زیارت عاشورا ، ترنم اندیشه

 

زیارت عاشورا که از تعالیم امام باقر علیه السّلام است به دلیل آثار سازنده فردى و اجتماعى، بیان مواضع فکرى و عقیدتى شیعه و نشانه گرفتن خط انحراف، اهمیت ویژه ‏و قابل تأملی دارد .درباره زیارت حضرت سیدالشهدا علیه السلام روایات بسیاری وجود دارد و در خصوص زیارت عاشوراى معروف، احادیث متعددى از امام باقر و امام صادق علیهما‏ السّلام نقل شده است. امام باقر (ع) این زیارت را به یکى از اصحابش به نام "علقمة بن محمد حضرى " آموزش داده است. از آن جا که زیارت، نوعى اعلام موضع و مشخص کردن خط فکرى است و آثار سازنده عجیبى دارد، آن چه به عنوان متن زیارتى خوانده مى‏شود، از نظر محتوا و جهت ‏دهى، از حساسیتى ویژه برخوردار است. به همین جهت، ائمه با آموختن نحوه زیارت به یاران خود، به این عمل سازنده جهت و غناى بیشترى بخشیده‏اند، به گونه ‏اى که زیارتنامه ‏هاى رسیده از معصومان  مانند زیارت جامعه کبیره، عاشورا، آل یاسین و ناحیه مقدسه گنجینه ‏اى از تعالیم و آموزش‏هاى عالى آنان است.

 

ایجاد پیوند معنوى با خاندان عصمت و تشدید علاقه و محبت به آنان

این محبت موجب مى ‏شود که زائر، آن بزرگان را الگوى خویش سازد و در جهت همسویى فکرى و عملى با آنان بکوشد. همچنان که در قسمتى از زیارت، از خدا مى‏خواهد زندگى و مرگش را یکسره همانند آنان قرار دهد: "اللهم اجعل محیاى محیا محمد و آل محمد و مماتى ممات محمد و آل محمد." از آن جا که این محبت به خاطر خداوند است و خاندان عصمت از آن جهت که‏ الهى و منسوب به او هستند، محبوب واقع شده‏اند مایه تقرب به خداوند است. در قسمتى از این زیارت چنین مى‏خوانیم: "اللهم انى اتقرب الیک بالموالاة لنبیک و آل نبیک."

 
پیدایش روحیه ظلم ستیزى در زائر

تکرار لعن و نفرین بر ستمگران در این زیارت، موجب پیدایش روحیه ظلم ‏ستیزى در زائر مى‏شود. او با اعلام برائت و نفرت از ستمگران و ابراز محبت به پیروان حق و دوستان خاندان عصمت، پایه‏هاى ایمان دینى خود را مستحکم مى‏کند. مگر ایمان چیزى جز حب و بغض در راه خداست؛ "هل الایمان الا الحب و البغض"؟ مؤمن واقعى در برابر ستم، بى‏موضع نیست، از ستمگر، نفرت و انزجار آشکارى دارد و با مظلوم و جبهه حق، اعلام همراهى مى‏کند: "یا ابا عبدالله! انى سلم لمن سالمکم و حرب لمن حاربکم."

 

دورى جستن از خط انحراف

در این زیارت، ریشه ‏هاى ظلم هدف قرار مى ‏گیرند: "فلعن الله امة اسست اساس الظلم و الجور علیکم اهل البیت و لعن الله امة دفعتکم عن مقامکم و ازالتکم عن مراتبکم التى رتبکم الله فیها". ستمى که در عاشورا تحقق یافت، در قلب تاریخ ستم، ریشه دارد. این ظلم، یک حلقه از حلقه‏هاى ستمى است که با انحراف مسیر اصیل خلافت آغاز شد

 

الهام گرفتن، درس آموختن و الگو قرار دادن اسوه‏هاى هدایت

در این زیارت آمده است: "فاسئل الله الذى اکرمنى بمعرفتکم و معرفة اولیائکم و رزقنى البرائة من اعدائکم، ان یجعلنى معکم فى الدنیا و الآخرة و ان یثبت لى عندکم قدم صدق فى الدنیا و الاخرة". زائر پس از آن که به حق معرفت پیدا کرد و ستم و ستمگر را شناخت و از آنان دورى جست، با ثبات قدم در مکتب خاندان عصمت و پیروى عملى از آنان، خود را در مسیر سعادت دنیا و آخرت قرار مى ‏دهد، یعنى، اسوه‏ ها و الگوهاى هدایت را که از سوى خداوند منصوب شده ‏اند سرمشق خود قرار مى ‏دهد و همگامى با آنان را مى ‏طلبد .

 

آمار نهضت كربلا

نقش آمار در ارائه سيماى روشن‏تر از هر موضوع و حادثه،غير قابل انكار است.ليكن ‏در حادثه كربلا و مسائل قبل و بعد از آن، با توجه به اختلاف نقلها و منابع، نمى ‏توان در بسيارى از جهات، آمار دقيق و مورد اتفاق ذكر كرد و آنچه نقل شده، گاهى تفاوتهاى ‏بسيارى با هم دارد.در عين حال بعضى از مطالب آمارى، حادثه كربلا را گوياتر مى ‏سازد.

به همين دليل به ذكر نمونه‏ هايى از ارقام و آمار مى ‏پردازيم: (1) مدت قيام امام حسين‏«ع‏» از روز امتناع از بيعت با يزيد، تا روز عاشورا 175 روزطول كشيد: 12 روز در مدينه،4 ماه و 10 روز در مكه،23 روز بين راه مكه تا كربلا و8 روز در كربلا (2 تا 10 محرم).

منزل هايى كه بين مكه تا كوفه بود و امام حسين آنها را پيمود تا به كربلا رسيد 18 منزل بود(معجم البلدان).

فاصله منزل ها با هم سه فرسخ و گاهى پنج فرسخ بود.

منزل هاى ميان كوفه تا شام 14 منزل بود كه اهل بيت را در حال اسارت از آنها عبور دادند.

نامه‏ هايى كه از كوفه به امام حسين‏«ع‏» در مكه رسيد و او را دعوت به آمدن كرده ‏بودند 12000 نامه بود (طبق نقل شيخ مفيد).

بيعت كنندگان با مسلم بن عقيل در كوفه 18000 نفر،يا 25000 نفر و يا 40000 نفر گفته شده است.

شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه آمده است 17 نفر.

شهداى كربلا از اولاد ابى طالب كه نامشان در زيارت ناحيه نيامده 13 نفر. سه نفر هم‏ كودك از بنى هاشم شهيد شدند،جمعا 33 نفر. اين افراد به اين صورت ‏اند: امام حسين‏«ع‏» 1 نفر، اولاد امام حسين 3 نفر، اولاد على‏«ع‏» 9 نفر، اولاد امام حسن 4 نفر، اولاد عقيل‏12 نفر، اولاد جعفر 4 نفر.

غير از امام حسين‏«ع‏» و بنى هاشم، شهدايى كه نامشان در زيارت ناحيه مقدسه و برخى منابع ديگر آمده است 82 نفرند. غير از آنان، نام 29 نفر ديگر در منابع متاخرتر آمده‏ است.

جمع شهداى كوفه از ياران امام 138 نفر. تعداد 14 نفر از جمع اين جناح حسينى، غلام بوده‏اند.

شهدايى كه سرهايشان بين قبايل تقسيم شد و از كربلا به كوفه بردند 78 نفر بودند.

تقسيم سرها به اين صورت بود: قيس بن اشعث، رئيس بنى كنده 13 سر، شمر رئيس‏ هوازن 12 سر، قبيله بنى تميم 17 سر، قبيله بنى اسد 16 سر، قبيله مذحج 6 سر، افرادمتفرقه از قبايل ديگر 13 سر.

سيد الشهدا هنگام شهادت 57 سال داشت.

پس از شهادت حسين‏«ع‏»33 زخم نيزه و 34 ضربه شمشير، غير از زخمهاى تير بر بدن آن حضرت بود.

اين ماهى فتاده به درياى خون كه هست زخم از ستاره بر تنش افزون،حسين توست (2)

شركت كنندگان در اسب تاختن بر بدن امام حسين 10 نفر بودند.

تعداد سپاه كوفه 33 هزار نفر بودند كه به جنگ امام حسين آمدند. آنچه در نوبت ‏اول آمد تعداد 22 هزار بودند به اين صورت: عمر سعد با 6000، سنان با 4000، عروة بن‏قيس با 4000، شمر با 4000، شبث بن ربعى با 4000. آنچه بعدا اضافه شدند: يزيد بن‏ركاب كلبى با 2000، حصين بن نمير با 4000، مازنى با 3000، نصر مازنى با 2000 نفر.

سيد الشهداء روز عاشورا براى 10 نفر مرثيه خواند و در شهادتشان سخنانى فرمود و آنان را دعا، يا دشمنان آنان را نفرين كرد. اينان عبارتند از : على اكبر، عباس، قاسم، عبد الله بن حسن، عبد الله طفل شير خوار، مسلم بن عوسجه، حبيب بن مظاهر، حر بن يزيد رياحى، زهير بن قين و جون. و در شهادت دو نفر بر آنان درود و رحمت فرستاد:

مسلم و هانى.

امام حسين‏«ع‏» بر بالين 7 نفر از شهدا پياده رفت : مسلم بن عوسجه، حر، واضح‏رومى، جون، عباس، على اكبر، قاسم.

سر سه شهيد را روز عاشورا به جانب امام حسين‏«ع‏» انداختند : عبد الله بن عميركلبى، عمرو بن جناده، عابس بن ابى شبيب شاكرى.

سه نفر را روز عاشورا قطعه قطعه كردند:على اكبر، عباس، عبد الرحمن بن عمير.

مادر 9 نفر از شهداى كربلا در روز عاشورا حضور داشتند و شاهد شهادت پسر بودند: عبد الله بن حسين (حضرت علی اصغر علیه السلام) كه مادرش رباب بود ، عون بن عبد الله جعفر مادرش زينب، قاسم بن حسن مادرش رمله، عبد الله بن حسن مادرش بنت‏شليل جيليه، عبد الله بن مسلم ‏مادرش رقيه دختر على‏«ع‏»، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، عمرو بن جناده، عبد الله بن وهب‏ كلبى مادرش ام وهب، على اكبر(بنا به نقلى مادرش ليلى،كه ثابت نيست).

5 كودك نابالغ در كربلا شهيد شدند:عبد الله رضيع شير خوار امام حسين (حضرت علی اصغر علیه السلام)، عبد الله بن‏ حسن، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، قاسم بن حسن، عمرو بن جناده انصارى.

5 نفر از شهداى كربلا، از اصحاب رسول خدا بودند: انس بن حرث كاهلى، حبيب بن مظاهر، مسلم بن عوسجه، هانى بن عروه، عبد الله بن بقطر عميرى.

در ركاب سيد الشهداء، تعداد 15 غلام شهيد شدند: نصر و سعد (از غلامان‏على‏«ع‏»)، منحج (غلام امام مجتبى‏«ع‏»)، اسلم و قارب (غلامان امام حسين‏«ع‏»)حرث‏غلام حمزه، جون غلام ابوذر، رافع غلام مسلم ازدى، سعد غلام عمر صيداوى، سالم غلام‏بنى المدينه، سالم غلام عبدى، شوذب غلام شاكر، شيب غلام حرث جابرى، واضح غلام‏حرث سلمانى. اين 14 نفر در كربلا شهيد شدند. سلمان غلام امام حسين‏«ع‏»، كه آن‏حضرت او را به بصره فرستاد و آنجا شهيد شد.

2 نفر از ياران امام حسين‏«ع‏» روز عاشورا اسير و شهيد شدند: سوار بن منعم و موقع بن ثمامه صيداوى.

4 نفر از ياران امام در كربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسيدند: سعد بن‏حرث و برادرش ابو الحتوف، سويد بن ابى مطاع (كه مجروح بود و محمد بن ابى سعيد بن‏عقيل.

7 نفر در حضور پدرشان شهيد شدند : على اكبر، عبد الله بن حسين ، عمرو بن جناده، عبد الله بن يزيد، عبيد الله بن يزيد، مجمع بن عائذ، عبد الرحمن بن مسعود.

5 نفر از زنان از خيام حسينى به طرف دشمن بيرون آمده و حمله يا اعتراض كردند:

كنيز مسلم بن عوسجه، ام وهب زن عبد الله كلبى، مادر عبد الله كلبى،زينب كبرى، مادرعمرو بن جناده.

زنى كه در كربلا شهيد شد مادر وهب(همسر عبد الله بن عمير كلبى)بود.

زنانى كه در كربلا بودند: زينب سلام الله علیها، ام كلثوم، فاطمه، صفيه، رقيه، ام هانى (اين 6 نفر ازاولاد امير المؤمنين(ع) بودند) فاطمه و سكينه (دختران سيد الشهدا علیه السلام) رباب، عاتكه، مادر محسن بن حسن، دختر مسلم بن عقيل، فضه نوبيه، كنيز خاص حسين، مادر وهب بن عبد الله.


1-بخش عمده‏اى از اين آمار از كتاب‏«زندگى ابا عبد الله الحسين‏»،عماد زاده،«وسيلة الدارين فى انصار الحسين‏»،سيد ابراهيم موسوى و«ابصار العين‏»،سماوى است.

2-محتشم كاشانى.

