامه اعمال) در آنجا گذارده شود، گنهكاران را مىبینى كه از آنچه در آن است، ترسان و هراسناكند، و مىگویند: اى واى بر ما، این چه كتابى است كه هیچ عمل كوچك و بزرگى نیست، مگر این كه آن را شماره كرده است؟"
و در آیهاى دیگر مىخوانیم:
"الّذین یَجتَنبون كبائِرَ الاِثم و الفَواحش الاّ اللَمَم انّ ربّك واسعُ المَغفرة...(3)؛ (نیكوكاران) كسانى هستند كه از گناهان بزرگ و زشتىها، جز گناهان كوچك پرهیز مىكنند، بى گمان آمرزش پروردگارت وسیع است.
و درباره بهشتیان مىخوانیم:
"والَّذینَ یَجتَنِبُون كبائِر الاِثمِ والْفَواحِش (4)؛ (مواهب آخرت، جاودانه است براى) آنان كه از گناهان بزرگ و كارهاى زشت پرهیز مىكنند."
و درباره مغفرت الهى مىخوانیم:
"انّ اللهّ لایَغفر اَن یُشركَ به و یَغفِر ما دونَ ذلك لِمن یشاَّء و من یُشرك بِالله فَقد اِفتَرى اِثما عَظیما(5)؛
خداوند(هرگز) شرك را نمىبخشد و پایینتر از آن را براى هر كس بخواهد (و شایستگى داشته باشد) مىبخشد و آن كس كه براى خدا شریكى قایل گردد، گناه بزرگى انجام داده است."
از این آیات به روشنى استفاده مىشود كه گناهان، دو گونهاند: كبیره و صغیره و همچنین استفاده مىشود بعضى از گناهان، بدون توبه حقیقى بخشودنى نیست، ولى بعضى از آنها بخشودنى است.
اقسام گناه در روایات
روایات متعددى از ائمّه (علیهم السلام) به ما رسیده كه بیانگر تقسیم گناهان به كبیره و صغیره است، و در كتاب اصول كافى یك باب تحت عنوان «باب الكبائر» به این موضوع اختصاص یافته كه داراى 24 حدیث است.
در روایت اوّل و دوّم این باب، تصریح شده كه گناهان كبیره، گناهانى را گویند كه خداوند، دوزخ و آتش جهنم را بر آنها مقرر نموده است.(6)
در بعضى از این روایات (روایت سوم و هشتم)، هفت گناه به عنوان گناه كبیره، و در برخى از روایات (روایت 24) نوزده گناه به عنوان گناهان كبیره، شمرده شده است.(7)
گرچه هر گناه، چون مخالفت فرمان خداى بزرگ است، سنگین و بزرگ مىباشد، ولى این موضوع منافات ندارد كه بعضى از گناهان نسبت به خود و آثارى كه دارد، بزرگتر از برخى دیگر باشد، و به گناهان بزرگ و كوچك تقسیم گردد.
پینوشتها:
1- نساء / 31.
2- كهف / 49.
3- نجم / 32.
4- شورى / 37.
5- نساء / 48.
6- الكبائر التى اوجب الله علیها النار. كافى، ج 2، ص 276.
7- كافى چاپ آخوندى، ج 2، ص 285، وسائل الشیعه، ج 11، ص 276.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظیم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
معناي گناه

گناه به معنى خلاف است و در اسلام هر كارى كه بر خلاف فرمان خداوند باشد، گناه محسوب مىشود. گناه هر چند كوچك باشد چون نافرمانى خداست، بزرگ است.
رسول اكرم (صلّى الله عليه وآله) در سخنى به ابوذر فرمودند:
لاتنظر الى صغر الخطيئة و لكن انظر الى من عصيته(1)؛ كوچكى گناه را ننگر، بلكه بنگر چه كسى را نافرمانى مىكنى!
واژه هاى گناه در قرآن
در زبان قرآن و پيامبر (صلّى الله عليه وآله) و امامان (عليهم السلام) با واژههاى مختلف، از گناه ياد شده است، كه هر كدام گويى از بخشى از آثار شوم گناه پرده بر مىدارد و بيانگر گوناگون بودن گناه است.
واژههايى كه در قرآن در مورد گناه آمده، عبارتند از:
ذنب، معصيت، اثم، سيئه، جرم، حرام، خطيئه، فسق، فساد، فجور، منكر، فاحشه، خبث، شر، لمم، وزر، ثقل، و حنث .
- ذنب، به معنى دنباله است، چون هر عمل خلافى يك نوع پيامد و دنباله به عنوان مجازات اخروى يا دنيوى دارد؛ اين واژه، در قرآن 35 بار آمده است.
- معصيت، به معنى سرپيچى و خروج از فرمان خدا و بيانگر آن است كه انسان از مرز بندگى خدا بيرون رفته است؛ اين واژه در قرآن 33 بار آمده است.
- اثم، به معناى سستى و كندى و واماندن و محروم شدن از پاداشها است زيرا در حقيقت گنهكار يك فرد وامانده است و مبادا خود را زرنگ پندارد؛ اين واژه در قرآن 48 بار آمده است.
- سيئه، به معنى كار قبيح و زشت است كه موجب اندوه و نكبت گردد، در برابر «حسنه» كه به معنى سعادت و خوشبختى است؛ اين واژه 165 بار در قرآن آمده است. كلمه «سوء» از همين واژه گرفته شده كه 44 بار در قرآن آمده است.
- جُرم، در اصل به معنى جدا شدن ميوه از درخت و يا به معنى پست است، جريمه و جرايم از همين ماده مىباشد، جرم عملى است كه انسان را از حقيقت، سعادت، تكامل و هدف جدا مىسازد؛ اين واژه 61 بار در قرآن آمده است.
- حرام، به معنى ممنوع است، چنانكه لباس احرام لباسى است كه انسان در حج و عمره مىپوشد و از يكسرى كارها ممنوع مىشود. و ماه حرام ماهى است كه جنگ در آن ممنوع مىباشد و مسجدالحرام يعنى مسجدى كه داراى حرمت و احترام خاصى بوده، و ورود مشركين به آن ممنوع است؛ اين واژه حدود 75 بار در قرآن آمده است.
- خطيئه، غالباً به معنى گناه غير عمدى است. و گاهى در معنى گناه بزرگ نيز استعمال شده است، چنانكه آيه 81 سوره بقره و 37 سوره الحاقه بر اين مطلب گواه مىباشد. اين واژه در اصل حالتى است كه براى انسان بر اثر گناه پديد مىآيد و او را از طريق نجات، قطع مىند، و راه نفوذ انوار هدايت به قلب انسان را مىبندد.(2) اين واژه 22 بار در قرآن آمده است.
- فسق، در اصل به معنى خروج هسته خرما از پوست خود مىباشد، و بيانگر خروج گنهكار از مدار اطاعت و بندگى خدا است كه او با گناه خود حريم و حصار فرمان الهى را شكسته و در نتيجه بدون قلعه و حفاظ مانده است؛ اين واژه 53 بار در قرآن آمده است.
- فساد، به معنى خروج از حدّ اعتدال است كه نتيجهاش تباهى و به هدر رفتن استعدادها است؛ اين واژه 50 بار در قرآن آمده است.
- فجور، به معنى دريدگى و پاره شدن پرده حيا و آبرو و دين است كه باعث رسوايى مىگردد؛ و 6 بار در قرآن آمده است.(3)
- منكر، در اصل از انكار به معنى نا آشنا است، چرا كه گناه با فطرت و عقل سالم، هماهنگ و مانوس نيست، و عقل و فطرت سالم، آن را زشت و بيگانه مىشمرد؛ اين كلمه 16 بار در قرآن آمده و بيشتر در عنوان نهى از منكر، طرح شده است.
- فاحشه، به سخن و كارى كه در زشتى آن ترديدى نيست، فاحشه گويند. در مواردى به معنى كار بسيار زشت و ننگين و نفرت آور به كار مىرود؛ اين واژه 24 بار در قرآن آمده است.
- خبث، به هر امر زشت و ناپسند، خبيث گويند در مقابل «طيّب» به معناى پاك و دلپسند. اين واژه در 16 مورد از قرآن به كار رفته است.
- شرّ، به معنى هر زشتى است كه نوع مردم از آن نفرت دارند، و بر عكس، واژه «خير» به معنى كارى است كه نوع مردم آن را دوست دارند، اين واژه غالبا در مورد بلاها و گرفتارىها استعمال مىشود، ولى گاهى نيز در مورد گناه به كار مىرود، چنانكه در آيه 8 سوره زلزال به معنى گناه به كار رفته است.
- لمم، (بر وزن قلم) به معنى نزديك شدن به گناه و به معنى اشياى اندك است و در گناهان صغيره به كار مىرود. و در قرآن يكبار آمده است.
- وزر، به معنى سنگينى است، و بيشتر در مورد حمل گناه ديگران به كار مىرود، «وزير» كسى است كه كار سنگينى از حكومت را به دوش خواهد كشيد، اين واژه در قرآن 26 بار آمده است. گاهى در قرآن واژه «ثقل» نيز كه به معنى سنگينى است در مورد گناه به كار رفته است، چنانچه آيه 13 سوره عنكبوت به اين مطلب دلالت دارد.
- حنث، (بر وزن جنس) در اصل به معنى تمايل به باطل و بازخواست آمده است و بيشتر در مورد گناه پيمان شكنى و تخلف، بعد از تعهد، آمده است. اين واژه دوبار در قرآن آمده است.
اين واژههاى هفدهگانه هر كدام بيانگر بخشى از آثار شوم گناه و حاكى از گوناگونى گناه مىباشند، و هر يك با پيام مخصوص و هشدار ويژهاى، انسانها را از ارتكاب گناه برحذر مىدارند.
واژههاى گناه در روايات
در روايات اسلامى، واژههاى ديگرى نيز در مورد گناهان مختلف به كار رفته مانند: جريره، جنايت، زَلّت، عثرت، عيب، و ... كه هر كدام بيانگر نوعى از گناه است كه ممكن است به سراغ انسان بيايد.
راه ديگر براى شناخت گناه
در قرآن هيجده گروه به خاطر گناهان مختلف، مورد لعن قرار گرفتهاند؛
«لعن» در اصل به معنى طرد و دور ساختن از رحمت، آميخته با خشم و غضب است، با اين كه رحمت خداوند شامل همه چيز مىشود؛
وَ رَحمَتى وَسعَت كُلّ شَيى(4) ؛ و رحمت من بر هر چيزى گسترده است.
ولى انسان به خاطر سوء انتخاب خود به جايى مىرسد كه همچون توپ در بسته در اقيانوس رحمت الهى قرار دارد اما ذرهاى آب رحمت را به درون نمىپذيرد.
پينوشتها:
1- مجموعه ورام، ج 2، ص 53.
2- الميزان، ج1، ص 218.
3- مفردات راغب، ص 373.
4- اعراف / 152.
منبع:
گناه شناسى، محسن قرائتى، تنظيم و نگارش: محمدى اشتهاردى .
دعاى صاحبان باغ سوخته

در زمانهاى دور، در سرزمین یمن مرد با ایمانى زندگى مىكرد. او باغ و بستان بزرگ و آبادى داشت و به هنگام برداشت محصول، فقیران و تهىدستان به باغ او مىآمدند و بهره مىبردند. وقتى كه پدر از جهان رخت بر بست پسران مالك باغ شدند و تصمیم گرفتند از میوه و ثمره باغ به مستمندان چیزى ندهند. زمان برداشت محصول فرارسید، آنان با خود گفتند:
فردا صبح بى سر و صدا به باغ مىرویم و به سرعت محصول را جمع مىكنیم و تا تهىدستان از شروع برداشت محصول بىخبر هستند ما كار را تمام كرده و آن را به خانه و انبار مىآوریم. آنان بدون آن كه توجه كنند كه نعمتها همه از خداست و خداوند در محصول آنان براى فقرا سهمى قرار داده است، با این تصمیم، شب خوابیدند تا پگاه به باغ روند.
همان شب آتش الهى، باغ را سوزاند به گونهاى كه صبحگاهان وقتى كه آنان به باغ رسیدند با خود گفتند: اشتباه آمدیم، این باغ ما نیست. برادر عاقلتر گفت: مگر به شما نگفتم تسبیح الهى گویید و به یاد خداوند باشید و جانب حق را پاس دارید!
آنان از غفلت به در آمدند و هشیار شدند و به اشتباه خود پى بردند و گفتند:
سُبْحانَ رَبِّنا إِنّا كُنّا ظالمِین(1)؛ منزّه است پروردگار ما، همانا ما ستمكارانیم.
آنان یكدیگر را ملامت كردند و به گناه خود اقرار و اعتراف كردند و تصمیم گرفتند راه راست و درست، و روش پدر خردمند خود را در پیش گیرند و گفتند:
عَسى رَبُّنا أَنْ یُبْدِلنا خَیْراً منْها إِنّا إِلى رَبِّنا راغِبُونَ(2)؛ امیدواریم پروردگار ما بهتر از آن باغ؛ به ما دهد، ما به سوى پروردگار خود رو مىكنیم.
پینوشتها:
1- قلم/ آیه 29.
2- قلم/ آیه 32.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقى.
دعاهاى حضرت زكريا (عليه السلام) در قرآن