و کتاب فرهنگ عاشورا ، جواد محدّثی


 


ولادت و نام گذاری

 

داستان شجاعت و صلابت عباس عليه ‏السلام مدتها پيش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دين و كيان ولايت باشد. او نيز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربيعه» را براى همسرى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها «امّ البنين» خوانده شد. اين پيوند در سحرگاه جمعه ، چهارمين روز شعبان المبارك سال 26 هجرى به بار نشست.

نخستين آرايه ‏هاى شجاعت، در همان روز، زينت بخش ِ غزل زندگانى عباس عليه‏ السلام گرديد: آن لحظه ‏اى كه على عليه ‏السلام او را «عباس» ناميد. نامش به خوبى بيانگر خلق و خوى حيدرى او بود. على عليه‏ السلام طبق سنت پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سينه چسباند و بازوان او را بوسيد و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنين عليهاالسلام از اين حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عيبى در بازوان نوزادش است. دليل را پرسيد و نگارينه ‏اى ديگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس عليه‏ السلام افزوده شد. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام حاضران را از حقيقتى دردناك اما افتخارآميز، كه در سرنوشت نوزاد مى ‏ديد، آگاه نمود كه چگونه اين بازوان، در راه مددرسانى به امام حسين عليه‏السلام از بدن جدا مى ‏گردد و افزود: «اى امّ البنين! نور ديده ‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بريده، دو بال به او ارزانى مى ‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آيد؛ آن سان كه پيش‏تر اين لطف به جعفر بن ابى طالب شده است.»

اشك در چشمان امّ البنين عليه‏ السلام حلقه زد، اما هرگز فرو نچكيد؛ چرا كه اينگونه، طالع فرزند خود را بلند مى ‏ديد و هيچ چيز را برتر از اين نمى ‏پنداشت كه فرزندش، فدايى راهِ امام خويش گردد. شادىِ جشن ِ ميلاد عباس عليه ‏السلام با گريه درآميخت و شيرينى خرسندى تولد او با بغض سنگين حسرت، فرو خورده شد؛ ولى افتخار و غرور از چشمان همه خوانده مى ‏شد.

خاستگاه تربیتی

عباس عليه ‏السلام در گستره ‏اى چشم به جهان گشود كه رايحه دل ‏انگيز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش يافت كه بر كرانه ‏هاى تاريخ ايستاده بود. در خانه‏ اى رشد كرد كه از زيور و زينت هاى دنيايى تهى، اما از نور ايمان سرشار بود؛ خانه ‏اى گلين با درى چوبى كه يادگار خانه ‏دارى زهرا عليها السلام بود؛ خانه‏ اى كه دهليز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على عليه ‏السلام بود و شايد با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلويش را مى ‏فشرد؛ داغ زهرا عليه‏السلام و دهليزخانه يادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.

پيداست كه عباس عليه ‏السلام نيز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستيز با ظلم آشنا شده است و از همان جا زمينه ‏هاى ايستادگى و جان فشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر يتيمان بود و غمخوار و همزبان غريبان؛ پدرى كه لقمه ‏هاى اشك آلود را با دست خود در كام يتيمان مى ‏گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مى ‏كرد. پدرى كه افسار دنيا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پيراسته بود. مردى كه مدال سالها پيكار در ركاب رسول خدا صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله را به گردن آويخته بود و بت هاى جاهليت را شكسته و خيبرهاى الحاد را در هم نورديده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگيزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از ياد نبرد و آن را بُن مايه تربيت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه عليهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على عليه ‏السلام ، هرگز در حباله مردى ديگر قرار نگرفت.

  كودكى و نوجوانى

تاريخ گوياى آن است كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول مى‏ داشتند و عباس عليه ‏السلام را افزون بر تربيت در جنبه‏ هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مى‏ دادند تا جايى كه از تناسب اندام و ورزيدگى اعضاى او، به خوبى توانايى و آمادگى بالاى جسمانى او فهميده مى ‏شد. علاوه بر ويژگيهاى وراثتى كه عباس عليه ‏السلام از پدرش به ارث برده بود، فعاليتهاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبيارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاه ها و نيز بازيهاى نوجوانانه بر تقويت قواى جسمانى او مى ‏افزود.

از جمله بازي هايى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس عليه ‏السلام بين كودكان و نوجوانان رايج بود، بازى ‏اى به نام «مداحى» بود كه تا اندازه‏اى شبيه به ورزش گلف مى ‏باشد و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته است. در اين بازى كه به دو گونه سواره يا پياده امكان‏ پذير بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مى‏ كردند تا گوى را از دست حريف بيرون آورده، به چاله‏ اى بيندازند كه متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرميها نقش مهمّى در چالاكى و ورزيدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته ‏اند كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام به توصيه ‏هاى پيامبر صلى ‏الله ‏عليه ‏و‏ آله مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تيراندازى و شنا جامه عمل مى‏ پوشانيد و خود شخصاً، فنون نظامى را به عباس عليه‏ السلام فرا مى ‏آموخت كه اين موضوع نيز گام مؤثر و سازنده‏ اى در پرورش هاى جسمانى عباس عليه ‏السلام به شمار مى ‏رفت.

 به حق، اميرالمؤمنين عليه ‏السلام بيشترين سهم را در بروز  ويژگى برجسته و كارآمد روحى عباس عليه ‏السلام بر عهده داشت و تيزبينى اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در پرورش عباس عليه‏ السلام ، از او چنان قهرمان نام ‏آورى در جنگ هاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على عليه ‏السلام را در كربلا زنده كرد. روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفتگو بود. در اين لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست على عليه‏ السلام را بوسيد و گفت: مولاى من! براى شما هديه ‏اى آورده ‏ام و صندوقچه را پيش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود.

در همين لحظه، عباس عليه ‏السلام كه نوجوانى نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه ‏اى ايستاد و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست دارى اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس عليه ‏السلام گفت: آرى! اميرالمؤمنين عليه‏ السلام فرمود: جلوتر بيا! عباس عليه‏ السلام پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براى چه مى ‏گرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مى ‏بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى ‏كند تا اينكه دو دستش قطع مى ‏گردد.

و اين گونه نخستين بارقه‏ هاى شجاعت و جنگاورى در عباس عليه ‏السلام به بار نشست.

شركت در جنگها ، نمونه ‏هاى بارزى از شجاعت

شايد اولين تجربه حضور عباس در صحنه سياسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاش هاى او در اين جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نيست. احتمال آن مى ‏رود كه كم سن و سال بودن اين نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعاليتهاى او از حافظه تاريخ پاك شود؛ اما حضور پُررنگ او در جنگ صفين، برگ زرينى بر كتاب نام ‏آورى او افزوده است. در اين مجال به بررسى گوشه‏ هايى از اخبار اين جنگ پرداخته مى ‏شود.

1. آب‏رسانى ، تجربه پيشين

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين، وى به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين عليه ‏السلام عده زيادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه اميرالمؤمنين عليه ‏السلام وقتى به صفين مى ‏رسند، آب را به روى خود بسته مى ‏بينند. تشنگى بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين عليه ‏السلام را بر آن مى‏ دارد تا عده ‏اى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به همراه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله مى ‏كنند و آب مى ‏آورند. در اين يورش امام حسين عليه ‏السلام و اباالفضل العباس عليه ‏السلام نيز شركت داشتند و مالك اشتر اين گروه را هدايت مى ‏نمود.

به نوشته برخى تاريخ‏ نويسان معاصر، هنگامى كه امام حسين عليه‏ السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس عليه‏ السلام براى نبرد امتناع مى ‏ورزد، او براى تحريص امام حسين عليه‏ السلام خطاب به امام عرض مى ‏كند: «آيا به ياد مى ‏آورى آن‏گاه كه در صفين آب را به روى ما بسته بودند ، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسيار كردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتم.

 

2. اهتمام اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه ‏السلام

در جريان آزادسازى فرات توسط لشكريان اميرالمؤمنين عليه ‏السلام ، مردى تنومند و قوى هيكل به نام «كُرَيْب بن ابرهة» از قبيله «ذى يزن» از صفوف لشكريان معاويه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته ‏اند كه وى يك سكه نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏ ماليد كه نوشته‏ هاى روى سكه ناپديد مى ‏شد. او خود را براى مبارزه با اميرالمؤمنين عليه ‏السلام آماده مى ‏سازد. معاويه براى تحريك روحيه جنگى او مى ‏گويد: على عليه ‏السلام با تمام نيرو مى ‏جنگد [و جنگجويى سترگ است] و هر كس را ياراى مبارزه با او نيست. [آيا توان رويارويى با او را دارى؟]. كريب پاسخ مى ‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى ‏كنم.

نزديك آمد و اميرالمؤمنين عليه‏السلام را براى مبارزه صدا زد. يكى از پيش‏مرگان مولا على عليه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبيدى» پيش آمد. كريب پرسيد: كيستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كريب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: يا شجاع‏ترين شما با من مبارزه كند، يا على عليه‏السلام بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين عليه ‏السلام كه اين شكست هاى پى‏ در پى را سبب از دست رفتن روحيه جنگ در افراد خود و سرخوردگى ياران خود مى‏ ديد، دست به اقدامى عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس عليه ‏السلام را كه در آن زمان على‏ رغم سن كم جنگجويى كامل و تمام عيار به نظر مى ‏رسيد، فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهيزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس عليه ‏السلام را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزه ‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كريب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خونخواهان كريب مبارزه كند.

اميرالمؤمنين عليه ‏السلام از اين حركت چند هدف را دنبال مى ‏كرد. هدف بلندى كه در درجه اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس عليه ‏السلام بود كه جنگاورى نو رسيده بود. در درجه دوم او مى ‏خواست لباس و زره و نقاب عباس عليه ‏السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس عليه‏ السلام در ديگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على عليه ‏السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسين، امام با اين كار مى ‏خواست كريب نهراسد و از مبارزه با على عليه ‏السلام شانه خالى نكند(8) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.

اما نكته ديگرى كه فهميده مى ‏شود اين است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاريخى، تناسب اندام عباس عليه‏ السلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مى ‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان يا نوجوان خود را بر تن نمايد. از همين جا مى ‏توان به برخى از پنداره اى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس عليه ‏السلام از نظر جسمانى با ساير افراد تفاوت داشته است و على رغم اينكه برخى تنومند بودن عباس عليه ‏السلام و يا حتى رسيدن زانوان او تا نزديك گوشه اى مركب را انكار كرده و جزو تحريفات واقعه عاشورا مى‏ پندارند، حقيقتى تاريخى به شمار مى ‏رود. اگر تاريخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كريب با شرحى كه در توانايى او گفته شد، در لشكر معاويه بوده باشد، به هيچ وجه بعيد نيست كه در سپاه اسلام نيز افرادى نظير عباس عليه ‏السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خيبر را از جا كند و بسيارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مى ‏فرمايد: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضَر» را در هم شكستم.

 

3. درخشش در جنگ صفين

در صفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريان هاى فكرى و عقيدتى در پايگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگيز ديگرى از درخشش حضرت عباس عليه‏السلام بر مى ‏خوريم. اين‏گونه نگاشته ‏اند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره ‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مى‏ شد. سنّش را حدود هفده سال تخمين زده‏ اند. مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين مبارز خواست. معاويه به «ابوشعثاء» كه جنگجويى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابو شعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى ‏دانند [اما تو مى‏ خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس عليه ‏السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابو شعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى ‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى ننمود تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى ‏فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت مى ‏رساند. در پايان ابو شعثاء كه آبروى خود و پيشينه جنگاورى خانواده ‏اش را بر باد رفته مى‏ ديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند، به گونه ‏اى كه ديگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى ‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤمنين عليه ‏السلام نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين عليه ‏السلام نقاب از چهره فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره او سترد.

                                        دوشادوش امام حسن عليه‏ السلام

دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين عليه ‏السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس عليه ‏السلام توصيه‏ هاى فراوانى مبنى بر يارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين عليه ‏السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس عليه‏ السلام را به سينه چسبانيد و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مى ‏شود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسين عليه‏ السلام را يارى كنى.و اين گونه از او پيمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احياى تكاليف الهى و سنت نبوى صلى ‏الله ‏عليه ‏و ‏آله در جامعه بپردازد.

او در جريان توطئه صلحى كه از سوى معاويه به امام حسن مجتبى عليه ‏السلام تحميل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نيز از اطراف امام متوارى شدند و نوشته ‏اند «سليمان بن صرد خزاعى» كه پس از قيام امام حسين عليه ‏السلام ، قيام توابين را سازماندهى كرد و از ياران و دوستان امام على عليه ‏السلام به شمار مى ‏رفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى عليه‏ السلام را «مُذِلُّ المؤمنين» خطاب نمود؛ اما با وجود اين شرائط نابسامان، حضرت عباس عليه‏ السلام دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه با پدرش، على عليه ‏السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پيش‏تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحيه جنگاورى و رشادت او سازگار نبود، اما ترجيح مى ‏داد اصل پيروىِ بى ‏چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نمايد.