دعا براى درخواست فرزند
زكريّا يكى از پيامبران الهى است. او يك عمر توحيد و خداپرستى و پاكى و درستى را تبليغ كرد و مردم را به راه راست هدايت نمود. آنگاه كه به سنّ پيرى رسيد فكر مىكرد به زودى مرگ به سراغ او خواهد آمد و در غمى جانكاه فرو رفت.
غم و اندوه زكريا براى آن بود كه فرزندى نداشت و از نزديكان او هم كسى نبود كه راه او را ادامه دهد و از اين نظر بسيار اندوهگين شد كه مشعل هدايتى كه از ديرباز در خاندان او و به دست پدران او بوده است به خاموشى گرايد.
پيرى خود و عقيم بودن همسر، او را از چشم داشتن به لطف الهى باز نداشت او اين خواسته و آرزوى خود را در موارد گوناگون از خداوند درخواست كرد كه در سه جاى قرآن كريم از آن ياد شده است:
الف) "حنّه" همسر عمران در حال حاملگى نذر كرده بود فرزندى كه به دنيا مىآورد خدمتگزار بيتالمقدس شود. وقتى كه زايمان كرد دختر زاييد و گفت: «خداوندا دختر زاييدم ـ گرچه آرزو داشتم پسر باشد ـ و او را مريم ناميدم و از شيطان رجيم به تو پناه دادم.»
خداوند هم نذر او را قبول كرد. زكريا كه شوهر خاله مريم و بزرگِ بيتالمقدس بود سرپرستى مريم را بر عهده گرفت و او را بزرگ كرد. و در ميان مسجد براى او محرابى ساخت كه مريم در آن به عبادت مىپرداخت. زكريا هرگاه براى سركشى به مريم به محراب او داخل مىشد مشاهده مىكرد طعام گوارا و ميوههاى غير فصل نزد مريم موجود است، از مريم مىپرسيد: «اينها از كجا براى تو آمده است؟»
جواب مىشنيد: «از جانب خداوند متعال آمده، و خداوند به هر كس خواهد روزى بىحساب مىدهد.»
در اين هنگام، عبادت و معنويت و كمالات مريم، زكريا را تكان داد و با خود گفت: چه مىشد من چنين فرزندى داشتم و بلافاصله دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِيَّةً طَيِّبَةً اِنَّكَ سَميعُ الدُّعاء(1)؛ بارالها، به من ذريه و فرزندانى پاكيزه از نزد خود ببخش، به درستى كه تو شنونده دعايى.
سپس در حالى كه در محراب نماز مىگزارد؛ فرشتگان الهى به او بشارت دادند كه خداوند فرزندى به نام يحيى كه بزرگ و پاكدامن و پيامبر خواهد بود به تو عطا مىكند.زكريا ناباورانه گفت: «كجا من پسرى خواهم داشت، چرا كه خود پير و همسرم نازاست؟!»
جواب آمد: «خداوند انجام مىدهد آنچه را خواهد.»
ب) در آغاز سوره مريم آمده است: ياد كن رحمت پروردگارت را بر حضرت زكريا. آنگاه كه آهسته پروردگارش را خواند و گفت:
رَبِّ إِنِّى وَهَنَ العَظْمُ مِنِّى وَاشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيّاً * وَ إِنِّى خِفْتُ المَوالِى مِنْ وَرائِى وَ كانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً فَهَبْ لِى مِنْ لَدُنْكَ وَلِيّاً * يَرِثُنِى وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيّاً(2)؛ بارالها، استخوانم سست شده و موى سپيد، سرم را فرا گرفته است، تاكنون هرگاه تو را خواندهام بدعاقبت نبودهام. من از موالى پس از خود مىترسم، همسرم نيز عقيم است، فرزندى به من عطا كن از جانب خود كه وارث من و وارث آل يعقوب باشد، و او را پسنديده بدار.
از جانب خداوند ندا آمد: «اى زكريا تو را بشارت مىدهيم به پسرى كه نامش يحيى است و پيش از اين همنامى نداشته است.»
زكريا گفت: «پروردگارا، كجا من پسرى خواهم داشت در حالى كه همسرم نازاست؟»
جواب آمد: «خداى تو اين چنين مىخواهد و براى او آسان است. پيشتر تو را آفريدم در حالى كه چيزى نبودى.»
خداوند يحيى را با كتاب و حكمت به زكريا عطا فرمود.
ج) در سوره انبياء، در مقام ياد پيامبران و اشاره به زندگى و بندگىشان، آنگاه كه نوبت به زكريا مىرسد، خداوند مىفرمايد: آنگاه كه زكريا پروردگارش را ندا داد و گفت:
رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَ أَنْتَ خيْرُ الوارِثينَ(3)؛ بارالها، مرا تنها نگذار و تو بهترين وارثانى.
و خداوند فرمايد: «ما دعاى او را مستجاب كرديم و يحيى را به او بخشيديم و همسرش را به صلاح آورديم، آنان در كارهاى خير شتاب داشتند و با اميد و بيم ما را مىخواندند و در برابر ما خاشع بودند.»
ذكر چند حديث
1. در تاريخ آمده است: «رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هر گاه حضرت على (عليه السلام) را در جنگها به ميدان مىفرستاد دعا مىكرد و مىگفت: «رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَ أَنْتَ خيْرُ الوارِثينَ»؛ بارالها مرا تنها مگذار ـ يعنى على را از من مگير ـ و تو بهترين وارثانى.»(4)
2. مرحوم كلينى از حارث نصرى حكايت مىكند كه او گويد: «به امام صادق (عليه السلام) گفتم: خاندان من همه منقرض شدهاند و من هم فرزندى ندارم. (كنايه از اين كه به من دعايى تعليم كن تا به بركت آن فرزنددار شوم).
حضرت فرمود: در سجده بگو: «رَبِّ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيَةً طَيِّبَةً إنَّكَ سَميعُ الدُّعاء»، «رَبِّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَ انْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ.»
حارث گويد: من به دستور حضرت عمل كردم و در سجدهام اين دو آيه را خواندم. خداوند به من دو پسر به نامهاى على و حسين عطا كرد.»(5)
3. على بن محمد صيمرى كاتب گويد: «با دختر جعفر بن محمد كاتب ازدواج كردم و او را بسيار دوست داشتم، اما از اين ازدواج فرزندى نصيبم نشد. به سراغ امام هادى (عليه السلام) رفتم و داستان خود را براى او باز گفتم. او تبسّم كرد و فرمود: انگشترى فراهم كن كه نگينش فيروزه باشد و بر آن بنويس: «رَبِّّ لا تَذَرْنى فَرْداً وَ أنْتَ خَيْرُ الْوارِثينَ.» صيمرى گويد: به دستور حضرت عمل كردم، يك سال نگذشت كه از آن همسر، پسرى روزىام شد.»(6)
روايات ديگرى هم درباره نحوه طلب فرزند از خداوند آمده است.(7)
پينوشتها:
1- آل عمران/ آيه 38.
2- مريم/ آيات 3 ـ 5.
3- انبياء/ آيه 89.
4- مروج الذهب، ج2، ص422.
5- كافى، ج6، ص8 / مجمع البيان، ج7، ص61.
6- نور الثقلين، ج3، ص456.
7- كافى، ج6، ص7 ـ 10/ نور الثقلين، ج3، ص456.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسين واثقى.
دعاى سلیمان(علیه السلام) براى حكومتى بىنظیر

سلیمان و پدرش داود از پیامبران الهى بودند كه خداوند در قرآن كریم از آنان به نیكى یاد مىكند. از آن جا كه سلیمان (علیه السلام) شیفته اسب بود، لشكریان او مسابقه اسب دوانى ترتیب داده بودند تا براى نبرد با دشمن آماده باشند و سلیمان از آن، سان مىدید. مسابقه به درازا كشید و وقت فضیلت نماز سپرى شد. خداوند كه خواست سلیمان را بیازماید جنازهاى بر تخت او افكند. سلیمان به درگاه الهى رو كرد و دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ اغْفِرْلى وَ هَبْ لى مُلْكاً لا یَنْبَغى لأَحَدٍ مِنْ بَعْدى إِنَّكَ أَنْتَ الوَهّابُ(1)؛ خداوندا، مرا بیامرز و حكومتى به من ببخش كه شایسته هیچ كس پس از من نباشد، همانا تو بسیار عطا كنندهاى.
خداوند متعال هم خواسته او را برآورد و حكومتى بىنظیر به او عطا كرد. پس از گذشت هزاران سال هنوز هم داستان مُلك سلیمان بر سر زبانهاست و از آن به بزرگى و عظمت یاد مىشود.
پینوشت:
1- سوره ص/آیه 35.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقىدعاى حضرت يونس (عليه السلام) در قرآن

حضرت يونس يكى از پيامبران الهى بود. او زمانى دراز مردم را به توحيد و يكتاپرستى فرا خواند. ليكن اين دعوت و تبليغ طولانى مردم را به راه نياورد و آنان همچنان بر كفر خود لجاجت مىكردند. در اين هنگام كه يونس از جهل و كفر آنان به خشم آمده بود، پيش از آن كه از خداوند اجازه گيرد از شهر خارج شد و سر به بيابان گذاشت. رفت تا به دريا رسيد. به قدرت الهى يك ماهى بزرگ دهان باز كرد و يونس را بلعيد. يونس بدون آن كه در شكم ماهى هضم شود زندانى شد و دانست اين سزاى آن است كه بدون اذن الهى، مأموريت خود را رها كرده است.
در چنين شرايطى با دلى شكسته و قطع اميد از همه جا، دعا كرد و گفت:
لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمينَ(1)؛ خدايا، معبودى به جز تو نيست، از هر عيب، منزّهى. به درستى كه من از كسانى هستم كه بر خود ستم كردم.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «ما دعاى او را مستجاب كرديم و او را از غم نجات داديم، و اين چنين همه مؤمنان را نجات مىدهيم.»حضرت يونس كه از شكم ماهى و درياى عميق نجات يافته بود، به محل مأموريت خود باز آمد و مردم هم كه در غياب او به خود آمده بودند به گرد او جمع شدند و راه پاكى و خدا پرستى در پيش گرفتند.
چند نكته
1. خداوند در پايان داستان يونس مىفرمايد: «و كذلكَ نُنجِى المؤمنين؛ ما اين چنين مؤمنان را از غم و گرفتارى نجات مىدهيم.» گويا داستان يونس براى اين در قرآن آمده است كه اين قانون كلى و سنّت هميشگى الهى بازگو شود: نجات مؤمنان گرفتار، برنامه دائمى خداست كه در همه زمانها و مكانها و در تمام نسلها جارى است.
پر واضح است كه اين بشارت و مژدهاى براى همه ماست.
پيامبر گرامى ما فرمود: «آيا شما را راهنمايى كنم به اسم اعظم الهى، كه هر گاه خداوند با آن اسم خوانده شود جواب دهد، و هر گاه با آن اسم از خداوند درخواست شود پاسخ دهد؟ آن دعاى يونس است كه در تاريكىها خواند: «لا إِلهَ إلاّ أنتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالمينَ.»
مردى پرسيد: اى رسول خدا! آيا اين دعا مخصوص يونس بود يا براى همه مؤمنان است؟ پيامبر (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «آيا نشنيدى بقيه آيه را: «وَ كَذلِكَ نُنْجِى المُؤمِنينَ.»(2)
2. عارفان الهى به دعاى حضرت يونس اهميت فراوان مىدهند و بدان اهتمام ورزند و آن را ذكر يونسيّه نامند.
3. دعاهاى معصومان(عليهم السلام) ريشه قرآنى دارد. چرا كه آنان فرزندان قرآنند و از معرفت زلال قرآنى بهرهمندند. امام حسين(عليه السلام) با اقتباس از دعاى حضرت يونس، در دعاى عرفه گويد:
لا إلهَ إلاّ أنْتَ سُبْحانَكَ إنّى كُنْتُ مِنَ الظالمينَ. لا إلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مَنَ المُسْتَغْفِرينَ. لا إلهَ إلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إنّى كُنْتُ مِنَ المُوَحِّدينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الخائِفينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الوَجِلينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرّاجينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الرّاغِبينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ المُهَلِّلينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ السّائِلينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ المُسَبِّحينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ المُكَبِّرينَ. لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ رَبّى و رَبُّ آبائى الأَوَّلينَ؛
به جز تو خدايى نيست، منزّهى از عيب، من از ستمكارانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از استغفار كنندگانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از يكتا پرستانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى، من از بيمناكان از عذاب توام. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از افراد ترسانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو،
من از اميدوارانم. به جز تو خدايى نيست، تو منزّهى ، من از آرزومندانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از لا اله اِلاّ اللّه گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از گدايانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو، من از تسبيح گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزّهى تو، من از الله اكبر گويانم. به جز تو خدايى نيست، منزهى تو كه پروردگار من و پروردگار پدران پيشين منى.
چند حديث در فضيلت اين دعا
1. پيامبر گرامى(صلّى الله عليه وآله): «هر بيمار مسلمانى كه اين دعا را بخواند، اگر در آن بيمارى (بهبودى نيافت و) مرد پاداش شهيد به او داده مىشود، و اگر بهبودى يافت خوب شده در حالى كه تمام گناهانش آمرزيده شده است.»(3)
2. رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم): «آيا به شما خبر دهم از دعايى كه هر گاه غم و گرفتارى پيش آمد آن دعا را بخوانيد گشايش حاصل شود؟» اصحاب گفتند: آرى اى رسول خدا. آن حضرت فرمود: «دعاى يونس كه طعمه ماهى شد: لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظَّالِمِينَ.»(4)
3. امام صادق (عليه السلام): «عجب دارم از كسى كه غم زده است چطور اين دعا را نمىخواند لا اِلهَ اِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ اِنّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ» چرا كه خداوند به دنبال آن مىفرمايد: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَ نَجَّيْنَاهُ مِنَ الغَمِّ وَ كَذلِكَ نُنْجِى المُؤْمِنِينَ.» (ما او را پاسخ داديم و از غم نجات داديم و اين چنين مؤمنان را نجات مىدهيم.)(5)
4. مرحوم كلينى نقل مىكند: مردى خراسانى بين مكه و مدينه در ربذه به امام صادق (عليه السلام) برخورد و عرضه داشت: فدايت شوم من تاكنون فرزنددار نشدهام، چه كنم؟
حضرت فرمود: «هر گاه به وطن برگشتى و خواستى به سوى همسرت روى، آيه "وَ ذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِـباً فَـظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ فَنادى فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلـهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِـينَ" را تا سه آيه بخوان، إن شاء الله فرزنددار خواهى شد.»(6)
پينوشتها:
1- انبياء، آيه 87.
2- قوارع القرآن، ص67.
3- قوارع القرآن، ص67.
4- كشاف، ج3، ص132، پاورقى.
5- خصال، ص218.
6- كافى، ج6، ص10.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسين واثقى.
دعاهاى حضرت یوسف (علیه السلام) در قرآن

- یكى از پیامبران الهى یوسف است. داستان حضرت یوسف در قرآن كریم، بلند و پر نكته است. حسد، برادران را وادار مىكند كه او را به چاه بیندازند. قافلهاى سر مىرسد و دلو را در چاه مىافكنند تا آب بكشند و استفاده كنند. ناباورانه مىنگرند به جاى آب، نوجوانى زیبا از چاه سر برآورد. او را به بردگى مىگیرند و در مصر به فروش مىرسانند. یوسف به عنوان برده به كاخ عزیز مصر راه مىیابد و زلیخا همسر عزیز، شیفته یوسف مىشود و مىخواهد از او كام گیرد.
یوسف پاكدامنِ پیغمبرزاده، به گناه تن نمىدهد. او را تهدید به زندان مىكنند. یوسف دست به دعا برمىدارد و مىگوید:
رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَى مِمّا یَدْعُونَنى إِلَیْهِ وَ إِلاّ تَصْرِفْ عَنّى كَیْدهُنَّ أصْبُ إِلَیْهِنَّ وَ أَكُنْ مِنَ الْجاهِلینَ(1)؛ بارالها، زندان براى من دوست داشتنىتر است از گناهى كه مرا به سوى آن فرا مىخوانند، اگر مكر زنان را از من مگردانى با آنان درآمیزم و از جاهلان خواهم بود.
خداوند هم دعاى او را مستجاب فرمود و مكر زنان دربار را از او بگرداند. پس یوسف را زندانى كردند.
- یوسف مدتى را در زندان مىگذراند. سالها و حكایتها مىگذرد تا آن كه براى تعبیر خواب پادشاه مصر در زندان به نزد او مىآیند. یوسف از موقعیت استفاده مىكند، از بىگناهى خود مىگوید، و از سبب زندانى شدن خود جویا مىشود.
پیام او را به پادشاه مىرسانند. پادشاه زنان را احضار مىكند. همه زنان، به ویژه زلیخا همسر پادشاه، بر گناهكارى خود و بىگناهى یوسف گواهى مىدهند. یوسف از زندان آزاد، مقرّب دربار و وزیر دارایى و اقتصاد مىشود.
در كنعان مردم دچار قحطى مىشوند و براى تهیّه آذوقه به سوى مصر رو مىآورند. مصر كه با تدبیر یوسف داراى انبارهاى بزرگ غلّه شده است پذیراى فرزندان یعقوب مىشود.
باز هم حكایتها مىگذرد تا آنگاه كه خبر یوسف به یعقوب مىرسد و یعقوب و خاندانش راهى مصر و بر سراى بزرگ یوسف وارد مىشوند.
یوسف، پدر و مادرش را احترام مىكند و بر تخت مىنشاند و برادرانش در برابر او به خاك در مىافتند و براى خداوند سجده مىگزارند. با پدید آمدن چنین صحنهاى، خوابى كه یوسف در نوجوانى دیده بود و به پدرش بازگو كرده بود تعبیر مىشود. در چنین شرایطى یوسف دست به دعا بر مىدارد و با خداوند چنین مناجات مىكند:
رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِى مِنَ المُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِى مِنْ تَأْوِیلِ الأَحادِیثِ فاطِرَ السَّمـواتِ وَالأَرضِ أَنْتَ وَلِیّى فِى الدُّنْیا وَالآخِرَةِ تَوَفَّنى مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِى بِالصّالِحینَ(2)؛ بارالها، تو به من ریاست دادى، و تعبیر خواب را تو به من آموختى، اى آفریننده آسمانها و زمین، تو ولى و سرپرست من در دنیا و آخرت هستی، مرا مسلمان بمیران و به نیكوكارانم بپیوند.
پینوشتها:
1- یوسف/ آیه 33.
2- یوسف، آیه 101.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقى.
دعاى بلقیس؛ ملكه سبا