در اين اوضاع نابهنجار حتى يك مورد در تاريخ نمى ‏يابيم كه او على ‏رغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خيرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. اين گونه است كه در آغاز زيارت‏نامه ايشان كه از امام صادق عليه‏ السلام وارد شده است، مى‏ خوانيم: « اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطيعُ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَلاِءَميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلّى اللّه‏ُ عَلَيْهِمْ وَسَلَّمَ ؛درود خدا بر تو اى بنده نيكوكار و فرمانبردار خدا و پيامبر خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»

البته اوضاع درونى و بيرونى جامعه هرگز از ديدگان بيدار او پنهان نبود و او هوشيارانه به وظائف خود عمل مى ‏كرد. پس از بازگشت امام مجتبى عليه‏ السلام به مدينه، عباس عليه ‏السلام در كنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانه برادر خود را بين مردم تقسيم مى ‏كرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت و وسيله دستگيرى و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسيسه پسر ابوسفيان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نيز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاى كينه ‏توزى خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس عليه‏ السلام لبريز شد و غيرت حيدرى‏ اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين عليه ‏السلام نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غيور خود را باز هم دعوت به صبر نمود.

-----------------------------------------------------

يار وفادار امام حسين عليه ‏السلام

معاويه در آخرين روزهاى زندگى خود به پسرش يزيد سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچيدن را از تو برداشتم. كارها را برايت هموار كردم. دشمنان را برايت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل و ريشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نيامد، احوالش را بپرس... من نمى‏ ترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر : حسين بن على عليه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسين بن على عليه‏السلام سر انجام خروج مى ‏كند. اگر بر او پيروز شدى، از او درگذر كه حق خويشى دارد و حقش بزرگ و از نزديكان پيامبر است.

اما حكومت يزيد با پدرش تفاوت هاى بنيادين داشت. چهره پليد و عملكرد شوم او در حاكميت جامعه اسلامى، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض ‏آميز به صورت آشكار مى‏ ديد. اگر چه معاويه تلاش هاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، اما به خوبى مى‏ دانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيش ‏بينى نمود. امام با صراحت و شفافيت تمام در نام ه‏اى به معاويه فرمود: « اگر مردم را با زور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كنى، با اينكه او جوانى خام، شراب‏خوار و سگ‏باز است، بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساخته ‏اى.» و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود: «حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند [و با آن خداحافظى كرد].

در اين ميان، حضرت عباس عليه ‏السلام با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى ‏كرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمى ‏داشت و هرگز وعده ‏هاى بنى ‏اميه او را از صف حق ‏پرستى جدا نمى ‏ساخت و حمايت بى‏ دريغش را از امام اعلام مى‏ داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين عليه ‏السلام را احضار كن و بى ‏درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم ‏السلام به شمار مى ‏رفت، در پاسخ وليد گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مى ‏زدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد. سپس امام حسين عليه ‏السلام را احضار كردند. حضرت عباس عليه ‏السلام نيز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى ‏كنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم]. مروان گفت: امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمى ‏كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى ‏چشم! تو دستور مى ‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»

 در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلّادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏ گيرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس عليه‏ السلام به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس عليه ‏السلام نيز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم ‏گيرى، بار سفر بست و با امام همراه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سال ها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم ‏السلام را با سخنرانی ها، جانفشانی ها و حمايت هاى بى ‏دريغش از امام به منصه ظهور رساند.

چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است

به روى اسب قيامم به روى خاك سجود

اين نماز ره عشق است، زآداب تهى است

جان من مى‏ برد آبى كه از اين مشك چكد

كشتى ‏ام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است

هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسين!

ديده اصغر لب تشنه ‏ات از خواب تهى است

دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست

دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است

مشك هم اشك به بى ‏دستى من می ریزد

ى ‏ريزد

بى ‏سبب نيست اگر مشك من از آب تهى است

رجزخوانی در کربلا

در تعاریفی که فرهنگ نویسان از واژهء "رَجَز" به دست داده اند، تقریباً وجه جامع چنین است:

سخنانی که در ستایش از خوبی و توانایی خویش گفته می شود؛

نام یکی از بحور شعر بر وزن سه و چهار مستفعلن؛

شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی می خوانده اند.

در اصطلاح، می توان رجز را بر شعرهای حماسی ای اطلاق کرد که جنگاوران در میدان های نبرد می خوانده اند. معمولاً رجز ابیاتی کوتاه داشته و به صورت ارتجالی و بالبداهه در میدان کارزار سروده می شده است. از این رو، گاه خطاهای ادبی و دستوری هم در آن راه یافته است.

رجز به معنای اضطراب و سرعت نیز آمده است. و روشن است که وجه این نامگذاری آن است که بحر رجز با تندی و هیجان و ضرب آهنگ های پرنوسان تناسب دارد؛ و چه فضا و موقعیّتی مناسب تر از گرماگرم کارزار و نبرد برای عرضهء چنین حالی؟

اهداف و نقش رجزخوانی در تاریخ جنگ های عرب

یکی از اهداف مهمّ رجزخوانی، تقویت روحیهء خود و یاران خویش، و نیز تضعیف توان روحی لشکر مقابل بود.

رجزخوانی معمولاً رجز خویش را به شعر می خواندند و بسیار کم رخ می داد که رجز خود را به نثر بخوانند. عمدهء آنان اشعار شعرای مشهور عرب را که با حال و وضعشان در میدان رزم تناسب داشت، می خواندند و برخی که دارای طبع شعر بودند، به بداهت در وصف خود و وضع رزم خویش شعر می سرودند.

رجز معمولاً با نام رزمنده و پدر و قبیله اش آغاز می شد و مرد جنگاور پیشینهء مبارزه ها و دلیری های خویش را باز می شمرد و اگر خود، پیشینهء دلیری نداشت، گاه سوابق جنگ های قبیله یا طایفهء خویش را باز می سرود. در رجز، وصف الحال از بخش های اصلی بود و نیز رجزخوان باید موضع خویش را به صراحت بیان می کرد و می گفت که چرا پیکار می کند و در کدام افق سیاسی قرار دارد.

کسی مجاز نبود که در میدان کارزار، دو بار رجز بخواند. اگر هم کسی به این کار دست می زد، هم سپاه مقابل او را باز می داشت و هم خود او خوار و خفیف جلوه می داد، چرا که این کار به منزلهء دفع الوقت و فرار از مبارزه تلقّی می شد.

حقّ تقدّم برای رجز خوانی از آنِ کسی بود که نخست پای به میدان مبارزه می نهاد. امّا اگر هر دو رزمنده در یک زمان به میدان رزم وارد شوند، کسی در رجز خوانی پیشقدم می شد که سنّ بیش تری داشت.

پیام های رجزهای امام حسین علیه السلام و یارانش

پیام های اصلی متجلّی در رجزهای امام حسین علیه السلام و یارانش را می توان اجمالاً از این قرار دانست:

ـ دفاع از اسلام

ـ حمایت از آرمان های نبوی و ولایی

ـ آزادسازی جامعه از ظلم و ستم

ـ حفظ کرامت و عزّت

ـ پایداری در اره حفظ آرمان ها.

رجزخوانی در عاشورا به هیچ وجه منحصر به جنبهء خاکی و مادّی مبارزه و صرفاً برای مفاخره و بالیدن نبوده است. از همین روست که امام حسین علیه السلام، خود، رجزهای متعدّدی را به حافظهء تاریخ سپرده است. بی تردید، اگر رجز از ساحت عصمت دور بود، بهره بردن از این سلاح به غیر معصوم منحصر می ماند. لیکن چندین رجز از امام علیه السّلام به یادگار مانده است.

معمولاً رجز خواندن در میدان جنگ، ویژهء خاصّان و بلندرتبگان اجتماع بود و عوام نوعاً از رجزخوانی بی نصیب بودند. از افتخارات سپاه امام حسین(ع) در کربلا همین بود که از خواص و عوام، هر دو، در میدان رزم عاشورا رجزهایی روایت شده استاین از آن رو است که همهء آنچه در خواصِّ یاران حضرت مایهء افتخار شمرده می شد، وابستهء ارزش های معنوی و شرافت روح ایشان بود...

باید دانستکه در تاریخ جنگ های مربوط به مسلمانان، نمونه های فراوانی از رجزخوانی هر دو گروه حق و باطل دردست است> برای نمونه، در جنگ جَمَل و صفین. با این حال، تاریخ عاشورا روایت نکرده است که امویان یزیدی در ذکر اهداف خود به رجزی توسّل جسته باشند.

و این، خود، از نشانه های حیرت و سردرگمی و بی هدفی سپاه اُموی است که تاریخ رجزی از ایشان روایت نکرده است که در آن به خدف ایشان اشاره شده باشد؛ بلکه رجزخوانی از سوی اصحاب امام حسین علیه السلام بوده که اهداف و آرمان های آنان را جلوه گر می کرده است.

رجز خوانی امام حسین علیه السلام و برخی یاران آن حضرت

رجز خوانی سه برادر حضرت عبّاس علیه السلام

این سه برادر حضرت ابالفضل علیه السلام، یکی عبدالله است، دیگری عثمان و سومی جعفر. این سه، وقت شهادت، به ترتیب بیست و پنج ساله و بیست و سه ساله و بیست و یک ساله اند.

1) رجز خوانی عبدالله بن علی بن ابیطالب

گفته اند؛ ابتداعبدالله وارد میدان می شود، صحنه کارزار را می تکاند و گرد و غبار عرصه را به هوا می فرستد، شمشیر آخته را دور سر می چرخاند و چرخ می زند و می خواند:

 

اَنا ابنُ ذِی النّجدَةِ و الاِفضالِ

ذاکَ علیُّ الخَیرِ ذُوالفَعالِ

سَیفُ رَسول اللهِ ذو النکّالِ

فی کُلِّ یَومٍ ظاهرِ الاَهوالِ

 

منم فرزند علی، آن شکوهمند فضیلت گستر آن خوبی محض، آن کرامت تمام

آنکه در جنگ، شمشیر منتقم رسول الله بود. در هنگامه های خطرناک و هول انگیز

2) رجز خوانی عثمان بن علی بن ابیطالب

پس از عبدالله، عثمان راهی میدان می شود و چنین رجز می خواند:

 

انّی اَنا عُثمانُ ذُو المَفاخِر

شَیخی علیٌ ذو الفَعال الطّاهر

وَ ابنُ عَمّ النبیَّ الطّاهر

اَخو حُسینٍ خَیرةِ الاخایر

وَ سَیّدِ الکِبارَو الاصاغِر

بَعد الرَّسول وَ الولِّی النّاصرِ

 

هان! این منم عثمان با افتخار

و مرشد و آقایم علی است که مظهر پاکی و طهارت بود.

و پسر عموی پیام آور معصوم

این حسین برادر من است و من برگزیدهء نیکان و صالحان

بعد از پیام بر و علی، امام و یاور، اوست

و اوست که بر همه کس از کوچک و بزرگ، سید و آقا و سرور است.

3) رجز خوانی جعفر بن علی بن ابیطالب

گفته اند؛ او نیز پس از اظهار رشادتی بی نظیر، تیر خائنانهء خولی، بر پیشانی اش می نشیند و مردی از تیرهء بنی ابان بن دارم، سر از تنش جدا می کند.

اکنون نوبت جعفر است، جعفر بیست و یک ساله. فریاد رجز او ناگهان فضای میدان را پر می کند:

 

اِنّی اَنا جَعفر ذو المَعالی

اِبنُ علیِّ الخیر ذی النّوال

حَسبی بعَمّی شرفاً وَ خالی

اَحمی حُسینا ذِالنَّدیَ المِفضال

 

هان! این منم جعفر سترگ

فرزند علی مظهر نیکی و بخشش

در شناخت شرفم عمو و دایی ام کافی است.

من کسی هستم که از حسین، حسین مشهور به فضیلت و نیکی، حمایت می کنم.

رجز خوانی عون و محمّد فرزندان حضرت زینب سلام الله علیها

4) رجز خوانی عون

گفته اند ابتدا عون به میدان می رود، با شجاعت و رشادت، گرد میدان می گردد و چنین می خواند:

 

اِن تَنکِرونی فَاَنا ابنُ جَعفر

شَهیدِ صِدقٍ فی الجنان ازهَر

یَطیرُ فیها بِجناح اَخضَر

کَفی بِهذا شَرفاً فی المَحشَر

 

اگر مرا انکار می کنید من فرزند جعفرم

شهید راستینی که در بهشت می درخشد

آنکه با بالهای سبز در بهشت پرواز می کند

و این شرف برای محشر او کافی است

5) رجز خوانی محمد

گفته اند بعد از او برادرش محمّد، راهی میدان می شود و با صلابتی آمیخته با خشم، فریاد می کشد:

اَشکُو اِلی اللهِ مِنَ العُدوانِ

فِعالَ قَوم فی الرَّدی عُمیانِ

قَد بَدَّلوا مَعالم القُرانِ

وَ مُحکَمَ التَّنزیل وَ التِّبیانِ

وَ اَظهَروا الکُفرَ مَعَ الطّغیانِ

 

شکایت این قوم ستم پیشه را به خدا می برم

که با کوردلی مقیم وادی هلاکت گشته اند

قومی که نشانه های روشنگر قرآن و محکمات تنزیل و تبیان را تحریف کرده اند

و کفر و ظغیان و عصیان خویش را آشکار ساخته اند

6) رجز خوانی عبدالله و عبد الرحمن غِفاری

این دو جوان فرزند "عروه" اند از قبیلهء بنی غفار، جدّ اینها "حراق" بوده است. از اصحاب امیرالمؤمنین علیه السلام که سه جنگ صفین و جمل و نهروان را در رکاب حضرتش، دلاوری کرده است.