خداوند به سلیمان حكومتى بىنظیر عطا كرد. پرندگان نیز در تسخیر سلیمان بودند. روزى سلیمان در میان پرندگان، هدهد را ندید. زمانى نگذشت كه هدهد باز آمد و گفت: از سرزمین سبا براى تو خبرى آوردهام. در آن جا زنى با امكانات بسیار و تختى عظیم حكم مىراند و مردم آن در برابر خورشید سجده مىكنند.
سلیمان نامهاى به ملكه آن سرزمین مىنویسد و هدهد آن را به مقصد مىرساند. ملكه پس از رایزنى و مشورت با سران، هدیهاى براى سلیمان مىفرستد كه سلیمان آن را نمىپذیرد.
پس از گذشت زمان و مراحلى، ملكه به سوى دربار سلیمان بار سفر مىبندد و وارد كاخ سلیمان مىشود و به نشانه توبه و ایمان مىگوید:
رَبِّ اِنّى ظَلَمْتُ نَفْسى وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمانَ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ(1)؛ بارالها، من بر خودم ستم كردم و با سلیمان به خداوند عالمیان ایمان آوردم.
پینوشت:
1- نمل/ آیه 44.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقى.
دعاهايى كه خداوند به پيامبر اكرم
آموخت

1. در سوره زمر، خداوند متعال به پيامبرش حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله) آموزشهاى متعددى مىدهد. يكى از آن تعليمات اين دعاست كه اى محمد بگو:
اللّهُمَّ فاطِرَ السَّمواتِ وَالأَرْضِ عالِمَ الغَيْبِ وَالشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْكُمُ بَيْنَ عِبادِكَ فِيما كانُوا فِيهِ يَخْتَلِفُونَ(1)؛ اى پروردگار آفريننده آسمانها و زمين، داناى پنهان و پيدا، تو حكم مىكنى بين بندگانت در آنچه كه در آن اختلاف كنند.
2. دشمنان حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) افراد عنود و لجوجى بودند و هر روز براى گريز از پيام حق و گمراه كردن مردم، نغمهاى ساز مىكردند. اما در برابر هر سخن و بهانهاى، جواب شايستهاى از پيامبر دريافت مىكردند. و چه بسا پيامبر در انتظار مىماند تا از سوى خداوند جواب مناسبى صادر شود، تا هم به دشمنان پاسخ دهد و هم بر عزم و اراده آن جناب بيفزايد. در پايان سوره انبياء ضمن جواب به منكران توحيد، خداوند به حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله) آموزش مىدهد كه اينگونه بگو:
رَبِّ احْكُمْ بِالحَقِّ وَ رَبُّنا الرَّحْمـنُ المُسْتَعانُ عَلى ما تَصِفُونَ(2)؛ پروردگارم، به حق داورى كن، و پروردگار ما بخشندهاى است كه از او يارى جويند بر آنچه شما (از دروغ و باطل) گوييد.
3. خداوند متعال به پيامبر گرامىاش حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اينگونه تعليم و آموزش مىدهد كه بگو:
رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ(3)؛ خداوندا! بيامرز، و رحم كن، تو بهترين رحم كنندگانى.
گرچه در اين آيه نفرمود چه كسى را بيامرز و به چه كسى رحم كن، اما به كمك آيات و ادلّه ديگر در مىيابيم كه رسول خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) براى خود و براى همه مسلمانان از حق تعالى آمرزش و رحمت طلب مىكند. و چون رسول الله (صلّى الله عليه وآله وسلّم) الگوى همگان است، ما هم به آن جناب اقتدا مىكنيم و مىگوييم: «رَبِّ اغْفِرْ وَارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرّاحِمينَ.»4. خداوند بزرگ به پيامبر اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) دستور مىدهد كه براى قرائت آن بخش از قرآن كه در حال وحى بر آن حضرت است پيش از پايان يافتن وحى، شتاب نكند. به آن حضرت فرمان مىدهد كه بگو:
رَبِّ زِدْنى عِلْماً(4) ؛ پروردگارا، دانش مرا بيشتر فرما.
با توجه به اين نكته كه پيامبر ما داناترين آفريدگان خداست در عين حال حق تعالى به او چنين دستورى مىدهد، بر ما كه از علم و دانش ذرّهاى بيش نداريم ضرورىتر و لازمتر است كه اين دعا را تكرار و از خداوند حكيم دانش فراوان طلب كنيم.
پيامبر ما فرمود: «هرگاه روزى بر من بگذرد كه در آن بر دانشم نيفزايم، طلوع خورشيد در چنين روزى بر من مبارك مباد.»(5)
5. ما مسلمان و پيرو قرآنيم. قرآن كريم با «بِسم اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ» و سپس با «الحَمْدُ للهِ رَبِّ العَالَمِينَ» آغاز مىشود.
پيامبر اسلام فرموده است: هر كار با نام خدا و حمد الهى آغاز نشود پايان خوش و كاملى ندارد.
در سوره اسراء خداوند دعايى را به حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله) تعليم مىدهد كه هر وقت بر كارى تصميم گرفتى براى موفقيت در آن اين طور دعا كن:
رَبِّ أَدْخِلْنِى مُدْخَلَ صِدْقٍ وَأَخْرِجْنِى مُخْرَجَ صِدْقٍ وَاجْعَلْ لِى مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصِـيراً(6)؛ بارالها، مرا با صدق و استوارى داخل كن، و با صدق و درستى بيرون آر، و براى من از جانب خود تسلّطى يارى بخش قرار ده.
اين دعاى قرآنى در آغاز هر كار، شايسته و مناسب است تا شروع و پايان آن به درستى و استوارى باشد و در هنگامه كار يارى الهى همراهى كند. در تاريخ آمده است: پيامبر گرامى اسلام (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هنگام فتح مكه اين دعا را خواندند.و از امام (عليه السلام) نقل شده كه فرمود: «هرگاه در شرايط ترسناك قرار گرفتى اين آيه را بخوان.»(7)
6. حضرت محمّد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «نه من و نه هيچ پيامبرى پيش از من، پيامى به عظمت و سنگينى توحيد نياوردهاند.»
چون پيام توحيد بزرگ و عظيم بود، بيشترين فرصتهاى تبليغى پيامبران را به خود اختصاص داد، پيامبر ما هم براى معرفى توحيد، گفت و گوهاى بسيار با مردم داشت. آيات و نشانههاى خداوند را براى مردم باز مىگفت و از آنان مىخواست به تأمل و دقت نشينند. در آغاز سوره شوري، خداوند موادّ لازم را براى اين گفت و گوها به پيامبرش مىآموزد و در ضمن به او تعليم مىدهد تا بگويد:
اللهُ رَبّى عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنيبُ(8)؛ الله پروردگار من است، بر او توكل كردم و به سوى او باز مىگردم.
7. يكى از آموزشهاى الهى و قرآنى حمد و سپاس الهى است، و ديگرى ياد نيك و شايسته از برگزيدگان وادى توحيد، يعنى پيامبران و اولياى الهى كه راهنمايان بشر به سوى تقوا و پاكى و عدالت و توحيد بودند. آنانى كه خداوندشان برگزيد تا مشعل هدايت ديگران به سوى خدا و آخرت باشند. خداوند به حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمان مىدهد كه بگو:
الْحَمْدُ للهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذينَ اصْطَفى(9)؛ تمام حمد و سپاس براى خداست، و سلام بر بندگانش، آنان كه برگزيد.
8. مهمترين پيام پيامبران الهى، توحيد و خداپرستى بوده است. پيامبر ما هم به سان ديگر پيامبران پايه و شالوده دعوتش يكتاپرستى بود و سعى مىكرد تصوير درستى از توحيد ذات و صفات و افعال به بشر ارائه دهد، و به دور از خرافات و پندارها، توحيد ناب و خالص را تبيين كند. در قرآن كريم آياتى كه مربوط به توحيد است از آيات ديگر بيشتر است. هر بار كه مردم نادان براى كجروى خود بهانهاى مىتراشند و بر پايه انديشههاى جاهلى، اعتراض مىكنند پيامبر با صبر و سعه صدر به آنان پاسخ سنجيده مىدهد. يك بار پس از پاسخ به آنان به فرمان الهى چنين مىگويد:الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى لَمْ يَتَّخِذ وَلَداً وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ شَرِيكٌ فِى المُلْكِ وَ لَمْ يَكُنْ لَهُ وَلِى مِنَ الذُّلِّ وَ كَبِّرْهُ تَكْبِيراً(10)؛ حمد و سپاس خدايىراست كه فرزندى نگرفته و در حكومت، شريكى براى او نيست، و همپيمانى براى يارى او در مشكلات نيست (چرا كه احتياج ندارد) و بزرگ دار او را، برترين بزرگ داشتن.
رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) فرمود: «آيه عزّت را بسيار بخوانيد.» پرسيدند: آيه عزت كدام است؟ فرمود: «الحَمْدُ لِلّهِ الَّذِى لَمْ يَـتَّخِذ وَلَداً...»
9. پيامبر ما در راه ابلاغ پيام الهى، از ناكسان آزار بسيار ديد. و هرگاه كه فشار روحى و روانى و تبليغاتى دشمن اوج مىگرفت، خداوند پيامبرش را دلدارى و روحيه مىداد.
در صلح حديبيه به هنگام نوشتن صلحنامه، يكبار به گاه نوشتن بسم الله الرحمن الرحيم در آغاز صلحنامه، و بار ديگر به وقت نوشتن كلمه «رسول الله» در پى نام آن حضرت، قريشيان اعتراض كردند و نتيجه آن شد كه به جاى بسم الله الرحمن الرحيم، "باسمك اللهمّ" بنويسند، همان طور كه در جاهليت مىنوشتند، و لقب «رسول الله» را هم از پى نام آن حضرت حذف كنند. از آن جا كه اين دشمنى و عناد آنان روحيه پيامبر را مىآزرد خداوند براى حمايت و دلدارى به آن حضرت فرمود بگو:
هوَ رَبّى لا إِلهَ إِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ(11)؛ او پروردگار من است، به جز او خدايى نيست، بر او توكل كردم و به سوى او باز مىگردم.