مقاتل با قدری اختلاف، رجز این دو جوان را چنین آورده اند:

 

قَد عَلِمت حَقّاً بَنو غِفار

و خِنذِفَ بَعدَ بَنی نِزار

لَنَصر بَنَّ مَعشر الفُجّار

بکُل عَضبٍ صارم تبّار

یا قَومُ ذودوا عَن بَنی الاَخیار

بالمَشرفّی وَ القَنا الخَطّار

 

بنی غِفار به حق می دانند

مردم خندف و بنی نزار نیز آگاهند

که ما با شمشیرهای برّان جان و امان از فاجران و بدکاران می گیریم

آی مردم! با شمشیرها و نیزه هایتان از نیک زادگان دفاع کنید

در غدیر چه گذشت ؟

غدیر خم

در غدیر حدود صدهزار تن از مسلمانان حضور داشتند و مشاهده‏کردند که پیامبر با جملاتی رسا و بدون کمترین ابهام علی(ع) را هدایتگر امت، سرپرست و زمامدار مسلمانان و جانشین خود معرفی‏فرمود. نخستین تبریک گویان به علی(ع) عمربن خطاب و ابوبکربودند.  پس از رحلت پیامبر(ص) در حالی که هنوز پیکر مقدس ‏رسول خدا(ص) دفن نشده بود مردم در پایمال کردن حق علی(ع) پیش ‏تاختند که گویا پیرامون منزلت علی(ع) کمترین سخنی از هیچ کس‏نشنیده‏اند و پیامبر آن سخنان را در تاکید بر جایگاه‏علی(ع)بیان نکرده است.

امروز نیز این کج روی برای بسیاری باقی است.اما آیا می‏توان در کوشش پیامبر برای معرفی جایگاه علی(ع)تردید کرد؟ آیا رسول خد(ص) از بیراهه روی مردم پس از خود باخبر نبود؟ در صورت اطلاع، چه تدابیری اندیشید تا رویدادهایی که‏می‏دانیم پیش نیاید؟این وقایع به چه سبب تحقق یافت؟

شک نیست که رسول خدا(ص) از همه آن مسایل با خبر بود. او حتی‏در روزهای پیش از رحلت، فرمود: بزودی فتنه‏ها همچون امواج‏تاریک شب (به سوی امت من) روی می‏آورد.

آن حضرت پیش بینی‏های‏فراوان دیگری نیز کرده که منافقان بیشتر آن را خنثی ساختند.چه بسا به سبب همان تاکیدها و پیش بینی‏ها بود که منافقان‏ورزیده مدینه بیشتر از قبل مانع اجرای فرمانهای حضرت شدند.

بدین ترتیب، باید به فراموشی سپردن غدیر را به عواملی دیگرمربوط دانست که این گفتار بدان می‏پردازد.

 

پیشگیری از انتشار فضایل علی(ع)

1- حقیقت آن است منافقانی که پیرامون پیامبر را احاطه کرده‏بودند و گاه خویشتن را به پیامبر منسوب می‏دانستند، از دیربازهرگاه رسول خدا(ص) می‏خواست از فضایل علی(ع) حقیقتی نقل کند به‏شیوه‏های مختلف از انتشار آن جلوگیری می‏کردند. در صحیح بخاری ومسلم دهها روایت نقل شده که در همه آنها چنین آمده است: چون‏سخن پیامبر بدینجا رسید عده‏ای فریاد کردند یا تکبیر گفتند ونگذاشتند حضرت سخنش را به پایان برساند. این توطئه‏ها چنان‏نیرومند بود که در باز گشت از حجه‏الوداع چون آیه «یاایهاالرسول‏» نازل شد، رسول خدا(ص) نخست در ابلاغ آن به مردم‏درنگ کرد. زیرا بیم داشت که ریاست جویان فرصت طلب با اعتراض،مانع پذیرش عمومی شوند یا توطئه‏ای علیه وی به اجرا گذارند. بدین منظور، نوید الهی بر پیامبر نازل گردید که: «والله‏یعصمک من‏الناس‏» تو ماموریت‏خویش را به انجام رسان ودر هر حال خداوند تو را از (شر توطئه‏های) مردم حفظ خواهد کرد.

با این حال، پس از ابلاغ پیام، چهارده تن از همراهان حضرت باهم‏پیمان بستند که هرطور شده نگذارند خلافت پس از رسول خدا(ص) به‏علی(ع) برسد. آنگاه طرح ترور پیامبر را قبل از رسیدن به مدینه‏به اجرا گذاشتند که بی نتیجه ماند. 

 

دستهای توطئه

2- شمار حاضران در غدیرخم حدود صد هزارتن یاد شده است. عددافرادی که در آن واقعه حضور داشتند و به مدینه بازگشتند بسیارکمتر از این رقم بود. در این میان، برخی زن و عده‏ای سالخورده‏بودند و در هیچ یک از صحنه‏های اجتماعی حضور نداشتند تا نقشی‏ایفا کنند. گروهی نیز منافقان و ریاست طلبانی بودند که عهدبسته بودند بکوشند زمامداری پس از پیامبر(ص) به علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) منتقل‏نشود. بخوبی معلوم است که این گروه فرصت‏طلب به طور طبیعی می‏کوشیدند تا آنجا که ممکن است‏با تبلیغ،توطئه، تهدید یا تطمیع، شاهدان ماجرای غدیر را به سوی خویش‏جلب کنند و یا دست کم به بی‏طرفی وادارند. چنانکه حوادث پس ازرحلت رسول خدا نشان داد اغلب شاهدان غدیر طرفدار خلفا شدند یادست کم بی‏طرف ماندند.

با همه اینها، از آنجا که خفقان آن ایام‏بسیاری از حوادث آن روزها را پنهان داشته یا دگرگون ثبت کرده‏است، بعید نیست عده‏ای سر به مخالفت‏برداشته و سرکوب شده‏باشند. چنانکه شواهدی نیز این امر را تایید می‏کند. وقتی نقل‏حدیث پیامبر پیرامون مسایل اخلاقی و احکام برای مدت صد سال‏ممنوع باشد، طبیعی است که اخبار سیاسی و اجتماعی آن دوران همه‏به سختی به نسل بعد منتقل شود و چه بسا گروههایی از مردم‏مدینه با یاد آوری غدیر به مخالفت‏با غاصبان حق علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) پرداخته، سرکوب شده باشند.

 

موضع گیری مردم

3- اهالی مدینه در برابر منزلت الهی و سیاسی علی‏بن ابی‏طالب‏چند گروه بودند. کسانی چون مقداد و سلمان وابوذر تا پایان ازجانبداری خود دست‏بر نداشتند و تا امام با مخالفان خود بیعت‏نکرد تن به بیعت ندادند. بعد از آن نیز پیوسته زیر نظر بودندو گاه با شکنجه به سکوت واداشته می‏شدند.

گروهی سازمان یافته‏دیگری بود که به دلایلی که بر خواهیم شمرد در انتظار رحلت‏پیامبراکرم(ص) به سر می‏بردند تا حکومت را به دست‏گیرند.

جمعی‏نیز مسلمانان عادی بودند که چندان به امور سیاسی و اجتماعی‏کاری نداشتند و ایمان به اسلام نزد آنها جز ترک برخی گناهان وانجام بعضی واجبات مفهوم دیگری نداشت. اینان اغلب از مقام شامخ امامت و وجوب پیروی از امام- بدان حد که ما امروز معتقدیم- چیزی نمی‏دانستند. چنانکه گاه به فرمانهای رسول خدا (ص) نیز کم‏توجهی می‏کردند و چنین می‏پنداشتند که تخلف از فرمانهایی که در بردارنده حکمی از احکام شرع نیست، بی مانع است.

بر این اساس، نمی‏توان سهل‏انگاری این گروه از مردم را به عمد و از روی عناد دانست. وقتی گروهی بتواند در کمتر از چند ساعت‏به حکومت دست‏یابد و بر اوضاع مسلط شود، آرام کردن و همراه ساختن این مردم با خود برایش دشوار نیست.

پیامبر(ص) از دنیا رفت‏در حالی‏که در باره حق ما اقدام فرموده بود و به اطاعت ما فرمان داده و ولایت ما را واجب کرده بود و به مردم خبر داده‏بود که ما صاحب اختیارتر از خود آنها بر ایشانیم و دستور داده‏بود که حاضرانشان به غایبان برسانند. آنان بر ضد علی(ع) متحد شدند. آن حضرت هم با آنچه پیامبر(ص)در باره او فرموده بود و عموم مردم شنیده بودند، در مقابل‏آنان استدلال کرد

حرکتهای مرموز

4- روز رحلت پیامبر در مدینه را باید شدیدترین ایام حزن وحیرت مسلمانان یاد کرد. در آن روز، جز عده‏ای که در کمین چنین‏فرصتی به سر می‏بردند، بقیه سخت گرفتار ماتم و بهت گشته،بیمناک آینده خود و اسلام بودند. آن روزها عده‏ای ادعای پیغمبری‏کرده، در پی فرصتی برای حمله به مدینه بودند. گروهی از قبایل‏غیر مسلمان شبه جزیره یا کشورهای همسایه نیز با این فرصت‏طلبان، هم انگیزه و هم رای بودند.

ویژه نامه « عید ولایت » غدیر خم

در این زمان، عاقلانه‏ترین‏کاری که به ذهن مردم ساده اندیش می‏رسید این بود که در مقابل‏ناآرامیهای احتمالی شهر، آرامش و انزوا اختیار کنند و نامطمئن‏از پیروزی کسی، به مخالفت‏با دیگری برنخیزند. این مردم هنوزسابقه جنگهای داخلی عرب را از یاد نبرده بودند که گاه برای به‏دست آوردن چراگاه حیواناتشان سالها به کشتار یکدیگرمی‏پرداختند.

سر در گمی مردم مدینه در آن روز وصف نشدنی است. وفات پیامبر برای بیشتر مردم کاملا در باور نمی‏گنجید; تا آنجاکه انکار وفات او ممکن می‏نمود. در این موقعیت، برای فرصت‏طلبان، بهترین زمان برای نیل به بزرگترین مقاصد سیاسی فراهم‏بود، به خصوص اگر از سالها پیش در اندیشه این روز به سرمی‏بردند و برایش نقشه داشتند.

جز توطئه‏گران هیچ مسلمانی باورنمی‏کرد که عده‏ای در آن ساعات، پیکر مطهر پیامبر(ص) را بی غسل‏و کفن رها کرده، به دنبال اخذ رای و بیعت‏برای ریاست‏خودباشند. شاید هم می‏اندیشیدند اگر کسی در پی این مقاصد باشد، جزشرمساری و شکست چیزی به دست نمی‏آورد. افزون بر این، آن گونه‏هم دورنگر و چاره اندیش نبودند تا حرکتهای مرموز را بزودی‏شناسایی کنند و برای جلوگیری از آن، تصمیم فوری گیرند.

برای‏آنها نیز که به منزلت اهل‏بیت(علیهم السلام) و امیرمومنان(ع)آشنایی داشتند باور اینکه عده‏ای اندک بخواهند بر مناصب آنان‏تکیه زنند، بسیار دور و دشوار بود; حتی تا مدتها کسانی‏نمی‏توانستند بپذیرند که فرزند ابوقحافه زمامدار مسلمانان شده‏است و فرزند ابوطالب عزلت نشین خانه. یعقوبی می‏نویسد: چون‏جنجال بیعت‏با ابوبکر بالا گرفت، «براء بن عازب‏» با تعجب وحیرت به خانه بنی‏هاشم آمده، گفت: باابوبکر بیعت‏شد! آنان‏گفتند: مسلمانان در غیاب ما چنین نخواهند کرد. ما به محمد(ص)سزاوارتریم. پس عباس گفت: به خدای کعبه، چنین کردند! ابن‏ابی الحدید می‏نویسد: در همان روزهای سقیفه کسی از بستگان‏علی(ع) اشعاری در مدح او سرود که ترجمه آن چنین است: هرگز فکرنمی‏کردم رهبری امت را از خاندان هاشم واز امام ابوالحسن سلب‏کنند... 

 

ترفندها برای همراه سازی مردم

5- از آنجا که رویدادهای پس از رحلت پیامبر اغلب از طرف‏مخالفان شیعه نگاشته شده است و پس از آن نیز بیشتر تاریخ‏نگاران، عناصر وابسته به دربار خلفا بودند، کشف حقایق ازلابه‏لای آن اخبار امری دشوار است و بر همین اساس، به‏درستی‏نمی‏توان دانست که بعد از رحلت رسول اکرم(ص) آنها که حکومت رابه دست گرفتند، کردار خویش را چگونه توجیه کردند و به مردم چه‏گفتند! آیا مردم بیعت‏خود با علی‏بن ابی‏طالب(ع) در غدیر رافراموش کرده بودند؟ آیا با خود نمی‏گفتند چگونه آن بیعت را نقض‏می‏کنند؟ مگر نه این است که عرب برای بیعت و عهد خود بیش ازچیزهای دیگر اهمیت قائل بود؟ بنابراین، رفتار خود را چگونه‏توجیه کردند؟ آیا ابوبکر و عمر از اولین کسانی نبودند که درسرزمین غدیر با علی(ع) بیعت کردند؟ با این حساب در انظار عموم‏چگونه توانستند رفتار خود را تا این حد قانونی نمایش دهند یادست کم بر خلاف سفارش پیامبر ندانند؟! انصار چه فکر می‏کردند؟آنها برای اقدام خود چه بهانه‏ای داشتند؟!

آنچه می‏توان گفت این‏است که از هجدهم ذی‏حجه تا 28 ماه صفر سال یازدهم هجری رخدادحوادث حاکی از آن است که عده‏ای زمینه‏های به خلافت رسیدن علی‏بن‏ابی‏طالب(ع) را ناهموار ساختند و چه بسا در این باره با گروهی‏به گفتگوهای سری پرداختند. هرچه هست، وقتی رسول خدا(ص) وفات‏کرد، دست کم برخی از مردم، حتی آنان که با خلیفه جدید بیعت‏کردند، گمان نمی‏بردند این بیعت‏به معنای «غصب مقام علی بن‏ابی‏طالب(ع‏») است.شایدهم به آنها چنان نمایانده بودند که آنچه در غدیر بر آن‏تعهد سپرده‏اند تعهدی لازم الاجرا نیست‏یا تعهد امروز به معنای‏نقض تعهد غدیر نیست. بدین معنی که خلیفه‏ای که امروز با اوبیعت می‏شود مجری حکومت است نه رهبر امت. بنابراین، می‏شود که‏رهبر معنوی فرد

دیگری باشد و مجری کارها شخص دیگر!

اما بیشترچیزی که به طور رسمی، پس از رحلت پیامبراکرم(ص)، بهانه سرپیچی‏از بیعت غدیر شمرده می‏شد، ادعای عمر و ابوبکر مبنی بر نسخ‏فرموده رسول خدا(ص) بود.

ابان بن ابی عیاش می‏گوید: امام باقر(ع) فرمود: ما اهل بیت ازستم قریش و متحد شدنشان علیه ما و کشتن، چه چیزها دیده‏ایم، وشیعیان و دوستداران ما چه‏ها دیده‏اند؟!

پیامبر(ص) از دنیا رفت‏در حالی‏که در باره حق ما اقدام فرموده بود و به اطاعت ما فرمان داده و ولایت ما را واجب کرده بود و به مردم خبر داده‏بود که ما صاحب اختیارتر از خود آنها بر ایشانیم و دستور داده‏بود که حاضرانشان به غایبان برسانند.

آنان بر ضد علی(ع) متحد شدند. آن حضرت هم با آنچه پیامبر(ص)در باره او فرموده بود و عموم مردم شنیده بودند، در مقابل‏آنان استدلال کرد.

گفتند: درست می‏گویی، پیامبر(ص) این رافرموده است ولی آن را نسخ کرده و گفته: «ما اهل‏بیتی هستیم که‏خداوند عزوجل ما را بزرگوار داشته و انتخاب کرده و دنیا رابرای ما راضی نشده است و خداوند نبوت و خلافت را برای ما جمع‏نمی‏کند.» 

چهار تن بر درستی سخن او گواهی دادند: عمر وابوعبیده و معاذ بن جبل و سالم مولی ابی حذیفه. اینان مساله‏را بر مردم مشتبه کردند، مطلب را بر آنان راست جلوه دادند.ایشان را به عقب برگرداندند و خلافت را از جایی که خدا قرارداده بود، خارج کردند.بر ضد انصار با حق ما و دلیل ما استدلال کردند و خلافت را برای‏ابوبکر منعقد ساختند. ابوبکر هم آن را به عمر برگرداند تاکارش را جبران کرده باشد. 

به سبب همین پندار بود که وقتی‏بعدها علیذ(ع) و فاطمه(س) از انصار کمک خواستند، آنها گفتند:ای دختر پیامبر (ص) (این کار گذشت) ما با این مرد (ابوبکر) بیعت کردیم. اگر پسرعموی شما پیش از این بیعت از ما بیعت ‏می‏خواست ما جز او با دیگری بیعت نمی‏کردیم!

علی(ع) در جواب‏آنها می‏گفت: آیا باید جنازه پیامبر را در خانه‏اش واگذارم، به‏کار غسل و کفن و نماز و دفن جسد مبارکش نپردازم و از خانه‏بیرون آیم و با مردم در کار حکومت‏به کشمکش مشغول شوم؟! 

گویی آنان با اعتقاد به مقام علی بن ابی‏طالب (ع) به ریاست کسی‏رای داده بودند و دیگر نمی‏توانستند رای خویش را باز ستانند!

معلوم نیست که همه حاضران در غدیر، در روز تشکیل سقیفه چه‏می‏پنداشتند؟ شاید برخی را با این توجیه، گروهی را با توجیه‏دیگر، عده‏ای را با تهدید و کسانی را با تطمیع راضی کرده‏باشند. اما رفتارهای نابخردانه جمعی از مردم پس از سقیفه،حاکی از آن است که خام کردن این دسته از مردم برای گردانندگان‏سقیفه چندان مشکل نبوده است.

 

چشم به تصمیم امام(ع)

6- پس از همدستی توطئه‏گران در غصب خلافت امیرمومنان علی(ع) ورسمیت‏یافتن زود هنگام خلافت ابوبکر، بیشتر دوستداران‏اهل‏بیت(علیهم السلام) چشم به تصمیم امام داشتند و چون آن حضرت‏را مامور به صبر و در تنگنا دیدند، نا امید از هر اقدام‏نتیجه بخش، مهر سکوت بر لب زدند و شیوه بی‏تفاوتی پیمودند. این‏موضع‏گیری، پایه‏های حکومت را استوارتر کرد، جرات آنان را درهتک مقام اهل‏بیت(علیهم السلام) افزون ساخت و رفته رفته کار به‏جایی رسید که دم زدن از حق علی‏ابن ابی‏طالب(ع) جرم شناخته شد.چون بشیربن سعد انصاری استدلالهای امام علی(ع) را شنید، گفت:ای ابوالحسن، اگر مردم این کلمات را قبل از این از تو شنیده‏بودند هیچ کس بر تو اختلاف نکرده، همه با تو بیعت می‏کردند; جزآنکه تو در خانه نشستی و مردم گمان کردند که تو به خلافت نیازنداری!

علی(ع) در جواب‏آنها می‏گفت: آیا باید جنازه پیامبر را در خانه‏اش واگذارم، به‏کار غسل و کفن و نماز و دفن جسد مبارکش نپردازم و از خانه‏بیرون آیم و با مردم در کار حکومت‏به کشمکش مشغول شوم؟!

کینه‏ها و حسادتهای پنهان

7- یکی از عمده‏ترین دلایل سکوت مردم در مقابل پایمال شدن حق‏امیرمومنان(ع) کینه و حسادتی بود که قبایل عرب، بخصوص‏مهاجران، از او داشتند. رسم قبایل چنین بود که اگر از قبیله‏آنان کسی کشته می‏شد، همه آنان و قبایل هم پیمان وظیفه داشتنداز قبایل یا قبیله قاتل انتقام گیرند. هر چند این رسم جاهلی‏پس از اسلام بی‏اعتبار شد، ولی آثار آن هنوز باقی بود. آنهاتوان انتقام جاهلی را نداشتند اما دلهایشان از کینه پاک نشده‏بود و اگر کسی این اندازه به قبیله‏اش دلبستگی نداشت‏با عرب وعصبیت عربی بیگانه شناخته می‏شد.

ویژه 
نامه عید غدیر خم

این در حالی بود که بیشتر قبایل در نبرد با رسول خدا(ص) شرکت‏کرده، فرد یا افرادی از آنها به دست علی(ع) یا بنی‏هاشم کشته‏شده بودند.

از سوی دیگر از دیر باز همه قبایل مکه، بخصوص‏قریش، به نوادگان هاشم و کمالات ایشان حسد می‏ورزیدند و ازاینکه آنان مناصب اجتماعی را برعهده دارند رنج می‏بردند و برای‏زمانی که این منزلت و منصب از ایشان سلب شود، روز شماری‏می‏کردند.

سرانجام زمان بروز کینه و حسادت فرا رسید، تعصبات‏قبیله‏ای بیدار شد و قدرت طلبان به مراد خویش دست‏یافتند. بلاذری می‏نویسد: «حباب بن منذر» که خود از انصار بود، درماجرای سقیفه گفت: ما چون در جنگها پدران اینان (مهاجران) راکشته‏ایم از ما انتقام خواهند گرفت.وقتی انصار به سبب‏کشتن پدران مهاجران از آنان بهراسند، پس امام علی(ع) باید درانتظار خشن‏ترین برخوردهای قریش به سربرد; زیرا در «بدر» به‏تنهایی نیمی از کشتگان قریش را که هفتاد تن بودند به قتل‏رساند.

طبری می‏نویسد: زمانی عمر بن خطاب به ابن عباس گفت: می‏دانی چراقریش از خاندان شما جانبداری نکردند، در حالی که پدرت عموی‏پیامبر(ص) و تو پسر عموی او هستی؟... زیرا قریش مایل نیستنداجازه دهند نبوت و خلافت در خاندان شما جمع شود. برای اینکه‏بدین وسیله احساس غرور و شادمانی خواهید کرد. 

عرب حتی‏رسول خدا(ص) را نیز به سختی تحمل کرد. سران برخی از قبایلی که‏به آن حضرت ایمان می‏آوردند، آشکارا اظهار می‏داشتند:حالا که قدرت عرب به تو روی کرده است، به تو ایمان خواهیم آوردبه شرط اینکه ما را جانشین خود کنی!

امام علی(ع) خود درتایید این نظر می‏فرماید:

«... عرب از کار محمد(ص) متنفر بودو نسبت‏به آنچه خداوند به او عنایت کرده، حسادت می‏ورزید...آنها از همان زمان حضرت کوشیدند تا کار را پس از رحلت آن‏حضرت، از دست اهل‏بیت او خارج کنند. اگر قریش نام او را وسیله‏سلطه خویش قرار نمی‏داد و نردبان ترقی خود نمی‏دید، حتی یک روزپس از رحلت آن حضرت خدا را نمی‏پرستید و به ارتدادمی‏گرایید.

 

دیگر عوامل

8- حقیقت آن است که میان سکوت مردم در روزهای نخست‏برپایی‏سقیفه و زمانهای بعدتر اندکی تفاوت است. در روزهای نخست،افزون بر عواملی که بر شمردیم، عامل وحشت مردم را نباید ازیاد برد. از آن هنگام که در زمان حیات پیغمبر(ص) حضرتش خودنتوانست جلو جسارت برخی را بگیرد، تا آن زمان که عمر با شمشیرآخته مرگ پیامبر را انکار کرد و سپس نیز با نیرنگ وزورچماقداران بنی اسلم، بیعت‏با ابوبکر حتمی شد، مردم جز سایه‏شمشیر و نهیب بر خویشتن ندیدند. بینی مخالفان حکومت آشکارا بی‏هیچ هراسی از روز واپسین، به خاک مالیده می‏شد و منزلت‏شریفترین افراد به هیچ انگاشته می‏گردید. در آن صورت، هرکس جان‏خویش را اندکی دوست می‏داشت‏برایش عاقلانه‏تر این بود که دم فروبندد.

اما در زمانی بعدتر، دو عامل مهم کار مخالفت‏با حکومت راسخت‏تر کرد. یکی آنکه رفته رفته با گذشت زمان، معلوم شد که‏علی(ع) تصمیم بر انقلاب ندارد و صبر پیشه ساخته است و روسای‏قبایل نیز تطمیع یا تهدید شده‏اند. این امور پایه حکومت رامستحکم‏تر و مخالفت را دشوارتر می‏ساخت.

موضوع دوم، طغیان قبایل علیه حکومت مدینه بود. آن سرکشی‏ها ازیک نظر برای حکومت مرکزی مدینه، سودمند بود، زیرا درگیری‏ابوبکر با آنان، آگاهانه یا نا آگاهانه به آرامش دشمنی‏ها وتشنجات داخلی انجامید و اختلافات عقیدتی را به بهانه اتحادبرای نبرد با دشمن مشترک به فراموشی سپرد. این امر حتی امام‏را نیز ناگزیر ساخت‏با نظام حاکم مداراکند.

 

 قرآن و رویداد غدیر

قرآن

در رویداد «غدیر» گذشته بر آیه «تبلیغ» یعنى آیه: «یا اَیّها الرسول بلغ ما انزل الیك من ربك» دو آیه دیگر نازل شده و به حادثه رنگ ابدى و جاودانى بخشیده است این دو آیه عبارتند از:

1- آیه اكمال دین .

2- آیه سؤال عذاب.

اینك پیرامون هر دو آیه به بحث و گفتگو می ‏پردازیم :

«الیوم یئس الذین كفروا من دینكم فلا تخشوهم و اخشون الیوم اكملت لكم دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دیناً» 

«امروز كافران از (نابودى) دین شما نومید شدند از آنان مترسید و از من بترسید، امروز دین شما را تكمیل كردم و نعمت خود را به پایان رسانیدم و اسلام را به (عنوان) دین، براى شما برگزیدم».

دقت در مضمون آیه اكمال دین، می ‏رساند كه روز نزول آیه حادثه بسیار مهمى رخ داد، كه مایه نومیدى دشمنان از پیروزى براسلام و موجب كمال دین و به پایان رسیدن نعمتهاى معنوى خدا شده است اكنون باید دید چه روزى می ‏تواند حامل چنین نویدهائى باشد، و با این خصوصیات و نشانه ‏ها خود را در عرصه تاریخ نشان دهد؟

1- آیا روز فتح مكه می ‏تواند داراى چنین خصوصیاتى باشد؟ به طور مسلم نه، زیرا در آن روز پیمانهاى مسلمانان با مشركان به قوت خود باقى بود و هنوز مراسم حج بسان عصر جاهلى برگزار می ‏شد،و قسمتى از احكام اسلام پس از آن فرود آمده است از این جهت نه یأسى بركافران منطقه مستولى شده بود ونه آئین به معنى بیان فروع و نه به معنى تحكیم پایه ‏هاى آن، تكمیل گردیده بود.