إِنَّ صَلاتى وَ نُسُكى وَ مَحْياى وَ مَماتى للهِِ رَبِّ العالَمينَ(12)؛ به درستى كه نماز من، عبادات من، زندگى من و مرگ من براى خداوند است كه پروردگار جهانهاست.
11. پيامبر ما از منافقان رنج بسيار ديد؛ آنان كه به زبان، تظاهر به اسلام مىكردند و در دل اعتقاد به آن نداشتند بلكه در پى كارشكنى و شيطنت و عيبجويى بودند. خداوند هم از درون و شيوه آنان، پيامبرش را آگاه مىكرد. به همين سبب درجاى جاى قرآن كريم از منافقان و كجرفتارى آنان ياد مىشود. آنان كه مىديدند از گفت و گوها و محفل آنان، پيامبر خبردار مىشود، به جاى اصلاح كار و برنامه خود و آمدن به راه راست، شيوه خود را عوض كردند و اينبار با زبان ايما و اشاره پيامهاى خود را به يكديگر مىرساندند. اينبار هم خداوند پيامبرش را از روش آنان آگاه ساخت و ضمن تجليل از آن حضرت به وى فرمود: در برخورد با چنين مشكلات بگو:
حَسْبِى الله لا إِلهَ إلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ هُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظيم(13)؛ خداوند مرا بس است، به جز او خدايى نيست، بر او توكل كردم، او كه صاحب عرش عظيم است.
پيامبر گرامى فرمود: «هر كس صبح و شب هفت بار اين دعا را بخواند خداوند كارهاى مهمش را كفايت كند.»(14)عبداللّه بن عباس گويد: «اين دعاى ابراهيم (عليه السلام) بود هنگامى كه او را در آتش افكندند، و دعاى حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) هنگامى كه دشمنان عليه آن حضرت گرد آمدند.»(15)
12. در قرآن كريم گاهى ملاحظه مىشود دعاهايى را خداوند به پيامبرش ياد مىدهد. گرچه در اين نوع جملات طرف خطاب حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) است، اما از آنجا كه پيامبر براى همگان اسوه و الگوست، پيداست كه اينگونه خطابها شامل حال ديگران نيز مىشود.
يكى از آموزشهاى خداى متعال به حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اين دعاست:
قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ المُلْكِ تُؤْتِى المُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ المُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَدِيرٌ * تُولِجُ اللَّيلَ فِى النَّهارِ وَ تُولِجُ النَّهارَ فِى اللَّيْلِ وَ تُخْرِجُ الحَى مِنَ المَيِّتِ وَ تُخْرِجُ المَيِّتَ مِنَ الحَيِّ و َتَرْزُقُ مَنْ تَشاءُ بِغَيْرِ حِسابٍ(16)؛ اى محمد، بگو بارالها، صاحب حقيقى حكومت تويى، به هر كه خواهى حكومت دهى و از هر كه خواهى باز ستانى، هر كه خواهى عزيز و گرامى دارى و هر كه را خواهى ذليل و پست گردانى، تمام خيرات به دست تو است، به درستى كه تو بر هر چيز توانايى. شب را در روز فرو مىبرى و روز را در شب فرو مىبرى، زنده را از مرده برآورى و مرده را از زنده خارج سازى، و هر كه را خواهى بىشمار روزى مىدهى.
ذكر دو حديث
1. پيامبر گرامى (صلّى الله عليه وآله) فرمود: «اسم اعظم كه هرگاه به آن دعا كنند مستجاب شود عبارت است از: قُلِ اللّهُمَّ مالِكَ المُلك... بغيرِ حِسابٍ.»(17)
2. معاذ بن جبل گويد: روز جمعهاى از رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) باز ماندم و نتوانستم نماز جمعه را با آن حضرت به جا آورم. پس از آن كه رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) مرا ديد پرسيد:
«اى معاذ چه چيز تو را از نماز جمعه باز داشت؟» گفتم: اى رسول خدا! يوحناى يهودى چند وقيه طلا از من طلب دارد و درِ خانهام ايستاده بود تا از خانه خارج شوم و طلبش را از من درخواست كند و من ندارم تا طلب او را بپردازم. به اين سبب از خانه خارج نشدم.
حضرت فرمود: «اى معاذ، آيا دوست دارى خدا قرض تو را ادا كند؟ گفتم: آرى يا رسول الله. فرمود: «آيه قل اللّهُمَّ مَالِكَ المُلكِ را تا بغيرِ حسَاب بخوان و سپس بگو: يا رَحمانَ الدُّنيا والآخِرَةِ وَ رَحِيمهما تُعطى مِنهُما ما تشاءُ و تَمْنَعُ مِنهما ما تشاءُ، اِقضِ عَنّى دَيْنى. اگر به اندازه تمام زمين طلا بدهكار باشى خداوند ادا مىكند.»
13. خداوند متعال شيوه احتجاج و گفت و گو با كفار را به رسول خدا (صلّى الله عليه وآله وسلّم) آموزش مىدهد و آن جناب آن شيوه را به كار مىبندد و پس از آن كه اين گفت و گوها به ثمر نمىنشيند و آنها بر جهل و گمراهى خود اصرار مىورزند به آن حضرت تعليم مىدهد كه دعا كند و بگويد:
رَبِّ إِمّا تُرِيَنّى ما يُوعَدُونَ * رَبِّ فَلا تَجْعَلْنى فى القَوْمِ الظالِمينَ(18)؛ پروردگارم، اگر اراده كردهاى آن عذابى را كه به كفار وعده دادهاى به من نشان دهى. پروردگارم، پس مرا در ميان ستمگران قرار مده.
استعاذه
استعاذه يعنى پناه بردن به خداوند متعال از فتنه انگيزان و شرّ آنها. در قرآن كريم بارها خداوند بزرگ حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) را تعليم مىدهد كه از وسوسههاى شياطين و پليدان به خداوند پناه برد.
در دو سوره فصّلت(19) و اعراف(20)، خداوند به پيامبرش مىفرمايد: «اگر شيطان تو را وسوسه كرد به خدا پناه بر، همانا او شنوا و داناست.» در سوره مؤمنون، به حضرت محمد (صلّى الله عليه وآله وسلّم) اينگونه تعليم مىدهد كه دعا كن و بگو:
رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطِينِ * وَ أَعُوذُ بِكَ رَبِّ أَنْ يَحْضُرُونِ(21)؛ پروردگارم، از وسوسههاى شيطانها به تو پناه مىبرم. و پناه مىبرم به تو پروردگارم، از اين كه آنان نزد من حاضر شوند.
دو سوره آخر قرآن كريم مُعَوَّذَتين نام گرفته است كه در آنها خداوند به پيامبر گرامى ما دستور مىدهد كه بگويد:
بِسم اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الفَلَقِ * مِنْ شَرِّ ما خَلَقَ * وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إِذا وَقَبَ * وَ مِنْ شَرِّ النَّفّاثاتِ فِى العُقَدِ * وَ مِنْ شَرِّ حاسِدٍ إِذا حَسَدَ؛ بگو پناه مىبرم به پروردگار سپيده صبح، از شرّ مخلوقات و از شرّ شب تار هنگامى كه در آيد و از شرّ جادوگرانى كه در گرهها دمند. و از شرّ حسود آنگه كه حسد ورزد.
بِسم اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ
قُلْ أَعُوذُ بِرَّبِ النّاسِ * مَلِك ِ النّاسِ * إِلهِ النّاسِ * مِنْ شَرِّ الوَسْواسِ الخَنّاسِ * الَّذِى يُوَسْوِسُ فِى صُدُورِ النّاسِ * مِنَ الجِنَّةِ وَالنّاسِ؛ بگو پناه مىجويم به پروردگار آدميان، پادشاه آدميان، معبود آدميان، از بدى وسوسه كننده خنّاس؛ آن كه در دل مردمان وسوسه كند كه از جنّ و انسان است.
پينوشتها:
1- زمر (39) آيه 46.
2- انبياء (21) آيه 112.
3- مؤمنون (23) آيه 118.
4- طه (20) آيه 114.
5- تفسير صافى، ج3، ص322.
6- اسراء (17) آيه 80.
7- تفسير صافى، ج3، ص212.
8- شورى (42) آيه 10.
9- نمل (27) آيه 59.
10- اسراء (17) آيه 111.
11- رعد (13) آيه 30.
12- انعام (6) آيه 162.
13- توبه (9) آيه 129.
14 و 15- لكل دعاء فى القرآن قصة وإجابة، ص 69.
16- آل عمران (3) آيات 26 ـ 27.
17- نورالثقلين، ج3، ص324/ الدّر المنثور، ج2، ص25.
18- مؤمنون (23) آيات 93 و94.
19- فصّلت (41) آيه 36.
20- اعراف (7) آيه 200.
21- مؤمنون (23) آيات 97 و98.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسين واثقى.
دعاى همسر فرعون در قرآن

در سوره تحریم به ناسازگارى بعضى از همسران پیامبر اكرم (صلّى الله علیه وآله وسلّم) اشاره شده است و در پایان سوره چند نمونه مثبت و منفى از زنان خوشبخت و بدبخت یاد مىشود. دو نمونه منفى و بدعاقبت، همسران نوح و لوط هستند. آن دو با این كه با دو پیامبر الهى در زیر یك سقف زندگى مىكردند، از چنین زمینهاى بهره نگرفتند تا به كمال معنوى برسند بلكه به آن دو پیامبر خیانت كردند و اهل آتش شدند. در مقابل، از دو نمونه مثبت یاد مىشود؛ یكى مریم، و دیگرى آسیه همسر فرعون. آسیه در خانه فرعون بود و با او زندگى مىكرد، اما ادّعاى خدایى او را باور نداشت، بلكه یك انسان موحّد بود كه خداوند در قرآن كریم از او به عنوان نمونه و مَثَل براى مؤمنان یاد مىكند. گویند وقتى فرعون دانست كه همسرش خداپرست است به دستور او شكنجهاش كردند تا زیر شكنجه جان داد.
ملكه موحّد فرعون در زیر شكنجه اینگونه خدا را مىخواند و دعا مىكرد:
رَبِّ ابْنِ لى عِنْدَكَ بَیْتاً فِى الْجَنَّةِ وَ نَجِّنى مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نَجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمینَ(1)؛ بارالها، براى من نزد خودت در بهشت خانهاى بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات ده، و مرا از قوم ستمكار رهایى بخش.
رسول خدا (صلّى الله علیه وآله وسلّم) فرمود: «سه نفر، یك چشم بر هم زدن به وحى كافر نشدند، مؤمن آل یاسین، على بن أبى طالب، آسیه همسر فرعون.» (2)در حدیث دیگرى رسول خدا (صلّى الله علیه وآله وسلّم)، آسیه همسر فرعون را یكى از چهار زن برترِ بهشتیان شمرد.
پینوشتها:
1- تحریم/ آیه 11.
2- نورالثقلین، ج5، ص377.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقى.
دعاى سربازان طالوت در قرآن

یكى از داستانهاى قرآنى، داستان طالوت و جالوت است. بنىاسرائیل پس از دوره حضرت موسى (علیه السلام) به پیغمبر خود مىگویند: «فرماندهى را بر ما بگمار تا به فرمان او در راه خدا پیكار كنیم.» از جانب حق تعالى، طالوت به فرماندهى آنان گماشته مىشود. در آغاز آنان از این انتصاب رخ بر مىتابند و نمىپذیرند، سرانجام با تأكید پیامبر الهى به آن تن مىدهند و در ركاب او براى نبرد با جالوت كافر تبهكار و لشكر او حركت مىكنند.
دو لشكر مقابل یكدیگر صف آرایى مىكنند و آماده نبرد مىشوند. سربازان موحّد طالوت در این هنگام دست به دعا بر مىدارند و مىگویند:
رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَیْنا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلَى الْقَومِ الكافِرینَ(1)؛ بارالها، صبر و پایدارى بر ما فرو ریز، و گامهاى ما را استوار دار، و ما را بر كافران پیروز فرما.
پس از این دعا به جنگ میپردازند؛ موحّدان پیروز، و كافران فرارى مىشوند.
پینوشت:
1- بقره/ آیه 250.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقى،
دعاى حضرت ایّوب (علیه السلام)در قرآن

ایوب یكى از پیامبران الهى است كه به خاطر صبرش زبانزد همگان است. خداوند به ایوب نعمت بسیار داده و او هم به طاعت الهى كمر بسته و شكرگزار نعمتهاى الهى بود. شیطان به بندگى ایوب حسد برد و گفت: خداوندا، اگر ایوب فرمانبر است؛ به خاطر نعمتهایى است كه به او دادهاى، وگرنه فرمان نمىبرد.
سرانجام، زمینه و زمان آزمایش ایوب فرا رسید و گرفتار امتحان الهى شد.
ایوب ثروت و مكنت و فرزندان را یكى پس از دیگرى از دست داد. در تمام مراحل این آزمایش بزرگ، صبر ایوب بر حوادث و پیشامدهاى تلخ چیره شد و آنگاه كه نیمهجانى بیش برایش نمانده بود دست به دعا برداشت و چنین گفت:
أَنّى مَسَّنِى الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرّاحِمینَ(1)؛ بارالها، ضرر و زیان به جان من رسید و تو ارحم الراحمین هستى.
شیخ طبرسى گوید: «این سخن ایوب، كنایهاى ظریف براى طلب حاجات است.»(2)
در آیه دیگر آمده است كه ایوب چنین گفت:
أَنّى مَسَّنِى الشَیْطانُ بِنُصْبٍ وَ عَذابٍ(3)؛ پروردگارا، شیطان با سختى و رنج و عذاب به سراغ من آمد.
به هر حال، دعاى ایوب مستجاب شد و از این امتحان بزرگ سربلند برآمد و بر شیطان و پیروانش روشن شد كه ایوب در شادى و غم، دارایى و ندارى، تندرستى و بیمارى خداپرست و خدادوست است.ندا رسید: «با پایت زمین را بخراش، چشمهاى بر مىآید كه آبش بیمارىهاى تو را مداوا مىكند و هم نوشیدنى گوارا براى تو است.»
خداوند سلامتى را به او برگرداند و از فرزندان و خاندان دو چندان به او عنایت كرد. ثروت و مكنت رفته باز آمد و زندگى او بیش از پیش رونق یافت.
درباره تفسیر «فرزندان دوچندان به او عنایت كرد» از امام صادق (علیه السلام) پرسیدند، آن حضرت فرمود: «علاوه بر فرزندانى كه در این امتحان بزرگ از دنیا رفته بودند، فرزندانى كه پیش از آن هم از ایوب وفات یافته بودند، زنده شدند.»(4)
پینوشتها:
1- انبیاء/ آیه 83.
2- مجمع البیان، ج7، ص59.
3- ص/ آیه 41.
4- صافى، ج3، ص351.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقى.
دعاهاى حضرت نوح (عليه السلام) در قرآن