2- آیا روز اعلام بیزارى از مشركان می ‏تواند مظهر چنین روزى باشد، به تصور اینكه یأس و نومیدى در چنین روزى بر مشركان مستولى گردید؟ باز می‏گوئیم نه، زیرا بیان دین به معنى احكام در آن روز پایان نیافته بود به گواه اینكه قسمتى از «حدود» و «قصاص» و احكام مربوط به «كلاله» پس از اعلام بیزارى نازل گردیده است. بنابراین تنها مسأله یأس نشانه آن روز نیست، بلكه یأس توأم با تكمیل آئین؛ و هرگز در روز اعلام بیزارى این دو نوید، به صورت توأم، در آن روز تحقق نپذیرفته بود.

اكنون باید دید روزى كه حامل این نوید گرانبها بود چه روزى بوده است؟!

گروهى نظر می ‏دهند كه این روز، همان روز «عرفه» سال دهم هجرت است كه در تاریخ به نام «حجةالوداع» معروف است ولى با توجه به حوادث تاریخى این دو نوید گرانبها در چنین روزى تحقق نپذیرفت.

اما مسأله یأس و نومیدى به دو صورت می ‏تواند مطرح گردد:

الف: یأس قریش و مشركان شبه جزیره یك چنین نومیدى پیش از این روز تحقق پذیرفته بود و قریش در روز فتح مكه، و دیگر مشركان در روز اعلام بیزارى، از پیروزى اسلام كاملاً مأیوس شده بودند در این صورت صحیح نخواهد بود كه بگوئیم در روز عرفه سال دهم حجة الوداع یأس و نومیدى مشركان جامه عمل پوشید در حالى كه چنین كارى یك سال و اندى قبل، تحقق پذیرفته بود.

ب: یأس همه كافران روى زمین به یك چنین نومیدى تا آن روز جامه عمل نپوشیده بود.

اما مسأله تكمیل دین اگر مقصود از «دین» احكام و فروع دین باشد هرگز پرونده بیان احكام الهى در روز عرفه بسته نشد بلكه یك رشته احكام مربوط به «ربا و ارث و كلاله» پس از روز عرفه«حجةالوداع» نازل شده است. 

تنها روزى كه می ‏تواند بستر این دو نوید الهى باشد، همان روز «غدیر» است كه با تعیین جانشین هم یأس بر دشمنان مستولى گردید، و هم آئین خدا تكمیل شد.

البته مقصود از یأس، نومیدى مخصوصى است كه با تكمیل دین توأم می ‏باشد.

و مقصود از تكمیل دین، تكمیل اركان و پی ‏ریزى اسباب بقأ آنست، نه بیان فروع و جزئیات، اكنون به بیان هر دو مطلب می ‏پردازیم:

الف: تعیین جانشین و استیلاء یأ‏س

روزى كه پیامبر جانشین خود را رسماً تعیین كرد، در آن روز كافران در یأس و نومیدى از محو نابودى اسلام، فرو رفتند زیرا آنان تصور می كردند كه آئین اسلام قائم به شخص پیامبر است و با رحلت رسول گرامى ازمیان می ‏رود و اوضاع به حال سابق باز می ‏گردد، وقتى مشاهده كردند كه پیامبر فرد شایسته‏ اى را (كه از نظر علم و دانش عدالت و دادگرى، قدرت و قاطعیت بى نظیر بود)، براى رهبرى تعیین كرد و مسلمانان با او بیعت كردند، از زوال اسلام نومید گردیدند. و به كلى مأیوس شدند و دیدند كه اسلام به صورت یك آئین ریشه دار در آمد، و دیگر براى آن تزلزلى نیست .

آیات قرآنى گواهى می دهد كه كافران پیوسته چشم طمع به دین مسلمانان دوخته بودند و آخرین آرزوی آنان این بود كه مسلمانان را از آئین خود باز دارند، و به كیش نیاكان خود برگردانند چنانكه می ‏فرماید:

«ود كثیر من اهل الكتاب لویردونكم من بعد ایمانكم كفاراً» 

«و بسیارى از اهل كتاب آرزو كردند كه شماها را پس از ایمان، به سوى كفر بازگردانند».

ولى پیشرفت سریع اسلام در شبه جزیره و سقوط پایگاه شرك در مكه از امید آنان می ‏كاست ولى آخرین پناهگاه خیالى آنان این بود كه چون آورنده آئین جدید، فرزندى ندارد كه پس از درگذشت او حكومت جوان اسلام را رهبرى كند، از این لحاظ، اساس حكومت اسلامى پس از رحلت او فرو می ‏ریزد و چیزى طول نمی ‏كشد كه بر آن پیروز می ‏شوند و وضع، به همان حال نخست باز می ‏گردد.

قرآن سخن كافران را در این باره براى ما نقل مى‏كند چنانكه می ‏فرماید:

«اَمْ یَقُولُونَ شاعِرٌ نَتَرّبصُ به رَیْبَ المَنُون»4

«بلكه آنان می ‏گویند كه او (پیامبر) شاعرى است و ما انتظار می ‏بریم كه او دچار حوادث روزگار گردد و از دنیا برود.»

این آخرین نقشه‏اى بود كه كافران به آن امیدوار بودند، ولى روزى كه رسول خدا، وصى خویش و رهبر مسلمانان را پس از خود تعیین نمود، آن روز، روزى بود كه شبحى از ترس و یأس برفراز زندگى مشركان سایه افكند و طمع آنان از بین رفت .

ب: تكمیل دین

اگر آنروز با نصب خلیفه و تعیین جانشین، یأس بر مشركان مستولى گردید، آئین اسلام نیز به صورت آئین كامل درآمد، و مقصود از «اكمال دین» در آیه، بیان فروع و وظائف عملى مسلمانان نیست، بلكه فراهم ساختن بقاء و پایدارى آنست و یا تحكیم و تثبیت علل استقرار و بقاء، یعنى تعیین رهبر، دین تكمیل گردید و با در نظر گرفتن این معنى جمله‏ هاى آیه با هم كاملاً مربوط و متناسب می ‏گردد. و روز تحقق این دو حادثه معین می ‏شود.

پیامبر پس از نصب على (ع) براى خلافت چنین فرمود: «الله اكبرعلى اكمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و بالولایة لعلى (ع) من بعدى» «سپاس خداوندى را بر تكمیل آئین، و اتمام نعمت، و رضایت او بر رسالت من و ولایت على (ع) پس از من »

مدارك نزول آیه در غدیر

مفسران و محدثان اسلامى نزول آیه را در روز غدیر یادآور شده‏اند. و ما در این جا به بخشى از این مدارك اشاره می ‏كنیم. و اگر مدارك شیعه را در این مورد، بر مدارك اهل سنت اضافه كنیم، قهراً مسأله به عالى‏ترین حد از «تواتر» مى‏رسد.

علاقمندان می ‏توانند به كتابهاى یاد شده در زیر مراجعه كنند در این كتابها كه همگى به قلم دانشمندان اهل سنت نوشته شده است تصریح شده كه این آیه در روز «غدیر» نازل گردیده است. مانند:

ویژه نامه « عید ولایت » غدیر خم

1- الولایة تألیف طبرى (متوفاى 310 ه").

2- تفسیر ابن كثیر شامى، (774 ه") ج 2، ص 14.

3- تفسیر الدرالمنثور سیوطى شافعى، متوفاى (911 ه") ج 2، ص 259 و الاتقان، ج 1، ص 31 (طه 1360).

4- تاریخ ابوبكر خطیب بغدادى، متوفاى (43) ج 8، ص 290.

5- شیخ الاسلام حموینى، در فراید السمطین باب 13.

6- خوارزمى، متوفاى (568 ه") در مناقب ص 80 و 94.

7- تاریخ ابن كثیر، ج 5، ص 2101.

8- تذكره سبط ابن جوزى حنفى، متوفاى (654) ص 18.

علامه عالیقدر مرحوم امینى در كتاب جاوید «الغدیر» ج 1، ص 230 به بعد، اقوال و روایات وارد از طریق اهل سنت را كه همگى گواهى می ‏دهند كه آیه «الیوم اكملت» در روز غدیر نازل شده است به تفصیل نقل كرده است... اما روایات شیعه درباره شأن نزول آیه شریفه، در كتابهاى مربوط به امامت و در تفاسیر معتبر موجود می ‏باشد.

 

نكاتى چند در مورد آیه

1- گروهى از مفسران مانند فخر رازى در «مفاتیح الغیب» و آلوسى در «روح المعانى» و عبده در «المنار» نقل مى‏كند كه پیامبر پس از نزول این آیه، بیش از هشتاد و یك روز عمر نكرد.

هرگاه وفات رسول خدا (طبق نقل كلینى در كافى و نقل اهل سنت) روز دوازدهم ربیع اتفاق افتاده باشد، روز نزول آیه، روز هیجدهم ذى الحجه، روز غدیر خواهد بود. البته مشروط بر اینكه روز غدیر، و روز وفات پیامبر را حساب نكنیم، و دو ماه از سه ماه را پشت سر هم، 29 روز بگیریم.

2- بسیارى از روایات كه نزول آیه را روز غدیر معرفى می ‏كنند، یادآور می ‏شوند كه پیامبر پس از نصب على (ع) براى خلافت چنین فرمود:

«الله اكبرعلى اكمال الدین و اتمام النعمة و رضا الرب برسالتى و بالولایة لعلى (ع) من بعدى» 

« سپاس خداوندى را بر تكمیل آئین، و اتمام نعمت، و رضایت او بر رسالت من و ولایت على (ع) پس از من ».

همان طور كه ملاحظه می ‏كنید: پیامبر، مضمون آیه مورد بحث را در كلام خود وارد كرده است و این خود می ‏رساند كه آیه یاد شده درباره روز غدیر نازل گردیده است .

3- در حالى كه این دلائل قطع آور، بر استقلال آیه گواهى می ‏دهند ولى خود آیه در لابلاى احكام مربوط به گوشت‏هاى حلال و حرام قرار گرفته است، و نكته آن برافراد آگاه از اوضاع صدر اسلام مخفى و پنهان نیست زیرا تاریخ و حدیث صحیح گواهى می ‏دهند كه پیامبر خواست، وصیت‏نامه ‏اى براى امت خود تنظیم كند كه پس از وى گمراه نشوند وقتى شخصیت‏هاى متنفذ پى بردند كه پیامبر می ‏خواهد درباره خلافت مطلبى بنویسد فوراً او را به هذیان گوئى متهم كردند. 

این حادثه و مانند آنها كه تاریخ یادآور آنها است، حاكى است كه افرادى در آغاز اسلام درباره مسئله خلافت و جانشینى رسول گرامى، حساسیت خاصى داشتند و براى انكار آن حد و مرزى نمی ‏شناختند.

به خاطر چنین شرائط حاكم بر جوّ نزول آیه، و براى محافظت آیه از هر نوع تحریف و تغییر، از یك اصل عقلائى پیروى شده است، و آن پوشانیدن شیئى نفیس با یك رشته امور ساده كه كمتر مورد توجه قرار می ‏گیرد.

در این جا رسول گرامى به فرمان خدا مأمور است آیه مربوط به جانشینى را در میان مطالب ساده قرار دهد تا كمتر مورد توجه مخالفان سرسخت قرار گیرد و از این طریق این سند الهى به دست آیندگان برسد.

و همگى می ‏دانیم وضع و قرارگیرى هر آیه ‏اى در هر جایى از سوره ‏ها به فرمان پیامبر و دستور او بوده است و اصولاً جمع آورى قرآن به همین صورت، مدركى جز دستور پیامبر ندارد، و تاریخ جمع آورى قرآن به وسیله یاران او، فاقد ارزش تاریخى است و فقط كار یاران او نگارش قرآن به لهجه واحدى و طرد دیگر لهجه ‏ها بوده است. و مشروح این قسمت را باید در تاریخ قرآن خواند.

شأن نزول حاكى است كه او نه تنها در برابر پیامبر تسلیم نبود، بلكه تسلیم خود را در برابر خدا نیز از دست داده بود زیرا گفت: اگر نصب على برخلافت از جانب خدا است عذابى بر او فرود آید، چه ارتدادى بالاتر از این

آیه سؤال عذاب‏

سومین آیه‏اى كه پیرامون حادثه «غدیر» نازل شده، آیه «سؤال عذاب است.

توضیح اینكه وقتى پیامبر گرامى على (ع) را به عنوان خلیفه در روز غدیر خم، به خلافت نصب نمود، این خبر در اطراف منتشر شد، «نعمان بن حارث فهرى» خدمت پیامبر آمد و گفت: ما را به یكتائى خدا دعوت كردى، ما نیز گواهى دادیم، سپس دستور دادى نماز و روزه و حج و زكات انجام دهیم، انجام دادیم، به این اندازه راضى نشدى حتى این جوان را (اشاره به على (ع) كرد) به جانشینى خود نصب كردى آیا این سخنى است از ناحیه خودت یا از جانب خدا ؟

پیامبر فرمود: سوگند به خدائى كه خدائى جز او نیست، از جانب خدا است در این موقع نعمان صورت خود را ازپیامبر برگردانید و گفت:

«اللهم ان هذاهو الحق من عندك فامطِر علینا حجارة من السماء» 

«خداوند! اگر این سخن حق، و از جانب تو است سنگى از آسمان بر ما فرودآر».