- حضرت نوح، يكى از پيامبران الهى بود كه عمرى دراز يافت به گونهاى كه عمر او ضرب المثل شده است.
نوح مردم را به خداپرستى و معرفت فرا مىخواند و از بتپرستى و جهالت باز مىداشت. مردم كه با عقايد پدران خويش خو گرفته بودند و از انديشه و تفكر به دور بودند نوح را تهديد كردند كه «اى نوح اگر از كارت دست برندارى تو را سنگباران مىكنيم.»
نوح دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ إِنَّ قَوْمى كَذَّبُونِ * فافْتَحْ بَيْنى وَ بَيْنَهُمْ فَتْحاً وَ نَجِّنى وَ مَنْ مَعِى مِنَ المُؤمِنينَ(1)؛ پروردگارا، قوم من مرا تكذيب كردند. بين من و آنان داورى كن، و مرا و كسانى كه با من ايمان آوردهاند از دست آنان نجات بخش.
خداوند در قرآن كريم مىفرمايد: «ما نوح و همراهان او را نجات داديم و ديگران را غرق كرديم.»
- در قرآن كريم يك سوره به نام حضرت نوح آمده است و تمام اين سوره مربوط به داستان آن حضرت است. خداى متعال مىفرمايد: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم پيش از آن كه عذاب دردناك به سراغشان آيد. او به مردم گفت: من شما را هشدار مىدهم، خدا را بپرستيد و تقواى الهى را پيشه گيريد و مرا اطاعت كنيد. اگر چنين كنيد خداوند شما را مىآمرزد و اجل شما را به تأخير مىاندازد.»
اين پيام و تبليغ، مردم را بيدار نكرد و به همين سبب نوح از سرِ درد با خداوند چنين گفت: «بارالها، شب و روز مردم را دعوت كردم و هر چه بيشتر فراخواندم مردم بيشتر گريزان شدند، هر گاه آنان را به آمرزش تو دعوت مىكنم انگشت به گوش مىكنند، لباس بر سر مىكشند تا پيام مرا نشنوند و بر كردار خود اصرار مىورزند. به طور علنى و پنهانى آنان را خواندم و گفتم از پروردگارتان طلب آمرزش كنيد چرا كه او آمرزنده است. اوست كه باران بر شما فرو مىفرستد و اموال و پسران به شما مىدهد و باغها و نهرها برايتان فراهم مىآورد.»
نوح سپس آيات و نشانههاى حق تعالى را در عالم آفرينش برايشان بازگو كرد. اما باز هم بيدار نشدند و به يكديگر سفارش مىكردند كه از بتهاى خود دست برنداريد. آنان در گناهان غوطهور شدند و سرانجام اهل جهنم گشتند.
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و به پروردگار عرضه داشت:
رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الأَرْضِ مِنَ الكافِرِينَ دَيّاراً * إِنَّك َ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبادَك َوَلا يَلِدُوا إِلاّ فاجِراً كَفّاراً * رَبِّ ا غْفِرْ لِى وَ لِوالِدَى وَ لِمَنْ دَخَلَ بَيْتِى مُؤْمناً وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَالمُؤْمِناتِ وَلا تَزِدِ الظّالِمِينَ إِلاّ تَباراً(2)؛ بارالها، از كافران بر روى زمين هيچ كس باقى نگذار. اگر آنان را رها كنى بندگان تو را گمراه مىكنند و به جز تبهكارِ كافر، فرزندى نياورند. بارالها، مرا و پدر و مادرم و هر مؤمنى را كه به خانهام وارد شود و همه مردان و زنان با ايمان را بيامرز و بر نابودى ستمگران بيفزا.
- خداوند در سوره قمر مىفرمايد: «در دوران گذشته قوم نوح بنده ما را تكذيب كردند و گفتند او ديوانه و جن زده است.» نوح هم دست به دعا برداشت و خداوند را خواند و چنين گفت:أَنّى مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ(3)؛ بارالها، من در هدايت مردم شكست خوردم؛ تو خود مرا يارى فرما.
- در سوره مؤمنون آمده است: «ما نوح را به سوى قومش فرستاديم. او به مردم گفت: اى قوم من، خداوند را بپرستيد، به جز او براى شما خدايى نيست، آيا پروا نمىكنيد؟»
گروه كافران گفتند: «نوح چون شما بشر است كه مىخواهد بر شما برترى جويد؛ اگر خداوند مىخواست پيامبرى بفرستد فرشتگانى را به پيامبرى مىفرستاد، نوح ديوانه است.»
در اين هنگام نوح دست به دعا برداشت و گفت:
رَبِّ انْصُرْنى بِما كَذَّبُونِ(4)؛ بارالها، در برابر تكذيب اين مردم مرا يارى كن.
خداوند مىفرمايد: «به نوح وحى كرديم كه زير نظر و راهنمايى ما كشتى بساز، و هرگاه فرمان رسيد و آب از تنور فوران كرد از هر يك از حيوانات دو عدد و نيز خانوادهات را سوار بر كشتى كن، و هرگاه تو و همراهان در كشتى مستقر شديد بگو:
اَلْحَمْدُللهِِ الَّذى نَجّينا مِنَ الْقَوْمِ الظالمِينَ * وَ قُلْ رَبِّ أَنْزِلْنى مُنْزَلاً مُبارَكاً وَ أنْتَ خَيْرُ المُنْزِلينَ(5)؛ حمد براى خدايى است كه ما را از دست ستمكاران نجات داد. و بگو: بارالها، مرا در منزلگاهى مبارك جاى ده، [زيرا] تو بهترين فرود آورندگانى.»
پيامبر گرامى (صلّى الله عليه وآله) به حضرت على (عليه السلام) فرمود: «اى على، هرگاه در جايى منزل كردى بگو: اللّهمّ أنزِلنى مُنْزَلاً مبارَكاً و أنت خير المنزِلين؛ چرا كه خير و خوبى آن منزل روزى تو مىشود و شرّ و بدى آن از تو دور مىشود.»(6)
در حديث «أربع مائة» كه على (عليه السلام) چهار صد سخن كوتاه و نغز در آداب زندگى و بندگى براى يارانش بيان فرمود، آمده است: «هر گاه جايى منزل كرديد بگوييد: اَللّهُمَّ أَنْزِلْنَا مُنْزَلاً مُبَارَكاً وَ أَنْتَ خَيْرُ المُنْزِلِينَ.»(7)
- نوح 950 سال در ميان مردم تبليغ يكتاپرستى و پاكى و درستى كرد. اما ده قرن تبليغ و دعوت، آن مردم خفته جاهل را بيدار نكرد و به هوش نياورد، و از آن همه بذر توحيد و خداپرستى به جز بسيار اندك در دل سختتر از سنگ آنان جوانه نزد و به بار ننشست. افزون بر آن، پيامبر الهى را به باد استهزا مىگرفتند و تهمتهايى كه خود شايسته آن بودند به او مىبستند و مؤمنان همراه او را مردمانى پست مىخواندند....
با چنين پيشينه عصيان و تبهكارى است كه به فرمان الهى از آسمان باران شديدى باريدن مىگيرد و از جاى جاى زمين چشمهها مىجوشد و سيل و طوفان همه جا را فرا مىگيرد.
نوح كه از پيش آماده چنين شرايطى است؛ به مؤمنان و همراهان خود مىگويد تا بر كشتيى كه به دست خود او ساخته شده است، سوار شوند. نوح به هنگام سوار شدن بر كشتى مىگويد:
بِسْمِ اللهِ مَجْريها وَ مُرْسيها إِنَّ رَبّى لَغَفُورٌ رَحيم(8)؛ به نام خداست حركت و توقف كشتى؛ به درستى كه پروردگارم آمرزنده و مهربان است.
در اين هنگام، آب از آسمان و زمين به هم مىپيوندد و همه جارا فرا مىگيرد و همه نابكاران سيه روز را در كام خود فرو مىكشد. در حالى كه نوح و همراهانش بر كشتى نجات سوارند و بر سطح آب در حركتند. وقتى كه آب همه جا را فرا گرفت و همه گمراهان لجوج را به كام مرگ كشيد، فرمان الهى بر توقف باران و جوشش زمين صادر مىشود و كشتى نوح بر كوه «جودى» آرام مىيابد. در اين ميانه، نوح كه پسر نادرستش را در ميان غرق شدگان مىبيند دست به دعا بر مىدارد و مىگويد:
رَبِّ إِنَّ ابْنى مِنْ أَهْلى وَ إِنَّ وَعْدَكَ الحَقُّ وَ أَنْتَ أَحْكَمُ الْحاكِمينَ(9)؛ بارالها، پسرم از خانواده من است (و تو وعدهداده بودى كه خانواده مرا نجات دهى) و وعده تو حق است و تو احكم الحاكمين هستى.
خداوند فرمود: «اى نوح، او از خاندان تو نيست، او ناشايست است، آنچه را كه به آن آگاهى ندارى از من مخواه، من تو را پند مىدهم، مبادا از جاهلان باشى.»
نوح به خود آمد و گفت:
رَبِّ إِنّى أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْئَلَكَ ما لَيْسَ لى بِهِ عِلْمٌ، وَإِنْ لا تَغْفِرْ لى وَتَرْحَمْنى أَكُنْ مِنَ الْخاسِرينَ (10)؛ بارالها، من به تو پناه مىبرم از اين كه چيزى را كه به آن آگاهى ندارم از تو بخواهم، اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران خواهم بود.
پينوشتها:
1- شعراء (26) آيات 117 و118.
2- نوح (71) آيات 26 ـ 28.
3- قمر (54) آيه 10.
4- مؤمنون / ذ 26. همين جمله در همين سوره در آيه 39 از زبان پيامبر ديگر آمده است و نام او به صراحت ذكر نشده است. بعضى آن پيامبر را هود «پيشواى قوم عاد»، و بعضى ديگر صالح «پيامبر قوم ثمود» مىدانند.
5- مؤمنون/ 28 و 29.
6- تفسير صافى، ج3، ص399.
7- خصال، ص634.
8- هود/41.
9- هود/45.
10- هود/47.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسين واثقى،
دعاى آدم و حوا در قرآن

آدم و حوا داستان پر رمز و رازى دارند. خداوند آنان را در بهشت جاى داد و دستور داد تا از فلان میوه یا دانه نخورند. اما شیطان آنان را وسوسه كرد و آنان از آن خوردند و گرفتار شدند. خداوند به آنان گفت: «آیا من شما را از آن نهى نكردم و نگفتم كه شیطان دشمن آشكار شماست؟»
در این هنگام، آدم و حوا توبه كردند و دست به دعا برداشتند و گفتند:
رَبّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا وَ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الخاسِرینَ(1)؛ بارالها، ما به خود ستم كردیم ـ كه نافرمانى تو كردیم ـ اگر ما را نیامرزى و به ما رحم نكنى ما از زیانكاران خواهیم بود.
پینوشت:
1- اعراف، آیه 23.
منبع:
كتاب دعاهاى قرآن، حسین واثقى،
سخن امام رضا علیه السلام، هنگام فرا رسیدن ماه رمضان

سخن امام رضا علیه السلام، هنگام فرا رسیدن ماه رمضان

سخن امام رضا علیه السلام، هنگام فرا رسیدن ماه رمضان
قال الإمام الرضا علیهالسلام: الحَسَناتُ فی شَهرِ رَمَضانَ مَقبولَةٌ، وَالسَّیِّئاتُ فیهِ مَغفورَةٌ. مَن قَرَأَ فی شَهرِ رَمَضانَ آیَةً مِن كِتابِ اللهِ عز و جل كانَ كَمَن خَتَمَ القُرآنَ فی غَیرِهِ مِنَ الشُّهورِ، و مَن ضَحِكَ فیهِ فی وَجهِ أخیهِ المُؤمِنِ لَم یَلقَهُ یَومَ القِیامَةِ إلاّ ضَحِكَ فی وَجهِهِ و بَشَّرَهُ بِالجَنَّةِ، و مَن أعانَ فیهِ مُؤمِنا أعانَهُ اللهُ تَعالى عَلَى الجَوازِ عَلَى الصِّراطِ یَومَ تَزِلُّ فیهِ الأَقدامُ، ... . (1)
سخن امام رضا علیه السلام، هنگام فرا رسیدن ماه رمضان
امام رضا علیهالسلام فرمود: حسنات در ماه رمضان، پذیرفتهاند و گناهان در آن، آمرزیده. هر كس در ماه رمضان یك آیه از كتاب خدا بخواند، مثل كسى است كه در غیر آن، ختم قرآن كرده باشد و هر كس در این ماه، به صورت برادر مؤمنش بخندد، خدا را در قیامت دیدار نخواهد كرد، مگر آن كه در چهره او خواهد خندید. (مقصود، تجلّى حضرت حق ـ جلّ و علا ـ با صفت رحمت و رأفت بر دل مؤمن است.) و به بهشت، مژدهاش خواهد داد .
و هر كس در آن ماه، مؤمنى را یارى كند، خداوند، او را بر گذشتن از صراط ، در آن روز كه قدمها بر آن مىلغزد، یارى خواهد كرد. و هر كس در آن، خشم خود را نگه دارد، خداوند نیز روز قیامت، خشمش را از او نگه خواهد داشت. و هر كس در آن، ستمدیدهاى را یارى كند، خداوند، او را در دنیا بر ضدّ كسى كه با وى دشمنى نماید، یارى مىكند و روز قیامت نیز هنگام حساب و میزان، یارىاش مىنماید.
ماه رمضان، ماه بركت است، ماه رحمت، ماه آمرزش، ماه توبه و بازگشت به سوى خدا . هر كس در ماه رمضان آمرزیده نشود، پس در چه ماهى آمرزیده گردد؟!
پس از خداوند بخواهید كه در این ماه، روزه شما را بپذیرد و آن را آخرین رمضان شما قرار ندهد و شما را بر طاعت خویش توفیق دهد و از نافرمانى خود نگه دارد، كه او بهترین كسى است كه از او درخواست مىشود .
پینوشت:
1- فضائل الأشهر الثلاثة: 97/82 عن الحسن بن علیّ بن فضّال، بحارالأنوار: 96/341/5 .
منبع:
كتاب ماه خدا، محمدی ری شهری، ج 1، ص 182.
ی امام صادق علیه السلام در روز آخر شعبان

ی امام صادق علیه السلام در روز آخر شعبان

ی امام صادق علیه السلام در روز آخر شعبان
قال الامام الصادق علیهالسلام ـ مِمّا كانَ یَقولُهُ فی آخِرِ لَیلَةٍ مِن شَعبانَ و أوَّلِ لَیلَةٍ مِن شَهرِ رَمَضانَ ـ
اللّهُمَّ إنَّ هذَا الشَّهرَ المُبارَكَ الَّذی اُنزِلَ فیهِ القُرآنُ هُدىً لِلنّاسِ و بَیِّناتٍ مِنَ الهُدى وَالفُرقانِ قَد حَضَرَ، فَسَلِّمنا فیهِ وَ سَلِّمهُ لَنا و تَسَلَّمهُ مِنّا فی یُسرٍ مِنكَ و عافِیَةٍ ، یامَن أخَذَ القَلیلَ و شَكَرَ الكَثیرَ اقبَل مِنِّی الیَسیرَ .
اللّهُمَّ إنّی أسأَلُكَ أن تَجعَلَ لی إلى كُلِّ خَیرٍ سَبیلاً، و مِن كُلِّ ما لا تُحِبُّ مانِعا، یا أرحَمَ الرّاحِمینَ، یا مَن عَفا عَنّی و عَمّا خَلَوتُ بِهِ مِنَ السَّیِّئاتِ،
یا مَن لَم یُؤاخِذنی بِارتِكابِ المَعاصی، عَفوَكَ عَفوَكَ عَفوَكَ یا كَریمُ، إلهی وَ عَظتَنی فَلَم أتَّعِظ ، و زَجَرتَنی عَن مَحارِمِكَ فَلَم أنزَجِر، فَما عُذری؟ فَاعفُ عَنّی یا كَریمُ ، عَفوَكَ عَفوَكَ .
اللّهُمّ، إنّی أسأَلُكَ الرّاحَةَ عِندَ المَوتِ، وَالعَفوَ عِندَ الحِسابِ، عَظُمَ الذَّنبُ مِن عَبدِكَ فَلیَحسُنِ التَّجاوُزُ مِن عِندِكَ، یا أهلَ التَّقوى و یا أهلَ المَغفِرَةِ، عَفوَكَ عَفوَكَ .
اللّهُمَّ إنّی عَبدُكَ وَابنُ عَبدِكَ وَابنُ أمَتِكَ، ضَعیفٌ فَقیرٌ إلى رَحمَتِكَ، و أنتَ مُنزِلُ الغِنى وَالبَرَكَةِ عَلَى العِبادِ، قاهِرٌ مُقتَدِرٌ، أحصَیتَ أعمالَهُم و قَسَمتَ أرزاقَهُم، و جَعَلتَهُم مُختَلِفَةً ألسِنَتُهُم و ألوانُهُم، خَلقا مِن بَعدِ خَلقٍ، لا یَعلَمُ العِبادُ عِلمَكَ، ولا یَقدِرُ العِبادُ قَدرَكَ، و كُلُّنا فَقیرٌ إلى رَحمَتِكَ، فَلا تَصرِف عَنّی وَجهَكَ، وَاجعَلنی مِن صالِحی خَلقِكَ فِی العَمَلِ وَالأَمَلِ وَالقَضاءِ وَالقَدَرِ .
اللّهُمَّ أبقِنی خَیرَ البَقاءِ، و أفنِنی خَیرَ الفَناءِ؛ عَلى مُوالاةِ أولِیائِكَ و مُعاداةِ أعدائِكَ وَالرَّغبَةِ إلَیكَ وَالرَّهبَةِ مِنكَ، وَالخُشوعِ وَالوَفاءِ وَالتَّسلیمِ لَكَ، وَالتَّصدیقِ بِكِتابِكَ، وَاتِّباعِ سُنَّةِ رَسولِكَ .
اللّهُمَّ ما كانَ فی قَلبی مِن شَكٍّ أو ریبَةٍ، أو جُحودٍ أو قُنوطٍ ، أو فَرَحٍ أو بَذَخٍ، أو بَطَرٍ أو خُیَلاءَ، أو رِیاءٍ أو سُمعَةٍ، أو شِقاقٍ أو نِفاقٍ، أو كُفرٍ أو فُسوقٍ أو عِصیانٍ، أو عَظَمَةٍ أو شَیءٍ لا تُحِبُّ، فَأَسأَلُكَ یا رَبِّ أن تُبدِلَنی مَكانَهُ إیمانا بِوَعدِكَ، و وَفاءً بِعَهدِكَ، و رِضا بِقَضائِكَ، و زُهدا فِی الدُّنیا، و رَغبَةً فیما عِندَكَ، و اُثرَةً و طُمَأنینَةً و تَوبَةً نَصوحا، أسأَلُكَ ذلِكَ یا رَبَّ العالَمینَ .
إلهی أنتَ مِن حِلمِكَ تُعصى، و مِن كَرَمِكَ وَ جودِكَ تُطاعُ؛ فَكَأَنَّكَ لَم تُعصَ، و أنَا و مَن لَم یَعصِكَ سُكّانُ أرضِكَ، فَكُن عَلَینا بِالفَضلِ جَوادا، و بِالخَیرِ عَوّادا، یا أرحَمَ الرّاحِمینَ .
و صَلَّى اللهُ عَلى مُحَمَّدٍ و آلِهِ صَلاةً دائِمَةً لا تُحصى ولا تُعَدُّ، ولا یَقدِرُ قَدرَها غَیرُكَ، یا أرحَمَ الرّاحِمینَ .(1)
از جمله دعاهایى كه امام صادق علیهالسلام در آخرین شب شعبان و اوّلین شب ماه رمضان مىخوانْد:
خداوندا! این ماه مبارك، كه قرآن را در آن فرو فرستادهاى و آن را مایه هدایت مردم و نشانههایى روشن از هدایت و فرقان قرار دادهاى، فرا رسید. پس، ما را در این ماه، سالم بدار و نیز آن را براى ما سالم بدار و آن را با آسانى و تندرستى از سوى خودت، از ما دریافت كن. اى كه اندك را مىگیرى و پاداش بسیار مىدهى! اندك را از من بپذیر!
خداوندا! از تو مىخواهم كه به سوى هر نیكى، راهى و در برابر هر آنچه دوست ندارى، باز دارندهاى برایم قرار دهى! اى مهربانترینِ مهربانان؛ اى كه از من و از گناهانى كه در نهان انجام دادهام، چشم پوشیدى؛ اى آن كه مرا به خاطر نافرمانىها مؤاخذه ننمودى! ببخشاى، ببخشاى، ببخشاى، اى بزرگوار!
خدایا! پندم دادى، پند نگرفتم! از گناهانت بازم داشتى، دست برنداشتم! چه عذرى دارم؟! پس بر من ببخشاى، اى بزرگوار! ببخشاى، ببخشاى!

خداوندا! من بنده تو و فرزند بنده و كنیز توام، ناتوانى كه نیازمند رحمت توست؛ و تویى كه بر بندگانت، توانگرى و بركت را فرو مىفرستى و چیره با اقتدارى و كارهاى بندگان را شمرده و روزىهایشان را تقسیم كردهاى و آنان را با زبانها و رنگهاى گوناگون، قرار دادهاى، آفرینشى پس از آفرینشى .
بندگان، نه دانش تو را دارند و نه قدرت تو را . همه ما نیازمند رحمت توییم. پس، روى رحمت را از من برنگردان و مرا در كار و امید و تقدیر خویش، از بندگان شایستهات قرار بده!
خداوندا! مرا به نیكوترین ماندن، باقى بدار و به بهترین فنا، فانى ساز: بر دوستى با دوستانت و دشمنى با دشمنانت و شوق به درگاهت و هراس از عظمتت و خشوع و وفا و تسلیم نسبت به خودت و باور به كتابت و پیروى از سنّت فرستادهات .
اللّهُمّ، إنّی أسأَلُكَ الرّاحَةَ عِندَ المَوتِ، وَالعَفوَ عِندَ الحِسابِ، عَظُمَ الذَّنبُ مِن عَبدِكَ فَلیَحسُنِ التَّجاوُزُ مِن عِندِكَ، یا أهلَ التَّقوى و یا أهلَ المَغفِرَةِ، عَفوَكَ عَفوَكَ .
خداوندا! آنچه در دلم هست، از: شك و تردید، یا انكار و یأس، یا شادى بىجا و غرور، یا سرمستى و غرور، یا ریا و آوازهخواهى، یا دشمنى و نفاق، یا كفر و تبهكارى و نافرمانى، یا خودبزرگبینى و یا هر چه كه دوست نمىدارى ـ پروردگارا ـ از تو مىخواهم كه آنها را به ایمان به وعدهات، وفا به پیمانت، رضا به تقدیرت، پارسایى در دنیا، شوق به آنچه پیش توست، بزرگوارى، آرامش و توبه راستین (در متن عربى، «توبةً نَصوحا (توبه نصوح)» آمده است. توبه نصوح، یعنى توبه درست و بىغل و غش؛ توبهاى كه پس از آن، انسان به گناه برنگردد(2)) تبدیل كنى! اى پروردگار جهانیان! اینها را از تو مىطلبم.
خدایا! چون بردبارى، نافرمانىات مىكنند و چون بزرگوار و بخشندهاى، فرمانت مىبرند، آن چنان كه گویا نافرمانىات نكردهاند. من و آن كه نافرمانى تو نكرده است، ساكنان زمین توییم. پس با عطاى خویش بر ما، بخشنده و خیررسان باش، اى مهربانترینِ مهربانان!
درود خدا بر محمّد و خاندان او، درودى پیوسته و بىشمار، درودى كه ارزش آن را كسى جز تو نداند، اى مهربانترینِ مهربانان!
پینوشتها:
1- مصباح المتهجّد:850/911، الإقبال: 1/43، البلد الأمین: 192.
2- مجمع البحرین:3/1789.
منبع:
كتاب ماه خدا، محمدی ری شهری، ج 1، ص 186.
خطبه پیامبر اكرم، هنگام فرا رسیدن ماه رمضان

خطبه پیامبر اكرم، هنگام فرا رسیدن ماه رمضان

خطبه پیامبر اكرم، هنگام فرا رسیدن ماه رمضان
قال الإمام الرضا عن آبائه عن الإمام علیّ علیهمالسلام: إنَّ رَسولَ الله صلىاللهعلیهوآله خَطَبَنا ذاتَ یَومٍ فَقالَ:
«أیُّهَا النّاسُ، إنَّهُ قَد أقبَلَ إلَیكُم شَهرُ اللهِ بِالبَرَكَةِ وَالرَّحمَةِ وَالمَغفِرَةِ، شَهرٌ هُوَ عِندَ اللهِ أفضَلُ الشُّهورِ، وَ أیّامُهُ أفضَلُ الأَیّامِ، و لَیالیهِ أفضَلُ اللَّیالی، و ساعاتُهُ أفضَلُ السّاعاتِ .
هُوَ شَهرٌ دُعیتُم فیهِ إلى ضِیافَةِ الله، و جُعِلتُم فیهِ مِن أهلِ كَرامَةِ الله، أنفاسُكُم فیهِ تَسبیحٌ، و نَومُكُم فیهِ عِبادَةٌ، و عَمَلُكُم فیهِ مَقبولٌ، و دُعاؤُكُم فیهِ مُستَجابٌ .
فَاسأَلُوا اللهَ رَبَّكُم بِنِیّاتٍ صادِقَةٍ و قُلوبٍ طاهِرَةٍ أن یُوَفِّقَكُم لِصِیامِهِ و تِلاوَةِ كِتابِهِ؛ فَإِنَّ الشَّقِیَّ مَن حُرِمَ غُفرانَ اللهِ فی هذَا الشَّهرِ العَظیمِ... (1)
امام رضا علیهالسلام به نقل از پدرانش علیهمالسلام، از امام على علیهالسلام روایت میكند: روزى، پیامبر خدا براى ما خطبه خواند و فرمود:
«اى مردم! همانا ماه خدا، همراه با بركت و رحمت و آمرزش، به شما روى آورده است؛ ماهى كه نزد خدا برترینِ ماههاست و روزهایش برترینِ روزها، شبهایش برترینِ شبها و ساعاتش برترینِ ساعات است .
ماهى است كه در آن به میهمانى خدا دعوت شدهاید و از شایستگانِ كرامت الهى قرار داده شدهاید . نَفَسهایتان در آن، تسبیح است، خوابتان در آن، عبادت، عملتان در آن، پذیرفته و دعایتان در آن، مورد اجابت است . پس با نیّتهاى راست و دلهاى پاك، از پروردگارتان بخواهید تا براى روزهدارىِ آن و تلاوت كتاب خویش، توفیقتان دهد؛ چرا كه بدبخت، كسى است كه در این ماه بزرگ، از آمرزش الهى محروم بماند .
با گرسنگى و تشنگى خود در این ماه، گرسنگى و تشنگىِ روز قیامت را یاد كنید؛ به نیازمندان و بینوایانتان صدقه بدهید؛ به بزرگان خود احترام، و بر كوچكهایتان ترحّم، و به بستگانتان نیكى كنید. زبانتان را نگه دارید؛ چشمهایتان را از آنچه نگاه به آن حلال نیست، بپوشانید؛ گوشهایتان را از آنچه شنیدنش حلال نیست، فرو بندید؛ به یتیمان مردم، محبّت كنید تا بر یتیمان شما محبّت ورزند؛ از گناهانتان به پیشگاه خداوند توبه كنید؛
در هنگام نمازها، دستانتان را بر آستان او به دعا بلند كنید، كه آن هنگام (وقت نماز)، برترینِ ساعتهاست و خداوند با نظر رحمت به بندگانش مىنگرد و هر گاه با او مناجات كنند، پاسخشان مىدهد و چون او را صدا بزنند، جوابشان مىگوید و چون او را بخوانند، اجابتشان مىكند .
اى مردم! جانهاى شما در گرو كارهاى شماست، پس با آمرزشخواهى خود، آنها را آزاد سازید؛ و پشتهاى شما از بار گناهانتان سنگین است، پس با طول دادن سجدههاى خود، آنها را سبك كنید، و بدانید كه خداوند ـ كه یادش والاست ـ به عزّت خود، سوگند خورده است كه نمازگزاران و سجدهكنندگان را عذاب نمىكند و در روزى كه مردم در پیشگاه پروردگار جهانیان [براى حساب ]مىایستند، آنان را با آتش، هراسان نمىسازد .
اى مردم! هر كس از شما در این ماه، روزهدارى را افطار دهد، پاداش او براى آن، نزد خدا، آزاد كردن یك برده و آمرزش گناهان گذشته اوست.»پس گفتند: اى پیامبر خدا ! همه ما توانایىِ این كار را نداریم!
پیامبر صلىاللهعلیهوآله فرمود: «خود را از آتش نگه دارید، هر چند با یك دانه خرما؛ خود را از آتش نگه دارید، هر چند با یك جرعه آب .
اى مردم! هر كس اخلاقش را در این ماه، نیكو سازد، براى او وسیله عبور از صراط خواهد بود، در آن روز كه گامها بر صراط مىلغزد؛ و هر كس در این ماه بر بردگان خود آسان بگیرد، خداوند حساب او را سبك خواهد گرفت؛ و هر كس در این ماه، شرّ خود را [از دیگران] باز دارد، خداوند در روز دیدارش، غضب خویش را از او باز خواهد داشت؛ و هر كس در این ماه، یتیمى را گرامى بدارد، در روز دیدار، خداوند، گرامىاش خواهد داشت؛ و هر كس در آن به خویشاوند خود نیكى كند، در روز دیدار، خداوند با رحمتش به او نیكى خواهد كرد؛ و هر كس در آن از خویشان خود ببُرد، خداوند در روز دیدار، رحمتش را از او قطع خواهد نمود؛ و هر كس در آن، نماز مستحبّى بخواند، براى او دورى از آتش، نوشته مىشود؛ و هر كس واجبى را در آن ادا كند، پاداش كسى را دارد كه هفتاد واجب را در ماههاى دیگر، ادا كرده است؛ و هر كس در آن بر من زیاد صلوات بفرستد، خداوند در روزى كه وزنه اعمال، سبك مىشود، وزنه اعمال او را بیفزاید؛ و هر كس در آن، آیهاى از قرآن تلاوت كند، پاداش كسى را دارد كه در ماههاى دیگر ، ختم قرآن كرده است .
اى مردم! در این ماه، درهاى بهشت، بازند. پس، از پروردگارتان بخواهید كه آنها را بر شما نبندد؛ و درهاى دوزخ، بستهاند. پس، از پروردگارتان بخواهید كه آنها را بر شما نگشاید؛ و شیطانها در بندند. پس، از پروردگارتان بخواهید كه آنها را بر شما مسلّط نسازد.»
من برخاستم و گفتم: اى پیامبر خدا! برترینِ كارها در این ماه چیست؟
فرمود: «اى ابوالحسن! برترینِ كارها در این ماه، پرهیز از حرامهاى الهى است.» سپس گریست.
مقام حضرت علی علیه السلام

گفتم: اى پیامبر خدا! سبب گریه شما چیست؟
فرمود: «اى على! بر این مىگریم كه حرمت تو را در این ماه مىشكنند. گویا مىبینم تو در حال نماز براى پروردگار خویشى، كه نگونبختترینِ اوّلین و آخرین، همو كه برادر پىكننده ناقه قوم ثمود است، برمىخیزد و بر فرق سرت ضربتى مىزند و محاسنت، از خون سرت، رنگین مىشود.»
گفتم: اى پیامبر خدا! آیا در آن حالت، دینم سالم است؟
فرمود: «دینت، سالم است.»
سپس فرمود: «اى على! هر كس تو را بكشد، مرا كشته است و هر كس تو را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است و هر كس تو را ناسزا گوید، مرا ناسزا گفته است؛ چرا كه تو از من هستى، همچون جان من . روح تو، از روح من است و سرشت تو، از سرشت من . خداى متعال، من و تو را آفرید و من و تو را برگزید و مرا براى پیامبرى، و تو را براى امامت، انتخاب كرد. هر كس امامت تو را انكار كند، نبوّت مرا انكار كرده است.
من برخاستم و گفتم: اى پیامبر خدا! برترینِ كارها در این ماه چیست؟
فرمود: «اى ابوالحسن! برترینِ كارها در این ماه، پرهیز از حرامهاى الهى است.» سپس گریست.
اى على! تو وصىّ من، پدر فرزندان من، همسر دختر من و جانشین من بر امّتم هستى، در حال حیاتم و پس از مرگم. فرمان تو، فرمان من است و نهى تو، نهى من است. سوگند به خدایى كه مرا به نبوّت برانگیخت و مرا بهترینِ آفریدگان قرار داد، تو حجّت پروردگار بر خلق اویى و امین او بر رازش و جانشین او بر بندگانش.»
پینوشت:
1- فضائل الأشهر الثلاثة: 77/61، الأمالی للصدوق: 154/149، عیون أخبار الرضا علیهالسلام: 1/ 295/ 53، الإقبال: 1/26، بحارالأنوار: 96/356/25 .
منبع:
كتاب ماه خدا، محمدی ری شهری، ج 1، ص 160.خطبه پیامبر اكرم، در آخرین روز شعبان