وقتى سخن او به پایان رسید ناگهان سنگى از آسمان فرود آمد و او را كشت و در این باره آیه ‏هاى یاد شده در زیر فرود آمد:

«سال سائل بعذاب واقع للكافرین لیس له دافع. من الله ذى المعارج» 

«درخواست كننده درخواست عذاب كرد و واقع شد، این عذاب مخصوص كافران است و هیچ كس نمی ‏تواند آن را دفع كند از سوى خداوند كه داراى فرشتگانى است كه به آسمان سعود می كنند».

شأن نزول یاد شده را مفسران و محدثان شیعه و گروهى از اهل سنت كه تعداد آنها به سى نفر می ‏رسد نقل كرده‏ اند كه می ‏توان از خصوصیات آنها با مراجعه به كتاب «الغدیر» آگاه شد. 

شأن نزول یاد شده مورد پذیرش علمأ اسلام بوده جز اینكه «ابن تیمیه» كه با خاندان رسالت رابطه خوبى ندارد، در كتاب «منهاج السنة» كه به راستى باید آن را «منهاج البدعة» نامید، با طرح اشكالات هفت‏گانه به انكار و تكذیب آن برخاسته است و مرحوم علامه امینى در نخستین جلد «الغدیر» به مجموع ایرادهاى او پاسخ منطقى داده است و ما به صورت فشرده به نقل اجمالى این پرسش‏ها و پاسخ‏ها می ‏پردازیم:

1- سرگذشت غدیر پس از مراجعت از «حجةالوداع» بوده است در حالى كه در شأن نزول دارد كه نعمان در «ابطح» خدمت پیامبر رسید، و ابطح از آن سرزمین مكه است

پاسخ: اولاً: در روایت سیره حلبى و سبط ابن جوزى و غیره وارد شده است كه نعمان در مسجد مدینه حضور پیامبر رسید و این گفتگو را انجام داد.

و ثانیاً: ابطح در لغت عرب به سرزمین شنزار گفته می ‏شود و هر نقطه‏ اى را كه سیل از آن عبور می ‏كند، «ابطح» می گویند در این مورد مراجعه به كتابهاى لغت كافى است .

2- سوره معارج مكى است و ده سال پیش از حادثه غدیر نازل شده است در این صورت چگونه می ‏تواند ناظر به حادثه ‏اى باشد كه پس از واقعه غدیر رخ داده است .

ویژه عید غدیر خم

پاسخ: میزان در توصیف سوره‏ هاى به مكى و مدنى بودن اكثریت آیات هر سوره است چه بسیار سوره‏ هائى است كه مكى است ولى برخى از آیات آن در مدینه نازل شده و بالعكس و با مراجعه به قرآن هائى كه در بلاد عربى چاپ شده و در آغاز هر سوره به مكى و مدنى بودن آن سوره اشاره شده، این مطلب روشن می ‏گردد.

3- آیه «واذ قالوا اللهم ان كان هذا هو الحق من عندك فامطر علینا حجارة من السماء» پس از جنگ بدر و پیش از حادثه غدیر نازل شده است .

پاسخ: این اشكال به راستى اشكال كودكانه است زیرا سخن پیرامون نزول این آیه نیست، (ناگفته نماند كه این آیه پس از جنگ بدر نازل شده است)، بلكه سخن درباره آیه «سأل سائل بعذاب واقع» است و نزول آیه نخست پس از حادثه ارتباطى به نزول دومى در آن مقطع ندارد.

4- وجود پیامبر به حكم آیه «و ما كان الله لیعذ بهم و انت فیهم و ما كان الله معذبهم و هم یستغفرون»  امان از عذاب است با وجود پیامبر، عذاب نازل نمی ‏شود.

پاسخ: سیاق آیه حاكى است كه مقصود عذابى است كه گروهى را نابود سازد، بسان عذابهائى كه قرآن در تاریخ پیامبران یادآور می ‏شود، نه عذاب یك فرد آن هم به درخواست خود وگرنه تاریخ گواهى می ‏دهد كه افرادى با نفرین پیامبر هلاك شده ‏اند مانند «اسود بن مطلب» و «و مالك بن طلاله» و غیره.

5- اگر چنین حادثه‏اى رخ داده باشد باید بسان سرگذشت «اصحاب فیل» معروف گردد.

پاسخ: حادثه‏اى كه مربوط به یك فرد تعلق دارد با آنچه كه مربوط به یك جمعیت انبوه است فرق روشنى دارد، گذشته بر این براى نقل سرگذشت دومى دواعى فراوانى وجود داشت در حالى كه درباره فضائل امام دواعى براخفاى آن بود با این وضع اگر سى دانشمند مبرز آنرا نقل كرده ‏اند باید آنرا مربوط به عنایت الهى دانست كه از این طریق به حفظ حجت خود پرداخته است .

6- نعمان طبق شأن نزول، اصول پنجگانه را پذیرفته بود، در این صورت چگونه بر او عذاب فرود آمد؟

پاسخ: شأن نزول حاكى است كه او نه تنها در برابر پیامبر تسلیم نبود، بلكه تسلیم خود را در برابر خدا نیز از دست داده بود زیرا گفت: اگر نصب على برخلافت از جانب خدا است عذابى بر او فرود آید، چه ارتدادى بالاتر از این .

7- در كتابهاى مربوط به ضبط اسامى صحابه، نامى از نعمان بن حارث نیست .

پاسخ: تعداد یاران پیامبر بیش از آن است كه در كتابها و تراجم آمده است و كسانى كه به تاریخ صحابه پرداخته ‏اند هر كدام به اندازه اطلاعات خود، توانسته است اسامى گروهى را ضبط كند و مراجعه به مقدمه كتابهاى «الاستیعاب» و «اسدالغابه»، «والاصایة» و استدرك هائى كه بر این كتابها نوشته شده است روشنگر این مطلب است.

 

آیت الله سبحانی

عید غدیر در سیره اهل ‏بیت علیهم السلام

ویژه عید غدیر خم

 غدیر، تنها نه به عنوان «روزى تاریخى‏» ، بلكه به عنوان یك‏«عید اسلامى‏» مطرح است. عید بودن آن نیز، مراسم و سنتهاى خاصى‏را مى‏طلبد و نه تنها باید آن را عید دانست، بلكه باید آن را عید گرفت و به شادمانى پرداخت و به عنوان تعظیم شعائر دینى، آن‏را بزرگ داشت و برشكوه آن افزود، تا ارزشهاى نهفته در این روزعظیم، همواره زنده بماند و سیره معصومین (علیهم السلام) احیاگردد.

مسابقه «غدیر» و «عیدگرفتن‏» این روز مقدس، به زمان ‏پیامبراكرم(ص)مى‏رسد. در دوران ائمه دیگر نیز این سنت دینى‏ادامه داشته و امینان وحى الهى، همچون امام صادق (ع)و امام‏رضا (ع)آن را آشكار ساخته و یادش را گرامى و زنده نگه مى‏داشتند. پیش از آنان نیز، امیرالمومنین (ع) احیاگر این عید بود.

رمز عید بودن «غدیر» نیز، كمال دین و اتمام نعمت در سایه‏تداوم خط رسالت در شكل و قالب امامت‏ بود. به فرمان پیامبر خدا(ص)مسلمانان مامور شدند «ولایت‏» را به‏صاحب ولایت تبریك گویند و با آن حضرت بیعت كنند. رسول خدا نیزبراین نعمت الهى شادمانى كرد و فرمود: «الحمدلله الذى فضلناعلى جمیع العالمین.»

آیه قرآن كه به صراحت، این روز را روز اكمال دین و خشنودى‏پروردگار از این واقعه و این تعیین وصى دانسته، رمزدیگرى ازعید بودن غدیرخم است. فرخندگى این روز و عظمت این مراسم و عیدبودن غدیر، در آن روز و لحظه برهمگان روشن بود. این نكته راحتى «طارق بن شهاب‏» مسیحى كه در مجلس عمربن خطاب حضور داشت،فهمیده بود كه گفت: اگر این آیه(الیوم اكملت لكم‏دینكم...)(مائده / 3) در میان ما نازل شده بود، روز نزول آیه‏را عید مى‏گرفتیم. هیچ یك از حاضران نیز حرف او را رد نكردند. خود عمر نیز سخنى گفت كه به نوعى پذیرش حرف او بود.

 

عید گرفتن غدیر

همه این ویژگیها براى این روز بزرگ، موقعیتى والا و ارزشمندپدید آورد، آنچنان كه رسول خدا(ص)و ائمه هدى و مومنانى كه پیروآنان بودند، از موقعیت این روز شادمان بودند. مقصود ما از«عیدگرفتن‏» این روز نیز همین است. خود حضرت رسول نیز به این‏نكته اشاره و تصریح فرموده است، از جمله در روایتى كه ‏مى‏فرماید: «روز غدیرخم، برترین اعیاد امت من است، روزى است كه خداى‏متعال مرا فرمان داد تا برادرم على‏بن ابى‏طالب را به عنوان‏پرچمى هدایتگر براى امتم تعیین كنم كه پس از من به وسیله اوراهنمایى شوند، و آن، روزى است كه خداوند در آن روز، دین راكامل ساخت و نعمت را بر امتم به كمال و تمام رساند و اسلام رابه عنوان دین، برایشان پسندید.»

كلام دیگر پیامبر(ص)كه فرموده بود: «به من تهنیت‏بگویید، به‏من تهنیت‏بگویید.» نیز نشان دهنده همین عید بودن روز غدیر دركلام حضرت رسول است.

خود امیرالمومنین(ع) در ادامه خط پیامبر، این روز را عید گرفت ‏و در سالى كه روز جمعه با روز غدیر مصادف شده بود، در ضمن خطبه‏ عید فرمود: «خداوند متعال براى شما مومنان، امروز دو عید بزرگ و شكوهمند را مقارن قرار داده است كه كمال هر كدام به دیگرى است، تا نیكى و احسان خویش را در باره شما كامل سازد و شما را به راه‏رشد برساند و شما را دنباله‏رو كسانى قرار دهد كه با نور هدایتش ‏روشنایى گرفته‏اند و شما را به راه نیكوى خویش ببرد و به نحوكامل از شما پذیرایى كند. پس جمعه را محل گردهمایى شما قرارداده و به آن فراخوانده است، تا گذشته را پاك سازد و آلودگیهاى‏جمعه تا جمعه را بشوید، نیز براى یادآورى مومنان و بیان خشیت ‏تقوا پیشگان مقرر ساخته است و پاداشى چند برابر پاداشهاى‏مطیعان در روزهاى دیگر قرار داده و كمال این عید، فرمانبردارى‏از امرالهى و پرهیز از نهى او و گردن نهادن به طاعت اوست. پس‏توحید خدا، جز با اعتراف به نبوت پیامبر(ص)پذیرفته نیست و دین،جز با قبول ولایت‏به امر الهى قبول نمى‏شود و اسباب طاعت‏خدا جزبا چنگ زدن به دستگیره‏هاى خدا و اهل‏ولایت، سامان نمى‏پذیرد.

خداوند در روز غدیر، بر پیامبرش چیزى نازل كرد كه بیانگر اراده‏اش در باره خالصان و برگزیدگان است و او را فرمان داد كه ‏پیام را ابلاغ كند و از بیماردلان و منافقان هراس نداشته باشد و حفاظت او را عهده دار باشد... .

(تا آنجا كه فرمود:) رحمت‏ خدا برشماباد! پس از پایان این‏تجمع، به خانه‏ها برگردید و به خانواده خود، وسعت و گشایش دهیدو به برادران خود نیكى كنید و خداوند را بر نعمتى كه ارزانى‏تان‏كرده، سپاس گویید. باهم باشید، تا خداوند هم متحدتان سازد، به‏یكدیگر نیكى كنید، تا خداوند هم الفت‏شما را پایدار كند، ازنعمت الهى به یكدیگر هدیه دهید، آن گونه كه خداوند برشما منت‏نهاده و پاداش آن را در این روز، چندین برابر عیدهاى گذشته وآینده قرار داده است. نیكى دراین روز، ثروت را مى‏افزاید و عمررا طولانى مى‏كند. ابراز عاطفه و محبت‏به هم در این روز، موجب‏رحمت و لطف خدا مى‏شود. تا مى‏توانید، در این روز از وجودتان خرج‏خانواده و برادرانتان كنید و در برخوردها و ملاقاتها ابرازشادمانى و سرور كنید... »

در حدیثى دیگر است كه، حضرت صادق(ع)در حضور جمعى از هواداران‏و شیعیانش فرمود: آیا روزى را كه خداوند، با آن روز، اسلام رااستوار ساخت و فروغ دین را آشكار كرد و آن را براى ما و دوستان‏و شیعیانمان عید قرار داد، مى‏شناسید؟ گفتند: خدا و رسول وفرزند پیامبر داناتر است، آیا روز فطر است؟ فرمود: نه. گفتند: روز قربان است؟ فرمود: نه، هرچند این دو روز، بسیار مهم وبزرگند، اما روز «فروغ دین‏» از اینها برتر است، یعنى روزهیجدهم ذى حجه .

آیین عید غدیر و ائمه

ائمه اهل‏بیت(علیهم السلام)، این روز را شناخته و شناسانده وآن را عید نامیدند و همه مسلمانان را به عیدگرفتن آن دستوردادند و فضیلت آن روز و ثواب نیكوكارى در آن را بیان كردند.