خطبه پیامبر اكرم، در آخرین روز شعبان

خطبه پیامبر اكرم، در آخرین روز شعبان
دعائم الإسلام: عَن رَسولِ الله صلىاللهعلیهوآله أنَّهُ خَطَبَ النّاسَ آخِرَ یَومٍ مِن شَعبانَ، فَقالَ:
«أیُّهَا النّاسُ، إنَّهُ قَد أظَلَّكُم شَهرٌ عَظیمٌ، شَهرٌ مُبارَكٌ، شَهرٌ فیهِ لَیلَةٌ العَمَلُ فیها خَیرٌ مِنَ العَمَلِ فی ألفِ شَهرٍ . مَن تَقَرَّبَ فیهِ بِخَصلَةٍ مِن خِصالِ الخَیرِ كانَ كَمَن أدّى فَریضَةً فیما سِواهُ، و مَن أدّى فیهِ فَریضَةً كانَ كَمَن أدّى سَبعینَ فَریضَةً فیما سِواهُ. و هُوَ شَهرُ الصَّبرِ؛ وَالصَّبرُ ثَوابُهُ الجَنَّةُ، و شَهرُ المُواساةِ، شَهرٌ یُزادُ فیهِ فی رِزقِ المُؤمِنِ؛ مَن فَطَّرَ فیهِ صائِما كانَ لَهُ مَغفِرَةٌ لِذُنوبِهِ و عِتقُ رَقَبَتِهِ مِنَ النّارِ، و كانَ لَهُ مِثلُ أجرِهِ مِن غَیرِ أن یَنقُصَ مِن أجرِهِ شَیءٌ.»
فَقالَ بَعضُ القَومِ: یا رَسولَ اللهِ، لَیسَ كُلُّنا یَجِدُ ما یُفَطِّرُ الصّائِمَ! ...(1)
صاحب دعائم الإسلام نقل میكند: در آخرین روز شعبان، پیامبر خدا براى مردم خطبه خواند و فرمود:
«اى مردم! ماهى بزرگ بر شما سایه افكنده است، ماهى مبارك، ماهى كه در آن، شبى است كه عمل در آن، بهتر از عمل در هزار ماه است. هر كس با كار نیكى از نیكىها در آن به خداوند تقرّب جوید، گویا واجبى را در ماههاى دیگر ادا كرده است، و هر كس واجبى را در آن انجام دهد، همچون كسى است كه هفتاد واجب را در ماههاى دیگر انجام داده است .
و آن، ماه صبر است و پاداش صبر، بهشت است. ماه مواسات(همدردى) است و ماهى است كه روزىِ مؤمن در آن افزوده مىشود. هر كس روزهدارى را در آن افطار دهد، پاداشش آمرزش گناهانش و آزادىاش از آتش است و براى او به اندازه آن [روزهدار]، پاداش است، بى آن كه از اجر او چیزى كاسته شود.»
برخى گفتند: اى پیامبر خدا! همه ما آن اندازه چیزى نداریم كه روزهدارى را افطار دهیم.
فرمود: «خداوند، این پاداش را به كسى مىدهد كه روزهدارى را به اندازه جرعهاى شیر یا دانهاى خرما و یا جرعهاى آب، افطار دهد. و هر كس روزهدارى را سیر كند، خداوند، او را از حوض من چنان سیراب مىكند كه پس از آن هرگز تشنه نمىگردد .
این، ماهى است كه آغازش رحمت، میانش آمرزش و پایانش آزادى از آتش است. هر كس در این ماه بر برده خود آسان بگیرد، خداوند، او را مىآمرزد و از آتش، آزادش مىكند. در این ماه، چهار كار را زیاد انجام دهید، كه با دو كار، پروردگارتان را راضى مىكنید و از دو كار هم بىنیاز نیستید. امّا دو كارى كه پروردگارتان را با آنها راضى مىكنید، شهادت به یكتایى خداوند و آمرزشخواهى از اوست. و امّا آن دو كه از آنها بىنیاز نیستید، از خداوند، بهشت بخواهید و از آتش به او پناه ببرید.»
پینوشت:
1- دعائم الإسلام: 1/268، فضائل الأشهر الثلاثة: 129/134 عن سلمان، بحار الأنوار: 96/342/ 6 و ص 350/18؛ صحیح ابن خزیمة: 3/191/1887.
منبع:
كتاب ماه خدا، محمدی ری شهری، ج 1، ص 168.
خطبه پیامبر اكرم در جمعه آخر ماه شعبان

خطبه پیامبر اكرم در جمعه آخر ماه شعبان

خطبه پیامبر اكرم در جمعه آخر ماه شعبان
قال الإمام الباقر علیهالسلام: خَطَبَ رَسولُ الله صلىاللهعلیهوآله النّاسَ فی آخِرِ جُمُعَةٍ مِن شَعبانَ، فَحَمِدَ اللهَ و أثنى عَلَیهِ، ثُمَّ قالَ:
«أیُّهَا النّاسُ، قَد أظَلَّكُم شَهرٌ فیهِ لَیلَةٌ خَیرٌ مِن ألفِ شَهرٍ، و هُوَ شَهرُ رَمَضانَ؛ فَرَضَ اللّهُ عز و جل صِیامَهُ، و جَعَلَ قِیامَ لَیلِهِ نافِلَةً، فَمَن تَطَوَّعَ بِصَلاةِ لَیلَةٍ فیهِ كانَ كَمَن تَطَوَّعَ بِسَبعینَ لَیلَةً فیما سِواهُ مِنَ الشُّهورِ، و جَعَلَ لِمَن تَطَوَّعَ فیهِ بِخَصلَةٍ مِن خِصالِ الخَیرِ وَالبِرِّ كَأَجرِ مَن أَدّى فَریضَةً مِن فَرائِضِ اللّهِ تَعالى، و مَن أدّى فیهِ فَریضَةً مِن فَرائِضِ اللهِ تَعالى كانَ كَمَن أدّى سَبعینَ فَریضَةً مِن فَرائِضِ اللهِ تَعالى فیما سِواهُ مِنَ الشُّهورِ ... . (1)
امام باقر علیهالسلام روایت میكند: پیامبر خدا در آخرین جمعه شعبان، خطبه خواند. خدا را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود:
«اى مردم! ماهى بر شما سایه افكنده كه در آن، شبى است بهتر از هزار ماه، و آن، ماه رمضان است . خداوند، روزهاش را واجب ساخته و نماز در شبش را مستحب قرار داده است . پس هر كس یك شب در آن، نماز مستحب بخواند، گویا هفتاد شب نماز مستحب در ماههاى دیگر خوانده است. و براى كسى كه در آن، كار نیك مستحبّى از كارهاى نیك انجام دهد، پاداشى همچون پاداش كسى قرار داده كه واجبى از واجبات الهى را انجام داده است، و هر كس در آن، واجبى از واجبات خداوند را ادا كند، همچون كسى خواهد بود كه در ماههاى دیگر، هفتاد واجب از واجبات الهى را انجام داده است.
پیامبر اکرم فرمودند: شما از چهار خصلت، بىنیاز نیستید: دو خصلت كه خدا را با آنها راضى مىكنید، و دو خصلت كه از آن دو، بىنیاز نیستید. امّا آن دو خصلتى كه خدا را با آنها راضى مىكنید، شهادت به این است كه: معبودى جز خداوند نیست و من فرستاده خدایم. و اما دو خصلتى كه از آن بىنیاز نیستید، از خداوند، نیازهایتان و بهشت را بطلبید و از خداوند، عافیت بخواهید و از آتش به خداوند پناه ببرید.»
این ماه، ماه صبر است و پاداش صبر، بهشت است. این ماه، ماه مواسات (همدردى با دیگران در نیازها) است و ماهى است كه در آن، خداوند، روزىِ مؤمن را مىافزاید. هر كس مؤمن روزهدارى را در آن افطار دهد، نزد خداوند، پاداش آزاد كردن یك بنده و آمرزش گناهان گذشتهاش را دارد.»
گفتند: اى پیامبر خدا! همه ما توان افطار دادن به روزهدار را نداریم .
فرمود: «خداوند، كریم است؛ این ثواب را به كسى نیز مىدهد كه براى افطار دادن، جز بر جرعهاى شیر یا جرعهاى آب و یا چند خرما قدرت ندارد و بیش از این را نمىتواند .
هر كس در این ماه بر برده خویش سبك بگیرد، خداوند هم حسابش را سبك مىگیرد .
ماه رمضان، ماهى است كه آغازش رحمت، میانش آمرزش، و پایانش اجابت و آزادى از آتش دوزخ است.
شما از چهار خصلت، بىنیاز نیستید: دو خصلت كه خدا را با آنها راضى مىكنید، و دو خصلت كه از آن دو، بىنیاز نیستید. امّا آن دو خصلتى كه خدا را با آنها راضى مىكنید، شهادت به این است كه: معبودى جز خداوند نیست و من فرستاده خدایم. و اما دو خصلتى كه از آن بىنیاز نیستید، از خداوند،
نیازهایتان و بهشت را بطلبید و از خداوند، عافیت بخواهید و از آتش به خداوند پناه ببرید.»
پینوشت:
1- المقنعة: 306، الكافی: 4/66/4، تهذیب الأحكام: 3/57/198 و ج 4/152/423، من لا یحضره الفقیه: 2/94/1831، فضائل الأشهر الثلاثة: 71/51، بحار الأنوار: 96/359/26 .
منبع:
كتاب ماه خدا، محمدی ری شهری، ج 1، ص 166.
پرهيز از هر چه خدا دوست نميدارد

- قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: إنَّ الصِّيامَ لَيسَ مِنَ الأَكلِ وَالشُّربِ فَقَط ؛ إنَّمَا الصِّيامُ مِنَ اللَّغوِ وَالرَّفَثِ، فَإِن سابَّكَ أحَدٌ أو جَهِلَ عَلَيكَ فَقُل: إنّي صائِمٌ (1) ؛ روزه، تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست. همانا روزه، پرهيز از بيهودهگويى و دشنام دادن است. پس اگر كسى دشنامت داد، يا با تو نابخردى كرد، بگو: من روزهام.
- قال الإمام عليّ عليهالسلام ـ فِي الحِكَمِ المَنسوبَةِ إلَيهِ ـ لَيسَ الصَّومُ الإِمساكَ عَنِ المَأكَلِ وَالمَشرَبِ ؛ الصَّومُ الإِمساكُ عَن كُلِّ ما يَكرَهُهُ اللهُ سُبحانَهُ (2) ؛ روزه، تنها نخوردن و نياشاميدن نيست. روزه، پرهيز از هر چيزى است كه خداوند، آن را خوش نمىدارد.
- قال الإمام زين العابدين عليهالسلام: حَقُّ الصَّومِ أن تَعلَمَ أنَّهُ حِجابٌ ضَرَبَهُ اللهُ عز و جل عَلى لِسانِكَ و سَمعِكَ و بَصَرِكَ و بَطنِكَ و فَرجِكَ؛ لِيَستُرَكَ بِهِ مِنَ النّارِ، فَإِن تَرَكتَ الصَّومَ خَرَقتَ سِترَ اللّهِ عَلَيكَ (3) ؛ حقّ روزه، آن است كه بدانى آن، حجابى است كه خداوند بر زبان و گوش و چشم و شهوتت زده تا تو را از آتش، نگه دارد. پس اگر روزه را ترك كنى، پوشش الهى را بر خويش، دريدهاى.
- قال الإمام زين العابدين عليهالسلام ـ مِن دُعائِهِ عِندَ دُخولِ شَهرِ رَمَضانَ ـ اللّهُمَّ ... و أعِنّا عَلى صِيامِهِ بِكَفِّ الجَوارِحِ عَن مَعاصيكَ وَاستِعمالِها فيهِ بِما يُرضيكَ؛ حَتّى لا نُصغِيَ بِأَسماعِنا إلى لَغوٍ، ولا نُسرِعَ بِأَبصارِنا إلى لَهوٍ، ... (4) ؛ خداوندا !... ما را بر روزهدارىِ اين ماه يارى كن، با نگه داشتن اعضا از نافرمانىات و به كارگيرى آنها در آنچه خشنودت مىسازد، تا آن كه با گوشهايمان به بيهوده گوش نسپاريم و با چشمهايمان به بازيچه نشتابيم و دستان خويش را به آنچه ممنوع است، نگشاييم و با گامهايمان، به سوى آنچه حرام است، راه نپوييم، و تا آن كه شكممان جز از آنچه حلال كردهاى، پُر نشود و زبانهايمان جز به آنچه فرمودهاى، گويا نشود و خود را جز در آنچه ما را به پاداش تو نزديك مىسازد، به زحمت نيفكنيم و جز به آنچه از كيفرت باز مىدارد، نپردازيم.
پس چون روزه گرفتيد، زبانهايتان را از دروغ نگه داريد، چشمهايتان را فرو بنديد، نزاع نكنيد، حسد نورزيد، غيبت نكنيد، ستيزهجويى نكنيد، دروغ نگوييد، آميزش نكنيد، با هم مخالفت نكنيد، به هم خشم نگيريد، يكديگر را ناسزا نگوييد و دشنام ندهيد، در عبادت، سستى نكنيد، جدال نكنيد، به تفرقه نگراييد، ستم نكنيد، با هم با سفاهت (با دلتنگى) رفتار نكنيد، همديگر را نيازاريد، از ياد خداوند و نماز، غافل نشويد، پيوسته سكوت و بردبارى و شكيبايى و راستگويى پيشه كنيد، از اهل شَر دورى نماييد، و از سخن ناروا ، دروغ، افترا، دشمنى، بدگمانى، غيبت و سخنچينى بپرهيزيد.
قالَ أبو عَبدِالله عليهالسلام: إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ و بَصَرُكَ و شَعرُكَ و جِلدُكَ ـ و عَدَّدَ أشياءَ غَيرَ هذا ـ قالَ: ولا يَكونُ يَومُ صَومِكَ كَيَومِ فِطرِكَ(5) ؛ امام صادق عليهالسلام فرمود: «وقتى روزه گرفتى، گوش و چشم و مو و پوستت هم» (و چيزهاى ديگرى هم بر شمرد) «روزه باشند» و فرمود: «روز روزهدارىات، مثل روز خوردنت نباشد.»(يعني وقتي روزه هستي با روزي كه روزه نيستي متفاوت باشد)
- قال الامام الصادق عليهالسلام: إذا صُمتَ فَليَصُم سَمعُكَ و بَصَرُكَ و فَرجُكَ و لِسانُكَ، و تَغُضُّ بَصَرَكَ عَمّا لا يَحِلُّ النَّظَرُ إلَيهِ، وَالسَّمعَ عَمّا لا يَحِلُّ استِماعُهُ إلَيهِ، وَاللِّسانَ مِنَ الكَذِبِ وَالفُحشِ(6) ؛ هر گاه روزه گرفتى، گوش و چشم و شهوت و زبانت هم روزه باشند، و چشمت را از آنچه نگاه به آن حلال نيست و گوشَت را از آنچه شنيدنش حلال نيست و زبانت را از دروغ و دشنام، حفظ كن .
- قال الامام الصادق عليهالسلام: صَومُ شَهرِ رَمَضانَ فَرضٌ في كُلِّ عامٍ، و أدنى ما يَتِمُّ بِهِ فَرضُ صَومِهِ: العَزيمَةُ مِن قَلبِ المُؤمِنِ عَلى صَومِهِ بِنِيَّةٍ صادِقَةٍ، و تَركُ الأَكلِ وَالشُّربِ وَالنِّكاحِ في نَهارِهِ كُلِّهِ، و أن يَجمَعَ في صَومِهِ التَّوَقِّيَ لِجَميعِ جَوارِحِهِ و كَفَّها عَن مَحارِمِ اللهِ رَبِّهِ مُتَقَرِّبا بِذلِكَ كُلِّهِ إلَيهِ؛ فَإِذا فَعَلَ ذلِكَ كانَ مُؤَدِّيا لِفَرضِهِ (7) ؛ روزه ماه رمضان، در هر سال، واجب است و كمترين چيزهايى كه وجوب روزهاش با آنها به كمال مىرسد، تصميم قلبى مؤمن است (كه آن را با نيّت راست، روزه بدارد) و در تمام روز، خوردن و آشاميدن و آميزش را ترك كند و در روزهاش تلاش خود را در نگهدارى همه اعضايش از حرامهاى الهى قرار دهد و با همه اينها به خداوند، تقرّب بجويد. پس اگر چنين كند، واجبِ اين ماه را ادا كرده است.
- قال الامام الصادق عليهالسلام: لَيسَ الصِّيامُ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ؛ وَالإِنسانُ يَنبَغي لَهُ أن يَحفَظَ لِسانَهُ مِنَ اللَّغوِ الباطِلِ في رَمَضانَ و غَيرِهِ (8) ؛ روزه، تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست و سزاوار است كه انسان در ماه رمضان و غير آن، زبانش را از بيهودهگويى و باطل، نگه دارد.
- قال الإمام الصادق عليهالسلام: إذا صامَ أحَدُكُمُ الثَّلاثَةَ الأَيّامِ مِنَ الشَّهرِ فَلا يُجادِلَنَّ أحَدا، ولا يَجهَل، ولا يُسرِع إلَى الحَلفِ وَالأَيمانِ بِالله، فَإِن جَهِلَ عَلَيهِ أحَدٌ فَليَتَحَمَّل(9) ؛ هر گاه يكى از شما سه روز از ماه را روزه مىگيرد، پس با كسى مجادله و نابخردى نكند و زود به خدا قسم نخورد. پس اگر كسى با او نابخردى كرد، تحمّل كند. (روزه واقعي گرفته است)

- قال الإمام الصادق عليهالسلام: إذا أصبَحتَ صائِما فَليَصُم سَمعُكَ و بَصَرُكَ مِنَ الحَرامِ، و جارِحَتُكَ و جَميعُ أعضائِكَ مِنَ القَبيحِ، و دَع عِندَهُ الهَذيَ و أذَى الخادِمِ، وَليَكُن عَلَيكَ وَقارُ الصِّيامِ، وَالزَم مَا استَطَعتَ مِنَ الصَّمتِ وَالسُّكوتِ إلاّ عَن ذِكرِ الله، ولا تَجعَل يَومَ صَومِكَ كَيَومِ فِطرِكَ، و إيّاكَ وَالمُباشَرَةَ وَالقُبلَةَ وَالقَهقَهَةَ بِالضِّحكِ! فَإِنَّ اللهَ يَمقُتُ ذلِكَ(10) ؛ اگر روزهدار بودى، گوش و چشم تو از حرام، و همه اعضايت از زشتى، روزه باشند. هنگام روزهدارى، ياوهگويى و آزردن خدمتگزار را رها كن و وقار روزهدارى در تو باشد. تا مىتوانى برخوردار از سكوت و خموشى باش، مگر در ياد خدا. روزِ روزهدارىات را مثل روزِ خوردنت قرار مده، و بپرهيز از آميزش و قهقهه در خنديدن، كه خداوند آن را خوش نمىدارد.
- قال الإمام الصادق عليهالسلام: إنَّ الصِّيامَ لَيسَ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ وَحدَهُ؛ إنَّما لِلصَّومِ شَرطٌ يَحتاجُ أن يُحفَظَ حَتّى يَتِمَّ الصَّومُ؛ و هُوَ الصَّمتُ الدّاخِلُ، أما تَسمَعُ ما قالَت مَريَمُ بِنتُ عِمرانَ: « إِنِّى نَذَرْتُ لِلرَّحْمَـنِ صَوْمًا فَلَنْ أُكَلِّمَ الْيَوْمَ إِنسِيًّا؟!» يَعني صَمتا ... (11) ؛ روزهدارى، تنها پرهيز از خوردن و آشاميدن نيست. روزه، شرطى دارد كه نيازمند مواظبت است تا كامل شود، و آن، سكوت درونى است. آيا نمىشنوى كه مريم دختر عمران گفت: «من براى خدا، روزهاى نذر كردهام. پس، امروز با هيچ انسانى سخن نمىگويم»، يعنى سكوت (مىكنم). پس چون روزه گرفتيد، زبانهايتان را از دروغ نگه داريد، چشمهايتان را فرو بنديد، نزاع نكنيد، حسد نورزيد، غيبت نكنيد، ستيزهجويى نكنيد، دروغ نگوييد، آميزش نكنيد، با هم مخالفت نكنيد، به هم خشم نگيريد، يكديگر را ناسزا نگوييد و دشنام ندهيد، در عبادت، سستى نكنيد، جدال نكنيد، به تفرقه نگراييد، ستم نكنيد، با هم با سفاهت (با دلتنگى) رفتار نكنيد، همديگر را نيازاريد، از ياد خداوند و نماز، غافل نشويد، پيوسته سكوت و بردبارى و شكيبايى و راستگويى پيشه كنيد، از اهل شَر دورى نماييد، و از سخن ناروا ، دروغ، افترا، دشمنى، بدگمانى، غيبت و سخنچينى بپرهيزيد.
از آنان باشيد كه روى به آخرت دارند. چشم به راه روزهاى خود باشيد. منتظر آنچه خداوند به شما وعده داده است، باشيد. براى ديدار با خدا رهتوشه برگيريد. آرامش و وقار و خشوع و خضوع داشته باشيد. فروتنىِ بنده بيمناك از مولايش را داشته باشيد. حيران و بيمناك و اميدوار ، شيفته و هراسناك، خواستار و ترسناك باشيد، آن چنان كه دلها را از عيبها پاك، درون خويش را از آلودگى پيراسته، و بدن را از آلودگى، تميز مىنما.
چنان باش كه از غير خدا به خدا بيزارى بجويى و در روزهدارىات، با سكوت همه جانبه از آنچه خداوند، تو را در نهان و آشكار از آن نهى كرده، با او دوستى كنى و در نهان و آشكارت از او به حق، خشيت داشته باشى و خود را در روزهاى روزهدارىات به خدا بخشنده باشى و دلت را براى او خالى ساخته و جان خويش را در آنچه فرمانت داده و به آن فرا خوانده است، بخشيده باشى.
پس، هر گاه همه اينها را انجام دادى، تو روزهدار واقعى براى خدايى و آنچه فرموده، ادا كردهاى؛ و از آنچه برايت بيان كردم، هر چه بكاهى، به همان مقدار، از [فضيلت] روزهات كاسته شده است.
- قال الإمام الصادق عليهالسلام: إذا صُمتَ فَانوِ بِصَومِكَ كَفَّ النَّفسِ عَنِ الشَّهَواتِ، و قَطعَ الهِمَّةِ عَن خُطُواتِ الشَّيطانِ، و أنزِل نَفسَكَ مَنزِلَةَ المَرضى لا تَشتَهي طَعاما ولا شَرابا، مُتَوَقِّعا في كُلِّ لَحظَةٍ شِفاءَكَ مِن مَرَضِ الذُّنوبِ، و طَهِّر باطِنَكَ مِن كُلِّ كَدَرٍ و غَفلَةٍ و ظُلمَةٍ يَقطَعُكَ عَن مَعنَى الإِخلاصِ لِوَجهِ اللهِ تَعالى(12) ؛ وقتى روزه گرفتى، با روزهات، باز داشتن نفْس را از شهوتها و بريدن همّت را از گامهاى شيطان، نيّت كن و خويش را چون بيمارى قرار ده كه اشتهايى به هيچ غذا و نوشيدنىاى ندارد، و هر لحظه چشم اميد به شفا از بيمارىِ گناهان، بدوز و درونت را از هر تيرگى و غفلت و تاريكىاى كه تو را از اخلاص براى خداى متعال باز مىدارد، پاك ساز.
- قال الإمام الرضا عليهالسلام: قَد جَعَلَ اللهُ عَلى كُلِّ جارِحَةٍ حَقّا لِلصِّيامِ؛ فَمَن أدّى حَقَّها كانَ صائِما، و مَن تَرَكَ شَيئا مِنها نَقَصَ مِن فَضلِ صَومِهِ بِحَسَبِ ما تَرَكَ مِنها(13) ؛
خداوند در روزه، بر عهده هر عضوى حقّى قرار داده است. پس، هر كس حقّ اعضا را ادا كند، روزهدار است و هر كس چيزى از آنها را وا گذارد، به همان اندازه كه ترك كرده، از فضيلت روزهاش كاسته است.
پينوشتها:
1- صحيح ابن حبّان: 8/256/3479، المستدرك على الصحيحين:1/595/1570، السنن الكبرى للبيهقي: 4/449/8312، فضائل الأوقات للبيهقي: 48/79، كنز العمّال: 8/507/23864.
2- شرح نهج البلاغه:20/299/ 417 .
3- من لا يحضره الفقيه: 2/620/3214، الخصال: 566/1، الأمالي للصدوق: 452/610، مكارم الأخلاق: 2/300/2654، تحف العقول: 258، بحار الأنوار: 74/4/1 .
4- الصحيفة السجادية: 166،الدعاء 44، مصباح المتهجّد: 608/ 695، الإقبال:1/112 .
5- الكافي: 4/87/1، تهذيب الأحكام: 4/194/554، من لا يحضره الفقيه: 2/108/1855، الإقبال: 1/195، بحار الأنوار: 97/351/3 .
6- الهداية: 189، بحار الأنوار: 96/295/26 .
7- دعائم الإسلام: 1/268 ؛ بحارالأنوار: 96/294/25 .
8- تهذيب الأحكام: 4/189/534 .
9- الكافي: 4/88/4، تهذيب الأحكام: 4/195/557، من لا يحضره الفقيه: 2/82/1787، مكارم الأخلاق: 1/299/941، بحار الأنوار: 97/104/39 .
10- النوادر للأشعري:20/9، بحار الأنوار: 96/292/16 .
11- النوادر للأشعري: 21/10، بحار الأنوار: 96/292 ذيل ح 16.
12- مصباح الشريعه: 133، بحار الأنوار: 96/254/28.
13- الفقه المنسوب للإمام الرضا عليهالسلام: 202، بحار الأنوار:96/291/13.
منبع:
كتاب ماه خدا، محمدي ري شهري، ج 1، ص 254.پرهيز از دشنام، دروغ و ريا

- قال الإمام الصادق عليهالسلام: إنَّ أبي عليهالسلام قالَ: «سَمِعَ رَسولُ الله صلىاللهعليهوآله امرَأَةً تُسابُّ جارِيَةً لَها و هِيَ صائِمَةٌ، فَدَعا رَسولُ اللهِ صلىاللهعليهوآله بِطَعامٍ فَقالَ لَها: كُلي! فَقالَت: أنَا صائِمَةٌ يا رَسولَ اللهِ!
فَقالَ: كَيفَ تَكونينَ صائِمَةً و قَد سَبَبتِ جارِيَتَكِ؟! إنَّ الصَّومَ لَيسَ مِنَ الطَّعامِ وَالشَّرابِ، و إنَّما جَعَلَ اللهُ ذلِكَ حِجاباً عَن سِواهُما مِنَ الفَواحِشِ مِنَ الفِعلِ وَالقَولِ يُفطِرُ الصّائِمَ. ما أقَلَّ الصُّوّامَ و أكثَرَ الجُوّاعَ!»(1)؛ امام صادق عليهالسلام از پدرشان روايت فرمود: «پيامبر خدا شنيد كه زنى روزهدار، كنيز خود را دشنام مىدهد. پس، غذايى طلب كرد و به او گفت: «بخور.»
زن گفت: من روزهام، اى پيامبر خدا!
فرمود: «چگونه روزهاى، كه كنيزت را دشنام دادى؟! روزه، تنها نخوردن غذا و نوشيدنى نيست و همانا خداوند، روزه را حجابى در برابر كار و سخن زشت قرار داده، كه روزهدار با آن، روزه را افطار مىكند. روزهداران، چه اندكاند و گرسنگان چه بسيار!»
- قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: الصِّيامُ جُنَّةٌ، إذا كانَ أحَدُكُم صائِما فَلا يَرفَث ولا يَجهَل، فَإِنِ امرُؤٌ قاتَلَهُ أو شاتَمَهُ، فَليَقُل: إنّي صائِمٌ، إنّي صائِمٌ(2) ؛ روزه، سپر است. هر گاه يكى از شما روزه بود، پس دشنام ندهد و نابخردى نكند و نيز اگر كسى با او به جنگ برخاست و يا دشنامش داد، بگويد: «من روزهام، من روزهام.»
- قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: ما مِن عَبدٍ يُصبِحُ صائِما فَيُشتَمُ فَيَقولُ: إنّي صائِمٌ سَلامٌ عَلَيكَ، إلاّ قالَ الرَّبُّ ـ تَبارَكَ و تَعالى ـ لِمَلائِكَتِهِ: «اِستَجارَ عَبدي بِالصَّومِ مِن عَبدي، أجيروهُ مِن ناري، وأدخِلوهُ جَنَّتي»(3) ؛ هيچ بندهاى نيست كه روزه باشد و دشنامش دهند و او بگويد: «سلام بر تو! من روزهدارم»، مگر آن كه پروردگار متعال به فرشتگانش گويد: «بندهام از بنده ديگرم به روزه پناه جست. پس، او را از آتش من پناه دهيد و او را وارد بهشت من كنيد.»
- قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: لا تُسابَّ و أنتَ صائِمٌ، فَإِن سَبَّكَ أحَدٌ فَقُل: إنّي صائِمٌ، و إن كُنتَ قائِما فَاجلِس(4) ؛ وقتى روزه هستي، دشنام مده، و اگر كسى دشنامت داد، بگو: «من روزهام» و اگر ايستاده بودى، بنشين [تا خشمت فرو نشيند].
- قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: مَن لَم يَدَع قَولَ الزّورِ وَالعَمَلَ بِهِ وَالجَهلَ، فَلَيسَ للهِِ حاجَةٌ أن يَدَعَ طَعامَهُ و شَرابَهُ (5) ؛ هر كس سخن دروغ و حرام، عمل به آن و نابخردى را رها نكند، خداوند نيازى ندارد كه او از خوردنى و نوشيدنىاش دست بكشد.
- قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: مَن صامَ يَوما مِن رَمَضانَ فَسَلِمَ مِن ثَلاثَةٍ ، ضَمِنتُ لَهُ الجَنَّةَ عَلى ما فيهِ سِوَى الثَّلاثِ: لِسانِهِ و بَطنِهِ و فَرجِهِ (6) ؛ هر كس يك روز از (ماه) رمضان را روزه بدارد و از سه چيز سالم باشد، بهشت را با هر چه در آن باشد براى او تضمين مىكنم. زبان، شكم و شهوتش.
- قال الإمام الباقر عليهالسلام: إنَّ الكَذبَةَ لَيُفطِرُ الصِّيامَ، وَالنَّظرَةَ بَعدَ النَّظرَةِ، وَالظُّلمَ كُلَّهُ؛ قَليلَهُ و كَثيرَهُ (7) ؛ دروغ، روزه را باطل مىكند؛ همچنين نگاهِ پس از نگاه؛ و همه (گونههاى) ستم: چه كم باشد چه بسيار .
- قال رسول الله صلىاللهعليهوآله: مَن صامَ يُرائي فَقَد أشرَكَ (8) ؛ هر كس رياكارانه روزه بگيرد، شرك ورزيده است.
پينوشتها:
1- النوادر للأشعري: 22/10، الكافي: 4/87/3، تهذيب الأحكام: 4/194/553، من لا يحضره الفقيه: 2/109/1861، الإقبال:1/195، بحارالأنوار: 96/293/16.
2- سنن أبي داود: 2/307/2363، صحيح البخاري: 2/670/1795، صحيح مسلم: 2/807/163، الموطّأ: 1/310/57، مسند ابن حنبل: 3/68/7495 ، السنن الكبرى: 4/448/8309، كنز العمّال: 8/447/23589 .
3- ثواب الأعمال: 76/1، الأمالي للصدوق: 682/933، المحاسن: 1/150/216، النوادر للراوندي: 135/177، بحارالأنوار: 96/288/1 .
4- السنن الكبرى للنسائي: 2/241/3259، مسند ابن حنبل: 3/418/9537، صحيح ابن حبّان: 8/259/3483، صحيح ابن خزيمه: 3/241/1994، كنز العمّال: 8/508/23868 .
5- صحيح البخاري: 5/2251/5710، سنن أبي داود: 2/307/2362، سنن الترمذي: 3/87/707، سنن ابن ماجه: 1/539/1689، السنن الكبرى: 4/449/8311 .
6- كنز العمّال: 8/481/23728، الدرّ المنثور: 1/ 454 .
7- الإقبال: 1/195، بحار الأنوار: 97/352 .
8- مسند ابن حنبل: 6/82/17140، المستدرك على الصحيحين: 4/365/7938، المعجم الكبير: 7/281/7139، تفسير القمّي: 2/47 .
منبع:
كتاب ماه خدا، محمدي ري شهري، ج 1، ص 250.






