فرات بن احنف مى‏گوید: به امام صادق(ع) عرض كردم: جانم فدایت!

عید غدیر 
متن مجری

آیا مسلمانان عیدى برتر از عید فطر و قربان و جمعه و روز عرفه‏دارند؟ فرمود: آرى! با فضیلت‏ترین، بزرگترین و شریفترین روز عیدنزد خداوند، روزى است كه خدا دین را در آن كامل ساخت وبرپیامبرش محمد (ص) این آیه را نازل فرمود: (الیوم اكملت لكم‏دینكم و اتممت علیكم نعمتى و رضیت لكم الاسلام دینا) گفتم: آن‏كدام روز بود؟ فرمود: هرگاه یكى از پیامبران بنى‏اسرائیل‏مى‏خواست جانشین خود را تعیین كند و انجام مى‏داد، آن روز را عیدقرار مى‏دادند. آن روز، روزى است كه پیامبر اكرم(ص)على(ع)را به‏عنوان هادى امت نصب كرد و این آیه نازل شد و دین كامل گشت ونعمت‏خدا بر مومنان، تمام‏شد. گفتم: آن روز، كدام روز از سال‏است؟ فرمود: روزها جلو و عقب مى‏افتد، گاهى شنبه است، گاهى یك‏شنبه، گاهى دوشنبه، تا... آخر هفته. گفتم: در آن روز، چه كارى‏سزاوار است كه انجام دهیم؟ فرمود: آن روز، روز عبادت و نماز وشكر و حمد خداوند و شادمانى است، به خاطر منتى كه خدا بر شمانهاد و ولایت ما را قرار داد. دوست دارم كه آن روز را روزه ‏بگیرید.

حسن بن راشد از امام صادق (ع) روایت مى‏كند كه: به آن حضرت عرض‏كردم: جانم فدایت! آیا مسلمانان را جز عید فطر و قربان، عیدى‏است؟ فرمود: آرى اى حسن! بزرگتر و شریف‏تر از آن دو. پرسیدم: چه‏ روزى است؟ فرمود: روزى كه امیرالمومنین(ع) به عنوان نشانه ‏راهنما براى مردم منصوب شد. گفتم: فداى شما! در آن روز چه كارى‏سزاوار است كه انجام دهیم؟ فرمود: روزه مى‏گیرى و برپیامبر ودودمانش درود مى‏فرستى و از آنان كه در حقشان ستم كردند، به‏درگاه خدا تبرى مى‏جویى. همانا پیامبران الهى به اوصیاء خویش‏دستور مى‏دادند روزى را كه جانشین تعیین شده، «عید» بگیرند. پرسیدم: پاداش كسى كه آن روز را روزه بگیرد چیست؟ فرمود: برابربا روزه شصت ماه است.

عبدالرحمان بن سالم نیز از پدرش روایت كرده كه: از حضرت‏صادق(ع)پرسیدم: آیا مسلمانان غیر از جمعه، قربان و فطر، عیدى‏دارند؟ فرمود: آرى، عیدى محترم‏تر. گفتم: چه روز؟ فرمود: روزى‏كه حضرت رسول(ص)، امیرالمومنین(ع)را به امامت منصوب كرد وفرمود: «من كنت مولاه فهذا على مولاه‏» . عرض كردم: آن روز، چه‏روزى است؟ فرمود: به روزش چه كاردارى؟ سال در گردش است، ولى آن‏روز، هیجدهم ذى‏حجه است. پرسیدم: در آن روز شایسته است چه كارى‏انجام شود؟ فرمود: در آن روز، با روزه و عبادت و یادكردن محمدو آل محمد، خداوند را یاد مى‏كنید. همانا پیامبراكرم(ص) توصیه‏فرمود كه مردم این روز را عیدبگیرند. پیامبران همه چنین‏مى‏كردند و به جانشینان خود وصیت مى‏كردند كه روز تعیین جانشین‏را عید بگیرند.

امام صادق(ع)نیز روزه غدیرخم را برابر با صد حج و عمره مقبول‏نزد خداوند مى‏دانست و آن را «عید بزرگ خدا» مى‏شمرد.

در «خصال‏» صدوق از مفضل بن عمر روایت‏شده كه: به حضرت‏صادق(ع)عرض كردم: مسلمانان چند عید دارند؟ فرمود: چهارعید. گفتم: عید فطر و قربان و جمعه را مى‏دانم. فرمود: برتر از آنهاروز هیجدهم ذى‏حجه است. روزى كه پیامبرخدا(ص)، (دست)حضرت‏امیر(ع)را بلند كرد و او را حجت‏بر مردم قرار داد. پرسیدم: دراین روز، چه باید بكنیم؟ فرمود: با آنكه هرلحظه باید خدا راشكر كرد، ولى دراین روز، به شكرانه نعمت الهى باید روزه گرفت. انبیاى دیگر نیز این گونه به اوصیاى خود سفارش مى‏كردند كه روزمعرفى وصى را روزه بدارند و عید بگیرند.

حسن بن راشد از امام صادق(ع) روایت مى‏كند كه: به آن حضرت عرض‏كردم: جانم فدایت! آیا مسلمانان را جز عید فطر و قربان، عیدى‏است؟ فرمود: آرى اى حسن! بزرگتر و شریف‏تر از آن دو. پرسیدم: چه‏ روزى است؟ فرمود: روزى كه امیرالمومنین (ع) به عنوان نشانه ‏راهنما براى مردم منصوب شد. گفتم: فداى شما! در آن روز چه كارى‏سزاوار است كه انجام دهیم؟ فرمود: روزه مى‏گیرى و برپیامبر ودودمانش درود مى‏فرستى و از آنان كه در حقشان ستم كردند، به‏درگاه خدا تبرى مى‏جویى

در حدیث دیگرى در «مصباح‏» شیخ طوسى‏» امام صادق(ع)آن روزرا روزى عظیم و مورد احترام معرفى كرده است كه خداوند حرمت آن‏را برمومنان گرامى داشته و دینشان را كامل ساخته و نعمت رابرآنان تمام نموده است و در این روز، با آنان عهد و میثاق خویش‏را تجدید كرده است. امام، غدیرخم را روز عید و شادمانى و سرورو روز روزه شكرانه دانسته كه روزه‏اش معادل شصت ماه از ماههاى‏حرام(محرم، رجب، ذى قعده و ذى حجه)است.

در حدیثى دیگر است كه، حضرت صادق(ع)در حضور جمعى از هواداران‏و شیعیانش فرمود: آیا روزى را كه خداوند، با آن روز، اسلام رااستوار ساخت و فروغ دین را آشكار كرد و آن را براى ما و دوستان‏و شیعیانمان عید قرار داد، مى‏شناسید؟ گفتند: خدا و رسول وفرزند پیامبر داناتر است، آیا روز فطر است؟ فرمود: نه. گفتند: روز قربان است؟ فرمود: نه، هرچند این دو روز، بسیار مهم وبزرگند، اما روز «فروغ دین‏» از اینها برتر است، یعنى روزهیجدهم ذى حجه... . فیاض بن محمدبن عمر طوسى در سال 259(درحالى كه خودش 90 سال داشت.) گفته است كه حضرت رضا(ع) را در روزغدیر ملاقات كردم، درحالى كه در محضر او جمعى از یاران خاص وى‏بودند و امام(ع) آنان را براى افطار نگاه داشته بود و به‏خانه‏هاى آنان نیز طعام و خلعت و هدایا، حتى كفش و انگشترفرستاده بود و وضع آنان و اطرافیان خود را دگرگون ساخته بود وپیوسته فضیلت و سابقه این روز بزرگ را یاد مى‏فرمود.

محمدبن علاء همدانى و یحیى بن‏جریح بغدادى مى‏گویند: ما به قصد دیدار احمدبن اسحاق قمى (از اصحاب امام عسكرى«ع‏») درشهر قم به درخانه‏اش رفته، در زدیم. دختركى آمد. از او درباره احمدبن اسحاق پرسیدیم. گفت: او مشغول عید خودش است، امروزعید است. گفتیم: سبحان الله! عید شیعیان چهارتاست: عیدقربان،فطر، غدیر و جمعه. این نیز نشان دهنده سیره عملى بزرگان شیعه، نسبت‏به این روزفرخنده است.

امید است كه جامعه شیعى، با اهتمام ورزیدن به عید ولایت ورهبرى، رشد خودشان را نشان دهند و با تكریم این حبل المتین‏استوار شیعه، دین خویش را نسبت‏به بنیادهاى اعتقادى ادا كنند.




اميرالمؤمنين علی(ع) در خطبه غدیریه چه گفت؟

در دوره حاکمیت على (ع) اتفاقا روز عید غدیر با جمعه مصادف شد. مسلمانان حضور چشم‏گیرى پیدا کردند و آن حضرت براى اقامه نماز جمعه و خواندن خطبه‏هاى آن در برابر مردم قرار گرفت.

حسین‌بن‏ على(ع) مي‌گوید: پنج ساعت از روز گذشته بود[قبل از اذان ظهر]، که پدرم خطبه‏ها را آغاز کرد. او نخست به حمد و ثناى حضرت حق پرداخت، صفات ربوبى‏اش را برشمرد، حاکمیت مطلق را از آن وى دانست، نعمت‏هایش را مورد توجه قرار داد و بعد خطاب به مردم فرمود: خداوند تعالى امروز دو عید بسیار بزرگ [جمعه و غدیر] را براى شما در یک زمان قرار داده است؛ دو عیدى که هر یک فلسفه وجودى دیگرى را تکامل مى‏بخشدو به وسیله هر یک هدایت در دیگرى اثر مى‏بخشد... سپس فرمود: توحید و ایمان به یگانگى خداوند پذیرفته نمى‏شود مگر با اعتراف به نبوت پیامبرش محمد(ص) و دین و شریعت محمد(ص) پذیرفته نمى‏شود مگر با قبول ولایت امر کسى که خدا فرمان ولایتش را داده است؛ و همه این امور سامان نمى‏پذیرد مگر بعد از توسل و تمسک به اهل ولایت.

غدیر از نگاه مولى الموحدین على(ع)

سپس فرمود: خداوند در روز غدیر  آنچه در باره منتخبین خود اراده کرد بر پیامبرش فرو فرستاد، به او فرمان داد تا ولایت و وصایت را ابلاغ کند و مجال را از کافران و منافقان بگیرد نگران گزند دشمنان نباشد .روز غدیر قدر و منزلت بسیار دارد، در آن روز گشایشهاى الهى فرا رسیده و حجتش بر همه تمام شده است. امروز روز روشنگرى و اظهار عقیده از جایگاه بلند و روشن است، امروز روز تکامل دین و روز وفاى به عهد است. غدیر روز  [رسول الله(ص)] و مشهود [على بن‏ابى‏طالب(ع)] است، روز در هم ریختن پیمانهاى زیر پرده کفر و نفاق است، روز آشکار شدن حقایق اصیل اسلام است، روز ذلت و خوارى شیطان است، روز استدلال و برهان است، روز جدا شدن صفوف کسانى است که آن را تکذیب مى‏کردند امروز بزرگترین روزى است که عده‏اى از شما از آن اعراض کردید، روز هدایت و امتحان بندگان خداست، روز آشکار شدن کینه‏هاى نهفته در دلها و سینه‏هاست، روز عرضه نصوص [سخنان بدون ابهام پیامبر (ص)] بر افراد مؤمن و دلباخته [اهل الخصوص‏] است، غدیر روز شیث پیامبر(ع) است، روز ادریس و یوشع و شمعون و ...


منشور علوى(ع) در عید غدیر

امیر مؤمنان(ع) در قسمت آخر خطبه فرمود: رحمت خدا بر شما اى مسلمانان، بعد از برگشت از این اجتماع بزرگ امروز [غدیر] را عید بگیرید: [و با انجام امور ذیل آن را بزرگ بشمارید] .

الف) نعمت را بر افراد خانواده و خویشاوندانتان گسترش دهید و نیکى و بخشش پیشه کنید .

ب) به برادران دینى خویش به قدر توان نیکى و بخشش کنید.

ج) خداى را در برابر نعمتهایى که به شما ارزانى داشته، شکرگزار باشید.

د) کنار یکدیگر جمع شوید تا خداوند اجتماع شما را فراگیر و گیراتر سازد.

ه) به یکدیگر نیکى کنید تا خداوند به شما الفت و مهربانى بیشتر عنایت کند.

و) نعمت‏هاى الهى را به یکدیگر تبریک و تهنیت گویید همان طور که خداوند [در این روز] با اعطاى اجر و ثوابى بیش از دیگر اعیاد به شما تهنیت مى‏گوید. بعد فرمود: کمک‏هاى مالى به دیگران در امروز (غدیر) به اموالتان برکت مى‏بخشد و بر عمرتان مى‏افزاید: مهربانى به دیگران سبب رحمت و عنایات حق خواهد شد.

ز) با خوش‏رویى و شادمانى یکدیگر را در آغوش بگیرید.

ح) خداوند را بر توفیقات خویش سپاس گویید.

ط) از فقرا و ضعیفانى که چشم به کمک شما دارند دیدن کنید، به زیارتشان بروید و با آنان در خوراکشان همراه شوید. بعد حضرت فرمود: یک درهم کمک به فقرا در روز عید غدیر با دویست‏هزار درهم برابر است، بلکه بیشتر خواهد بود.

ى) وقتى یکدیگر را ملاقات کردید مصافحه کنید، به هم تبریک بگویید و سلام کنید، که پیامبر خدا(ص) به من چنین فرمان داد.